تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):سه چيز است كه هر كس نداشته باشد نه از من است و نه از خداى عزّوجلّ. عرض شد: اى ر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805708111




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

عرفه 19 دي بهانه آشنايي اين زوج جوان شد


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: عرفه 19 دي بهانه آشنايي اين زوج جوان شد
نبي‌الله شاهمرادي (‌حنيف منتظرالقائم) و صفدر رشادي، صبح سرد و برفي 19 دي ماه سال 84 همراه شهيد كاظمي و تعداد ديگري از فرماندهان نيروي زميني سپاه، تهران را براي انجام مأموريتي به قصد اروميه ترك مي‌كنند.
نویسنده : احمد محمد تبريزي 
نبي‌الله شاهمرادي (‌حنيف منتظرالقائم) و صفدر رشادي، صبح سرد و برفي 19 دي ماه سال 84 همراه شهيد كاظمي و تعداد ديگري از فرماندهان نيروي زميني سپاه، تهران را براي انجام مأموريتي به قصد اروميه ترك مي‌كنند. موتورهاي هواپيما در نزديكي فرودگاه از كار مي‌افتد و همه 11 سرنشين به شهادت مي‌رسند. محمدمهدي شاهمرادي و رضوانه رشادي پس از شهادت پدرانشان به واسطه رفت و آمدها با هم آشنا مي‌شوند و ازدواج مي‌كنند. در سالگرد سانحه سقوط هواپيماي شهداي عرفه، اين زوج جوان خاطرات پدرانشان را مرور مي‌كنند و بيشتر از روز پرواز و سقوط هواپيماي فالكن مي‌گويند.   آقاي شاهمرادي گفت‌و‌گو را با شما شروع مي‌كنيم. كمي به عقب برگرديم و به دوران كودكي ‌و نوجواني‌تان سفر كنيم. اولين تصاويري كه از پدر در ذهنتان نقش بسته، چه تصاويري است؟ وقتي آدم با كسي زندگي مي‌كند خاطرات سخت بيشتر در ذهنش نقش مي‌بندد. اولين چيزي كه از كار پدرم فهميدم اين بود كه نظامي است. خيلي هم متوجه رسته و نوع فعاليت نبودم. من تازه هفت ماه قبل از شهادت فهميدم رسته پدرم اطلاعات است. با اينكه رفت و آمدم به دفتر پدرم زياد بود ولي چيز زيادي از كارش متوجه نمي‌شدم يا شايد خودش هم نمي‌خواست كه من چيزي متوجه شوم. كارش مربوط به عمليات‌هاي نظامي در مناطق كردنشين بود. فرداي روزي كه قرار بود جلسه معارفه پدر براي معاونت اطلاعات نيروي زميني سپاه انجام شود مي‌دانستم كه قرار است نوع مسئوليت پدر تغيير كند. شب به او گفتم كه من مي‌خواهم به جلسه معارفه بيايم ولي بابا مخالفت كرد. مي‌گفت كسي كه قرار است توديع شود از جانبازان شيميايي است و شايد ناراحت بشود. درست نيست كه من در روز معارفه، پسرم را با خودم ببرم. آن شب من تازه فهميدم كار پدرم اطلاعات بوده است. در خانه هم درباره فعاليت‌هاي كاري‌اش صحبت نمي‌كرد؟ در خانه كه حضور داشت خبرهايي به او مي‌رسيد كه فلان جا فلان اتفاق افتاده است ولي من فكر مي‌كردم هر پاسداري اين مسائل را مي‌داند و به همه اينها را مي‌گويند. بعد كه بيشتر فهميدم متوجه شدم نوع كار پدرم خيلي تفاوت دارد. خيلي هم دنبال اين نبود كه درباره كارش به ما بگويد. چون علوم سياسي خوانده بود كارش تحليل سياسي منطقه بود. بررسي مي‌كرد كجاها ممكن است آسيب امنيتي داشته باشيم. خيلي به اين كار علاقه داشت. ايشان خيلي در مأموريت بود؟ بعد از شهادت پدرم گفتند 152 ماه در منطقه جنگي حضور داشته و 1600 روز طلب مرخصي داشته است. مأموريت‌هاي پدر و نبودش در كنارت برايت سخت نبود؟ خيلي جاها اين نبود را حس مي‌كردم. مخصوصاً دوران مدرسه كه بچه‌هاي اطراف، پدر و مادرشان در كنارشان هستند و زندگي‌شان خيلي عادي است. از روز اول دبستان كه كسي مدرسه نيامد و راننده مرا رساند و رفت تا هر زمان ديگري اين روال ادامه داشت. ما تا سال 78 اروميه زندگي مي‌كرديم و هيچ كس را به عنوان فاميل آنجا نداشتيم. اگر تابستان به زادگاهمان اصفهان مي‌رفتيم، بابا ما را به اصفهان مي‌برد، مي‌رفت و يك ماه بعد مي‌آمد. در اين يك ماه هم ما هيچ دسترسي به پدر نداشتيم كه بدانيم كجاست و چه مي‌كند. واقعيت ديگر برايمان عادي شده بود. اصلاً نگران هم نبوديم و مي‌دانستيم كار پدرم اين شكلي است؛ چون از بچگي اين پروسه ادامه داشت. بيشتر براي مادرتان سخت بود؟ بله! براي مادرم خيلي سخت بود. وقتي به تهران آمديم زندگي‌مان به لحاظ حضور پدر خيلي سروسامان گرفت. خانم رشادي كار پدر شما هم تا اين اندازه پيچيدگي داشت؟ كار پدرم مأموريت‌هاي به اين شكل نداشت ولي وقتي لازم مي‌شد ايشان هم بايد به مأموريت مي‌رفتند. هيچ‌گاه هم محل سكونت‌مان تغيير نكرد و هميشه در تهران بوديم. مأموريت‌هاي دو، سه روزه مي‌رفت ولي بيشتر نمي‌شد. حيطه كار‌شان هم طوري نبود كه بخواهند خيلي جايي بمانند. چون مديريت دولتي خوانده بودند مدير بخش برنامه و بودجه بودند. شما چه خاطراتي از خصوصيات پدر در ذهنتان پررنگ مانده است؟ باباي من خيلي خانواده دوست بود. خيلي دوست داشت اوقات فراغت و زمان بيكاري‌اش را در كنار خانواده سپري كند. خيلي خودش را مقيد مي‌دانست كه براي خانواده و فرزندانش وقت بگذارد. براي تفريح و مسافرت خانواده حساب ويژه‌اي باز مي‌كرد. هرجا پدرم مي‌رفت محوريت جمع مي‌شد و اگر مسافرت مي‌رفتيم همه مي‌گفتند آقاي رشادي رئيس باشد. ايده‌هاي خوبي مي‌داد كه به درد همه بخورد. در كنار جدي‌بودنش در كار، در خانه خيلي شوخ بود. شايد اگر اين موضوع را به همكارانش بگوييد باورشان نمي‌شود. با اينكه خيلي خانواده دوست بود ولي زماني كه به خواستگاري مادرم مي‌رود مي‌گويد من اول با كارم ازدواج كرده‌ام بعد با شما ازدواج مي‌كنم. فعاليت در سپاه را خيلي دوست داشت و با عشق كارش را انجام مي‌داد. پدرم 28 سال در نيروي هوايي سپاه كار كرد و شش ماه آخر كه شهيد كاظمي از فرماندهي نيروي هوايي به نيروي زميني منتقل شدند خواستند كه بعضي از نيروهاي تأثيرگذارشان همراهشان باشند. به همين دليل پدر با اصرار شهيد كاظمي به نيروي زميني رفت. آقاي شاهمرادي پدرتان زمان جنگ هم همراه شهيد كاظمي بود؟ در يك دوره‌اي در اوايل كارشان زمان جنگ در سپاه بود. آن زمان شهيد كاظمي فرمانده لشكر8 نجف‌آباد بود و پدر فرمانده سپاه فريدن بود. به دليل نزديكي دو محل از همان‌جا با هم ارتباط داشتند. من دو دايي و يك عموي شهيد دارم كه در لشكر 14 امام حسين(ع) با حسين خرازي بودند. پدرم با حسين خرازي خيلي ارتباط داشت و خبر شهادت عمويم را شهيد خرازي به پدرم مي‌دهد. عمويم يك زماني مفقود مي‌شود و وقتي پدرم براي خبر گرفتن نزد شهيد خرازي مي‌رود ايشان با پرسيدن گردان و حضورش در منطقه مي‌گويند رزمندگاني كه آنجا حضور داشته‌اند به احتمال زياد شهيد شده‌اند و نبايد زياد اميدي به برگشتشان داشت. بابا در يك برهه به جنوب و شوش مي‌رود و بعد به شمالغرب و قرارگاه حمزه مي‌رود و تا سال 61، 62 تا سال 78 آنجا فعاليت مي‌كرد. سال 71 كه شهيد كاظمي فرمانده قرارگاه حمزه مي‌شود پدر از سال 70 خيلي ارتباطش با شهيد كاظمي زياد مي‌شود. تا سال 78 با هم بودند كه در اين سال شهيد كاظمي فرمانده نيروي هوايي مي‌شود. در اين مقطع پدرم به نيروي هوايي نرفت و ارتباط شهيد كاظمي با شهيد رشادي از اينجا آغاز مي‌شود. خودتان با شهيد كاظمي برخورد داشتيد؟ بله، خيلي زياد! مدت زماني كه ايشان به قرارگاه حمزه مي‌رود تا سال 78 من شهيد كاظمي را زياد در قرارگاه حمزه مي‌ديدم. پدرم احمد كاظمي را خيلي دوست داشت و خيلي با هم رفيق بودند. شهيد كاظمي خيلي انسان افتاده و مهرباني بود. هر بار همراه پدرم پيش شهيد كاظمي مي‌رفتم، مي‌گفتم از خاطرات جنگش بگويد. شهيد هم در هر خاطره‌اي كه از جنگ مي‌گفت خودش نقشي نداشت. به قدري افتاده بود كه از خاطرات خودش تعريف نمي‌كرد. در بعضي خاطره‌ها آنقدر خودش را مي‌كوبيد كه فكر مي‌كنم فرمانده‌اي در جنگ بوده كه شانس آورده زنده مانده است ولي چيزهايي كه از پدر و اطرافيان مي‌شنيدم خيلي متفاوت بود. حواسش به همه چيز جمع بود. گاهي اوقات اگر به مشكلي برمي‌خورديم به شهيد كاظمي پناه مي‌برديم. خانم رشادي شما هم با شهيد كاظمي از نزديك برخورد داشتيد؟ يكي، دو بار در نيروي هوايي و مراسم‌هايي كه مي‌گيرند ايشان را ديده بودم. خيلي از نزديك نمي‌شناختم ولي پدرم حرفشان را خيلي مي‌زد. پدرم روحيه مديريتي داشت و ذاتاً مدير بود. اگر نظري مخالف نظرتان داشت حرفش را مي‌زد. بسيار رك‌و صريح بود. اگر حرفي مي‌‌گفت از روي اطلاعاتي كه داشت، بود. اصرار آقاي كاظمي براي بردن پدرم به نيروي زميني همين ويژگي‌هاي كاري و اخلاقي‌اش بود. شهيد كاظمي كلاً دو، سه نفر از نيروي هوايي را همراه خودش به نيروي زميني برد كه يكي از آنها پدرم بود. تمام كساني هم كه با خودش به نيروي زميني مي‌برد همراه خودش شهيد مي‌شوند. در مقطعي هم با شهيد تهراني‌مقدم همكاري داشت و با هم كار مي‌كردند. سابقه آشنايي شهيد رشادي با شهيد تهراني‌مقدم از سابقه آشنايي‌‌ايشان با شهيد كاظمي خيلي بيشتر است. وقتي يگان موشكي از نيروي هوايي جدا شد شهيد تهراني‌مقدم باز با پدرم ارتباط داشت و خواسته بودند كه پدرم با آنها همكاري داشته باشد كه برايشان مقدور نبود. محمدمهدي شاهمرادي: آقاي رشادي را من خودم نديده بودم. منتها در فيلم‌هايي كه بعد شهادت درآورديم و در صحبت‌هايي كه جاهاي مختلف شده ايشان يك نيروي ستادي خيلي منظم، دقيق و باديسيپلين بوده است. نوع كارش از لحاظ نظم بيشتر به ارتشي‌ها مي‌خورد. به همين دليل مواردي كه مربوط به بحث برنامه‌ريزي و مالي بوده را آقاي كاظمي به شهيد رشادي مي‌دهد. رضوانه رشادي: وقتي پدرم به نيروي زميني رفت شهيد كاظمي مديريت برنامه‌ريزي و مالي را به پدرم مي‌دهد كه مسئوليت‌شان خيلي بيشتر مي‌شود. فشار كارشان بيشتر شده بود و شب‌ها ديرتر به خانه مي‌آمد. خانم رشادي پدر شما هم در جبهه حضور داشتند؟ پدرم از همان شروع جنگ وارد جبهه شدند و تا پايان حضور داشتند. دخترها خيلي به مسائل نظامي علاقه ندارند و من هم به همين دليل اطلاعات خيلي زيادي از حضور در جبهه‌شان ندارم. خواهر بزرگم كه به دنيا آمد خانواده به دليل حضور پدرم در جنگ دو سال در اهواز زندگي كرده بودند. آن شب براي چه كاري به اروميه مي‌رفتند؟ محمدمهدي شاهمرادي: آن زمان تحركاتي از پژاك ديده شده بود و قرار بود به اروميه بروند و شرايط را بررسي كنند. انگار قرار بوده عملياتي هم انجام شود. از قبل پروازشان به اروميه بگوييد. محمدمهدي شاهمرادي: شب قبلش يكي از دوستان پدر مهمان‌مان بود و زنگ زديم به پدر كه زودتر به خانه بيايد. آن چند ماه كارش خيلي سنگين شده بود. سال 83 كه معاونت اطلاعات نيروي زميني شد مسئوليتش كشوري شد و فقط مسئول غرب كشور نبود. سال 83 در خوزستان بمبگذاري شده بود و اوضاع امنيتي در غرب به هم ريخته بود. شب ساعت 11 خيلي خسته به خانه آمد. دوست پدرم از اصفهان آمده بود و كمي درد دل داشت. كمي صحبت كردند و پدرم ساعت 12 رفت خوابيد. صبح مي‌دانستم كه قرار است به اروميه برود. ولي روز يك‌شنبه هوا خيلي بد بود و هواپيما پرواز نكرد. دوشنبه از تلويزيون وضعيت هوا را ديديم كه برف آمده بود و من به پدر گفتم اگر مي‌بينيد خطر دارد اصرار نكنيد كه هواپيما پرواز كند. گفت اگر خلبان بفهمد نبايد پرواز كند به حرف ما نخواهد پريد. چنين حرف‌هايي را مي‌زديم. صبح خواهرم را به مدرسه رساند و وقتي به سمت فرودگاه مي‌رود مي‌گويند هواپيما روي باند رفته است. شهيد كاظمي مي‌گويد به آقاي حنيف بگوييد كه خودش با يك پرواز ديگر بيايد. در آخر كه شهيد كاظمي مي‌فهمد پدر به فرودگاه رسيده مي‌گويد حنيف را هم سوار كنيد. در آخر پدر را با ماشين به هواپيما مي‌رسانند و آخرين مسافر هواپيما مي‌شود. هواپيما هم يك فالكن كوچك بود. رضوانه رشادي: آن هواپيما 11 نفر مسافر داشت كه غير از شهيد بصيري مهندس پرواز و شهيد اسدي محافظ شهيد كاظمي همه فرمانده بودند. روز قبل از پرواز براي شما و پدرتان چگونه گذشت؟ رضوانه رشادي: زمان امتحانات بود و من هم آن روز امتحان داشتم. صبح قبل از امتحان بيدار شدم و در حال درس خواندن بودم. بابا هم در حال آماده شدن براي رفتن بود. چون خانه‌مان نزديك فرودگاه بود كمي ديرتر از هميشه از خانه بيرون مي‌رفت. همين كه آماده رفتن بود تماس مي‌گيرند و مي‌گويند آقاي كاظمي پرواز را براي امروز به دليل بدي آب و هوا كنسل كرده است. گفت حالا كه مانده‌ام صبحانه را در خانه مي‌خورم و مي‌روم. آن روز جزو استثنائاتي بود كه ما همه در كنار هم صبحانه خورديم و پدر به سركار رفت. روز دوشنبه كه براي پرواز بيدار شدند در تهران برف مي‌باريد. ما گفتيم كه امروز هوا بدتر است! گفت نه! امروز بايد پرواز انجام شود. من هم ديگر نپرسيدم به كجا و كدام شهر مي‌رود. دقيقاً چه اتفاقاتي براي هواپيما مي‌افتد؟ رضوانه رشادي: هواپيما مي‌خواسته در فرودگاه اروميه روي باند بنشيند كه اعلام مي‌شود باند شلوغ است و بايد هواپيما يك دور ديگر بزند. وقتي هواپيما دور مي‌‌زند موتورها از كار مي‌افتد. آن فايل صوتي شهيد اسدي را گوش كرده‌ايد كه وضعيت آن لحظه را توصيف مي‌كند. آقاي اسدي با دستگاهي كه همراهش بود خيلي صدا ضبط مي‌كرد. در زماني كه قصد دور زدن داشتند يك موتور از كار مي‌افتد و بلافاصله موتور ديگر هم از كار مي‌افتد. وقتي چنين حالتي براي اين هواپيما اتفاق مي‌افتد مثل سنگ سنگين مي‌شود و سقوط مي‌كند. هنگامي كه اولين موتور از كار مي‌افتد خلبان خيلي كنترل مي‌كند تا هواپيما را در جايي كه به كسي آسيب نرسد بنشاند. زميني را مي‌بيند ولي چون برف بوده تشخيص نمي‌دهد كجاست. در همين حين دومين موتور را هم از دست مي‌دهد و سقوط مي‌كنند. هواپيما آتش نمي‌گيرد ولي به سه تكه تقسيم مي‌شود كه تمام مسافرانش به خاطر ضربه خوردن شهيد مي‌شوند. در گواهي فوت همگي شكستگي جمجمه آمده است. رسانه‌هاي غربي آن روز گفتند كه ضربه محكمي به ايران وارد شد.

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۳۹۳ - ۱۱:۵۴





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 69]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن