تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هرگز زمين باقى نمى‏ماند مگر آن كه در آن دانشمندى وجود دارد كه حق را از باطل مى‏ش...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826739661




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

قصد ازدواج نداشت اما با پیام امام(ره) ازدواج کرد +تصاویر


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:


شهید سید محمد ابراهیمی سریزدی؛
قصد ازدواج نداشت اما با پیام امام(ره) ازدواج کرد +تصاویر
پسر بزرگ خانواده بود. پدر و مادرش دوست داشتند او را در لباس دامادی ببینند. هر وقت از مرخصی برمی گشت، لیستی از دخترهای فامیل و در و همسایه برایش قطار می‌ کردند. اما تلاش‌ ها و اصرارهایشان بی فایده بود.



  به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، سردار شهید "سید محمد ابراهیمی سریزدی" معاون عملیاتی تیپ مستقل 18 الغدیر یزد بود.
آسمی که محمد را به آستانه مرگ برد

سید محمد از اهالی انار است. در کودکی تنگی نفس داشته است. روزی که دکتر به آن شهر می‌آید، محمد را به او نشان می‌دهند. دکتر می‌گوید محمد "آسم" دارد و قرصی به خانواده او می‌دهد تا هر بار ربع آن به او بدهند. اما خانواده متوجه نمی‌شود و یک قرص کامل به او می‌دهند. سید محمد پس از مدتی رنگ و رویش عوضش می‌شود. دکتر را صدا می‌زنند. دکتر می‌آید و دوباره قرص‌هایی برای مداوا می‌دود. دکتر وقتی به خانه می‌رود به همسرش می‌گوید بچه‌ امشب می‌میرد. مادرش می‌گوید سیدمحمد آن شب حالش خیلی خراب شد. چند بار تا سرحد مرگ رفت اما دست تقدیر این بود که پسرم زنده بماند و در راه خدا شهید شود.
سید محمد تا سال اول راهنمایی در انار رفسنجان ماند و پس از آن به یزد رفت. مادر شهید می‌گوید: شهریور پنجاه و نه، جنگ شروع شد. دلنگران بچه­هایم بودم. هم دخترم، هم سیدمحمد که فرستاده بودم پیشش تا توی شهرِ غربت، احساس تنهایی نکند. چند روز از شروع جنگ گذشته بود که از انار آمدم یزد. احوال سید محمد را که از دخترم پرسیدم، زد زیر گریه. بهم گفت:«چند روزی است اسمش را توی سپاه نوشته. چند شب است خانه نیامده. آتش به جان بود خودش را برساند جبهه.» لابه لای اشکهاش فهمیدم قبلش رفته است دفترچه اعزام به خدمت بگیرد. قبولش نمیکنند.میگویند برای سربازی هنوز کسر سن دارد.  


طاقت ماندن در خانه نداشت

پدرش نقل می‌کند: مجروح شده بود. عصا زیر بغل آمده بود یزد. یکی، دو روز که ماند وسایلش را جمع کرد. دلش طاقت نیاورده بود. هرچه بهش گفتیم: «حالا دو سه ماه صبر کن، پایت که خوب شد بروی!» زیرِ بار نمیرفت. خواهرش سربه سرش میگذاشت. میگفت:  داداش جبهه که آدم لنگ نمیخواهد. میخواهد؟ سیدمحمد هم گفته بود:«توی جبهه، رزمنده‌ای هست که با یک دست میجنگد. آن یکی دستش را ترکش خمپاره بُرده.» دیگر اصرارش نکردیم.  


