تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):به خداوند امیدوار باش، امیدی که تو را بر انجام معصیتش جرات نبخشد و از خداو...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1842231719




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سخت‌ترین روزهای یک رزمنده فرشته‌های سفیدپوش به نجات‌مان آمدند! / پیکر امیر گردان در شلمچه جاماند


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: سخت‌ترین روزهای یک رزمنده
فرشته‌های سفیدپوش به نجات‌مان آمدند! / پیکر امیر گردان در شلمچه جاماند
این آخرین اعزام او به منطقه بود، گفت: «برایم دعا کن!» گفتم: «چرا؟» گفت: «دیگر نمی‌توانم جوابگوی خانواده‌های شهدا باشم، توی صورت‌شان نمی‌توانم نگاه کنم و بعد از هر عملیات به آنها تبریک و تسلیت بگویم».

خبرگزاری فارس: فرشته‌های سفیدپوش به نجات‌مان آمدند! / پیکر امیر گردان در شلمچه جاماند



به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، احمدعلی ابکایی، از رزمندگان گردان امام محمدباقر (ع) لشکر ویژه 25 کربلا و از نزدیک‎ترین افراد به فرمانده این گردان «سردار شهید علیرضا بلباسی»، روایتی را از حال‎وهوای آن روزهای به‎یادماندنی، پس از پاتک عراق در روز پنچم عملیات کربلای پنج و مجروح شدنش، بیان داشته که تقدیم به مخاطبان می‌شود. * تزریق آرام‌بخش‌های متعدد صبح روز پنجم عملیات بعد از اینکه زخمی ترکش بزرگی که به قسمت ران پایم اصابت کرده بود، مرا به خط دو انتقال دادند، خبر زخمی شدن من به بلباسی رسید، بلباسی سریع آمد مرا ببیند، اما ما رفته بودیم، به اورژانس رسیدیم، سریع لباس‎هایم را پاره کردند، پلاک دور گردنم بود، هنوز هوشیاری داشتم، مشخصات مرا هم سریع گرفتند، این کار به عهده بچه‎های تعاون بود که توی بهداری مستقر بودند، به تمام سر و صورتم، گل چسبیده بود. یادم هست یکی از دوستان سپاهی من به‎نام «افتخاری» توی اورژانس، مأمور گرفتن آمار مجروحان بود، افتخاری که آمد، مرا نشناخت، دنبال مشخصاتم می‎گشت، من هنوز حواسم جمع بود، درد زیادی داشتم، ترکشی که خورده بودم، اندازه نصف یک کف دست می‎شد، صدایش کردم، گفتم: «آقای افتخاری! مرا نشناختی؟» دقت کرد و گفت: «ابکایی تویی؟ نه والله، خوبی؟ بلباسی چطور است؟» گفتم: «تو خط دو است.» یک‏‎کم با هم صحبت کردیم، به من آرام‏‌ بخش تزریق کردند، شل شده بودم، تقریباً بی‎هوشِ بی‎هوش، اگر درد شدید باشد، تا سه ساعت اثر دارو می‎ماند، زخمم را هم پانسمان کرده بودند، اورژانس زیرزمینی بود، دوباره مرا سوار آمبولانس کردند و به طرف اورژانس بعدی یعنی اهواز حرکت کردیم، در طی مسیر چند دفعه سوار و پیاده شدم تا آمارم را بگیرند، با سرعت عمل بالا، زخمم را پانسمان کردند، در هر اورژانس یک آرام‌بخش می‎زدند و خوابم می‎برد. هوا سرد بود، وقتی می‎خواستند مرا از اورژانس اول به اورژانس دوم ببرند، هوا تاریک شده بود، خون زیادی از من رفته بود، فشارم افت شدیدی داشت، تعداد مجروحان خیلی بالا بود، برای همین پتو کم داشتیم، تن من هم خیس و گل‎آلود بود و با همان وضع روی برانکارد افتاده بودم، در اورژانس لباسم را پاره کردند، و فقط یک زیرپوش تنم بود. * فرشته‌های سفیدپوش به نجات‌مان آمدند ساعت 11 شب رسیدیم به بیمارستان شهید بقایی اهواز،  یک سوله بزرگ در بیمارستان شهید بقایی قرار داشت، کف سوله را انگار با مجروحان فرش کرده بودند، سوله اندازه یک ورزشگاه بود، خانم‎های پرستار مثل فرشته‎های سفیدپوشی به هر طرف می‎دویدند، یکی از این‎ها دوباره به من آرام‌بخش تزریق کرد، از او خواستم برایم پتو بیاورد، از سرما می‌لرزیدم، رفت و یک پتو آورد و انداخت روی تنم، سرم هم وصل کرد.

ساعت یک شب ما را به فرودگاه بردند، غلتک‎های ویژه‌ای برای حمل مجروحان ساخته بودند، همه این‎ها به هم وصل بود، مثل ریل آهن، روی هر غلتک حدود شش تا مجروح جا می‌گرفت، این‌ها را تا زیر هواپیما آوردند، داخل هواپیمای C130 که حدود 6 طبقه بود، برانکاردها را روی هم می‎چیدند، حدود 100 مجروح توی هواپیما طبقه‎به‎طبقه خوابیده بودند، من در طبقه چهارم بودم، یک آرام‎بخش دیگر هم زدند، نه دردی داشتم، نه چیزی احساس می‎کردم، آرام بودم، وقتی باد سرد به صورت‎مان می‎خورد، اثر دارو زودتر از بین می‎رفت. * همه مجروحان را با هواپیما به اصفهان بردند بدنم هنوز گرم نشده بود، خون زیادی از من رفته بود، در هواپیما خیلی کم پیش می‌آمد صدای آه و ناله‌ای از مجروحان بشنویم، به همه آرام‌بخش تزریق شده بود و خوابیده بودند، بعد از آن همه درگیری و خستگی بهترین چیز، خواب بود، هواپیما به سمت اصفهان حرکت کرد، آمبولانس‌ها توی فرودگاه اصفهان آماده بودند، ساعت سه شب بود، وقتی به اصفهان رسیدیم، حدود 50 تا آمبولانس به حالت آماده‌‌باش، صف کشیده بودند، وقتی مجروحان را سوار آمبولانس‎ها می‎کردند، آمبولانس‎ها چنددسته می‎شدند و هر دسته به یک بیمارستان می‎رفت. ما را هم بردند بیمارستان شریعتی، به بخش منتقل کردند و روی تخت خواباندند، ساعت 3:45 دقیقه شب بود، در کمتر از 12 ساعت از شلمچه به اصفهان آمدم و حالا هم بستری شدم، پرستارها سریع آمدند و مشخصاتم را گرفتند، لباسم را عوض کردم، هوای اصفهان سردتر بود، دردم داشت شروع می‎شد، پرستار را صدا کردم و خواستم یک آرام‎بخش پتادین به من بزند، گفت: «آقا خدا بیامرزدت! اینجا از این چیزها خبری نیست.» گفتم: «من تا برسم اینجا، چندتا از این آمپول‎ها را زدم.» گفت: «این دارو مال جبهه است، آنجا فراوان است، اما اینجا یک دانه‎اش هم پیدا نمی‎شود.» خلاصه رفت یک مسکن معمولی آورد که اصلاً اثر نکرد، بعد از پنج روز هنوز ترکش از تنم بیرون نیامده بود، آن زمان اصفهان هم بمباران می‎شد، شب تا صبح درد می‎کشیدم، تا این که دکتر آمد و از من پرسید: «امروز عمل می‎کنی؟» قبول کردم، اما نمی‎دانستم وقتی عمل می‎کنی نباید غذا خورده باشی، چون لحظه به هوش آمدن، حالت تهوع دست می‎دهد و غذای خورده را بالا می‎آوری، داخل گلو گیر می‎کند و خفگی به‎وجود می‎آورد، برای همین باید ناشتا باشی. * مگر نمی‎خواهی یادگاری داشته باشی؟ وقتی به‎هوش آمدم، دیدم دستم سنگین است، پارچه‎ای را مثل یک ساعت مچی دور دستم بسته بودند، پارچه را باز کردم، داخل آن ترکش بود، هم خنده‎ام گرفت، هم تعجب کردم، بعداً از دکتر پرسیدم چرا این کار را کردید؟ دکتر گفت: «مگر نمی‎خواهی یادگاری داشته باشی؟» هنوز هم آن ترکش را دارم. موقع به ‏هوش آمدن کلی مشکل داشتم، ترکش خورده بود به استخوان رانم، اگر یک مقدار محکم‎تر می‎خورد، ممکن بود پایم را قطع کند، 10 روزی را در بیمارستان شریعتی اصفهان بودم که یک روز تعاون سپاه آمد و به ما لباس‎های نو داد، همراه بقیه مجروحان، عصابه‎دست از بیمارستان خارج و سوار اتوبوس شدیم و به سمت تهران حرکت کردیم و از آنجا هم مرا به قائم‎شهر فرستادند. دو روز بعد از آمدن من، بچه‎های گردان هم برگشتند، بعد از اینکه من مجروح شدم، به عقب آمدند و دوباره سازماندهی کردند، تعدادی نیروی تازه‎نفس هم گرفتند و یک مرتبه دیگر به خط رفتند و پاتک عراقی‎ها را جواب دادند و بعد از آن، همه برگشتند مرخصی. یک‎هفته‎ای را در خانه ماندم، بچه‎های بهداری سپاه هم هر روز می‎آمدند و زخم مرا پانسمان می‎کردند، پانسمان کردن در خانه، بهداشتی نبود، یک‎روز که شهید بلباسی آمده بود به عیادتم، دید زخمم دارد عفونت می‎کند، به بچه‎های بهداری سپاه اعتراض کرد، بعد رفت مطب دکتر نیک‎زاد ـ که آن زمان بهترین ارتوپد مازندران بود ـ برایم نوبت گرفت، دکتر ساعت سه شب به ما وقت داد، مرا با آمبولانس بردند، وقتی آن موقع شب وارد مطب شدم، دیدم کلی بیمار نشسته‏اند، به من گفت: «زخمت دارد عفونت می‌کند، باید جراحی شوی.» دستور داد در بیمارستان ولی‌عصر (عج) قائم‌شهر بستری شوم، حدود 18 روز در بیمارستان بستری بودم، حالم خیلی بهتر شد، آن موقع آقای درخشان از پرستارهای معروف زمان خودش بود، پرستار ویژه زخمی‌های جنگی، یکی از بچه‌هایی که آن موقع توی بخش، اتاق ما بستری بود، طلبه بسیجی‌ای بود به نام «میثم نجفی عمران.» بعد از 18 روز گفتند باید آماده جراحی شوم، می‌خواستند پیوند پوستی بدهند، اما دکتر وقتی توی اتاق عمل زخمم را دید، گفت: «الان برای عمل زود است، باید زخم بهتر شود.» * بلباسی رفت، برای همیشه طی آن دو، سه هفته، شهید بلباسی هم مرخصی‌اش به پایان رسیده بود و باید می‌رفت منطقه برای ادامه عملیات کربلای پنج. من در بیمارستان بودم که بلباسی آمد از من خداحافظی کرد، می‌دانستم که نیروهایش این‌بار خیلی کم هستند، گفتم: «من چند روز با عصا راه بروم خوب می‌شوم، اجازه دهید همراه‌تان بیایم.» قبول نکرد و گفت: «جنگ که هنوز تمام نشده، نباید که همه یک‌دفعه بروند، تو هنوز مجروحی، باید خوب شوی، در آینده جبهه به تو نیاز دارد.» این آخرین اعزام او به منطقه بود، گفت: «برایم دعا کن!» گفتم: «چرا؟» گفت: «دیگر نمی‌توانم جواب‌گوی خانواده‌های شهدا باشم، توی صورت‌شان نمی‌توانم نگاه کنم و بعد از هر عملیات به آنها تبریک و تسلیت بگویم» رفت... برای همیشه. به بلباسی 200 نفر نیروی بسیجی دادند و او به سمت شلمچه راه افتاد، در ادامه عملیات کربلای پنج، می‌بایست کربلای هشت انجام می‌شد، گردان شهید بلباسی در آنجا وارد عمل شد، جانشین او سردار طلبه شهید موسی محسنی بود، خمپاره بین او و جانشینش خورد، هر دو با هم افتادند، «برج‌علی ملک‌خیلی»، شده بود پیک گردان، تا لحظه آخر با او بود، کنارش بود، شاهد شهادت بلباسی بود، دیگر نمی‌شد کاری کرد، دیر شده بود، با شهادت بلباسی و جانشین‌اش در یک زمان، یک‌جورهایی گردان از هم پاشید، یک‌سری از بچه‌ها کشیدند عقب و جنازه این‌ها ماند. تا 12 سال بعد! دیدار بعدی‌ام با بلباسی، پس از 12 سال از غم هجر و جدایی رقم خورد، از جنازه‌اش تنها استخوانی مانده بود و جمجمه‌ای که یک ترکش، آن را سوراخ کرده بود، آن روزی که جنازه‌اش را آورده بودند، خانواده و برادرهایش حاضر بودند، جمجمه‌اش کاملاً با صورتش منطبق بود، همین که سر کفن را باز کردند، برادر بلباسی گفت: «این برادر من است؟» پلاکش هم بود، اما عکس، لباس و وسایلی همراهش نبود، آن روز خودش بود، استخوان‌ها و پلاکش و هیچ‎کس نفهمید بر من چه گذشت. --------------------------------- گزارش از: سجاد پیروز پیمان --------------------------------- انتهای پیام/86029/

93/11/14 - 06:06





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 61]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن