واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: خلباني كه ميخواست هواپيماي شاه را ساقط كند
سومين روز از خرداد ماه 1332 در روستاي كبودين شهريار، محمد در ميان خانوادهاي مهربان و مؤمن به دنيا آمد.
پس از اخذ ديپلم به دليل هوش و استعداد بالا در سال 1352 به استخدام نيروي هوايي ارتش درآمد و در دانشكده خلباني پذيرفته شد. دوره مقدماتي پرواز را در ايران طي كرد و براي گذراندن مراحل تكميلي خلباني به كشور امريكا اعزام شد. بعد از آن به جمع خلبانان اف 4 پيوست. شهيد سبزآبادي به دليل تواناييهايي بالايي كه داشت به عنوان معلم خلبان اف 4 انتخاب شد. با شروع جنگ تحميلي محمد از جمله خلباناني بود كه در عمليات 140 فروندي كمان 77 شركت كرد و سرانجام در تاريخ 12 مهر ماه 1359 پس از انجام چندين مأموريت برونمرزي، به همراه كابين عقب خود شهيد شيريني در خاك عراق مورد هدف قرار گرفت. بعد از آن پيكر شهيد شيريني شناسايي شد، اما به گفته شاهدان خلبان سبزآبادي به اسارت دشمن درآمده و تاكنون هيچ اثري از آن خلبان شجاع پيدا نشده است. آنچه در پي ميآيد روايتي است از خلبان شهيد محمد سبزآبادي از زبان همرزمش سرتيپ خلبان محمود انصاري. اسكورت شاه ولي دشمن شاه محمد به خاطر هوش و استعدادي كه داشت هميشه جزو خلبانان درجه يك محسوب ميشد. به همين علت او به همراه يكي از خلبانان زبده مأمور شد تا در روزي كه شاه ميخواست از كشور فرار كند اسكورت شاه بشود. در حقيقت قرار بود محمد و همكارش هواپيماي شاه را تا لب مرز همراهي كنند. اما آن روز از مطلب مهمي با من صحبت كرد. او به من گفت قصد دارد با هواپيماي خود هواپيماي شاه را بزند تا شاه و همراهانش را به درك واصل كند و خود نيز شهد شيرين شهادت را بچشد. با اين كه از من خواسته بود راجع به اين جريان با كسي صحبت نكنم اما من دوست داشتم فرياد بزنم و به همه اعلام كنم كه قرار است دوست عزيزم چه كاري انجام دهد، اما به خاطر حساسيت شديد مأموريت و اينكه محمد از من خواسته بود كه به كسي چيزي نگويم سكوت كردم. لحظات سختي بود. پر از استرس و تشويش. همهاش فكر ميكردم الان محمد در چه حالي است. محمد آن روز بازنگشت. خيلي چشمانتظار بودم. فرداي آن روز ناگهان صداي در اتاقم را شنيدم. سراسيمه به سمت در دويدم. آري محمد بود، با چهرهاي ناراحت و پريشان. نميدانستم خوشحال باشم يا ناراحت؟ مأموريت آنها لو رفته بود و نيمساعت قبل از پرواز متوجه شده بودند كه هواپيما حامل شاه و اطرافيانش از مرز كشور خارج شده است. آخرين پرواز روزي كه عراق، مهرآباد را زير حملات وحشيانه خود بمباران كرد در حقيقت شيپور جنگ را به صدا درآورد. محمد كه از چند روز قبل در پايگاه حضور داشت تا پيش از اين همسر و دو فرزندش را به هيچ عنوان نديده بود. زيرا در پايگاه و انجمن اسلامي آنقدر سرش شلوغ بود كه حقيقتاً نميتوانست به آنها سر بزند و از حال آنها باخبر شود. از اين رو خانوادهاش را به اتفاق يكي از دوستان به ساري فرستاد اما آنها با توجه به شروع جنگ و استرس بالا و به جهت پيشبيني هر گونه اتفاقي فوراً به تهران بازگشتند. روز 12 مهر ماه سال 59 به پايگاه رفتم تا از وضعيت ايشان باخبر شوم. ناگهان در همان لحظه متوجه شدم كه محمد قصد دارد به بوشهر برود. فوراً به سمت او رفتم و حالش را پرسيدم. در همان لحظه كه به سمت هواپيما ميرفتم تا ايشان سوار شوند با او گرم گرفتم. در بين راه به ايشان گفتم كه شما مدتي است بچهها را نديدهايد و از حال آنها بياطلاع هستيد، لااقل قبل از پرواز به آنها سري ميزديد اما ايشان با يك اعتماد به نفس بالايي گفتند: خيلي دلم ميخواهد ولي الان بايد پرواز كنم. جاي نگراني نيست. من آنها را به خدا سپردم. محمد در جلوي چشمانم و به جهت دفاع از اسلام و ميهن و ناموس اوج گرفت و مرا در اين فكر فرو برد كه آيا ميشود بازگشت او را ببينم؟ با اينكه سالهاست از آن زمان ميگذرد هنوز از خودم سؤال دارم كه آيا ميشود كه بازگشت او را ببينم و...؟ منبع: پايگاه اطلاعرساني ارتش
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۴ دی ۱۳۹۳ - ۰۹:۴۳
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]