به خودم بالیدم که چنین فرزندی دارم

همچنین پدرش می‌گوید: ازش میپرسیدم: «سیدمحمد! نمیخواهی بگویی توی جبهه چه کار میکنی؟ اصلاً جبهه چه جور جایی است؟» خنده میکرد و میگفت: «جای خوبی است بابا! نزدیک کربلا، زیر سایه امام حسین(ع)». یک بار رفتم جبهه ببینمش. با یکی از همرزمهایش حرف میزدم. گفت:«آقا سید! خدا سرتان را بوسیده که پسری مثل سید محمد دارید».نمیدانستم کجاست و توی جبهه چه کاره است. کارهایش را هم از ما پنهان میکرد. اما از داشتنش حسابی به خودم می بالیدم.
او ادامه می‌دهد: هر وقت حرف از اطلاعات نظامی می‌آمد وسط، سید فاتحه‌ای می‌خواند و صلوات می‌فرستاد. بعدش هم خاطره شهادت یکی از بچه‌ها را می‌گفت که توی کردستان قبل از شهادتش، هرچه عکس و خاطره و یادداشت از جنگ داشته را از بین برده و بعدش شهید شده. این خاطره را چند بار از سید شنیده بودیم، اما هر بار نصفه و نیمه کاره. اما حکمتش را نمی‌دانستم.
همیشه از بقیه حرف میزد. بچه‌ها که ازش میپرسیدند: «داداش! دایی!خودتان چی؟ از جبهه خاطره ندارید؟» می بوسیدشان و با خنده میگفت:«من خاطره هایم را از دست داده ام. من کاری نکردم که خاطره باشد».  


پیام امام نظرش را درباره ازدواج تغییر داد

پسر بزرگ خانواده بود. پدر و مادرش دوست داشتند او را در لباس دامادی ببینند. هر وقت از مرخصی می‌آمد لیستی از دخترهای فامیل و در و همسایه را برایش قطار می‌کردند. اما تلاش‌ها و اصرارهایشان بی فایده بود. هر بار می‌گفته است: الان جنگ است. سرنوشت ما به جنگ بسته است. هنوز وقتش نرسیده که زن بگیرم. آمادگیش را پیدا کردم خودم خبرتان می‌کنم.
روزی امام پیام می‌دهند که باید نسلی از رزمنده‌ها برای همیشه بماند. همین پیام امام کافی بود تا نظرش برگردد و به خانه زنگ بزند و به مادرش بگوید: وقتش است. می‌گوید: سراغ هر کسی که می‌روید بگویید او در جبهه است و آنجا آتش و خمپاره است. آن جا همه وصیت‌نامه‌هایشان را نوشته‌اند و گذاشته‌اند جیب پیراهنشان. این را هم بگویید که همرزمانش شهید شده‌اند و از خدا خجالت می‌کشد که هنوز زنده است.  


پیشانی نورانی سید

همرزم شهید می‌گوید: سیدمحمد صبحِ هشتمِ بهمن، آمد سراغم. بهم گفت: «یک زحمتی برایت دارم!» و هرچه داشت، امانت سپرد دستم. حتی دعاهایی که خانمش برایش نوشته بود تا همیشه همراهش باشد. بهش گفتم:«آقا سید! مگر کجا میخواهی بروی؟» دعاها را گرفتم جلویش و گفتم:«لا اقل این دعاها را باخودت بردار. چیز سنگینی نیست که!» انگار دلش پُرِ غم بود، گفت: «ارتباط بیسیم سنگر فرماندهی با نیروها قطع شده. نگران بچه‌های مردمم. بروم ببینم چه شده!» خداحافظی کرد و رفت. آنقدر سریع که فراموش کردم خواب دیشبم را برایش بگویم. توی خواب دیده بودم از پیشانی سیدمحمد نور میبارد.
سردار شهید "سیدمحمد ابراهیمی سریزدی"سرانجام پس از شرکت در دهها عملیات در جبهه‌های غرب و جنوب و دو بار مجروحیت، در تاریخ 8 بهمن 1365 در منطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره در ساعت 9:10 صبح به شهادت رسید.
تنها فرزند وی بنام سید علی محمد، 20 روز پس از شهادت پدر به دنیا آمد.
جنازه این شهید سرافزار، پس از ده سال حضور در مشهد شلمچه، به یزد آورده شد و در تاریخ 21 تیر 1375 در جوار شهدای گرانقدر انقلاب ‌اسلامی و دفاع ‌مقدس در خلدبرین بخاک سپرده شد.  

  مشرق  



۲۶/۱۰/۱۳۹۳ - ۰۷:۱۰




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 106]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن