واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: نگاه شما: کول فرح؛ جواهر مهجور
بخش «نگاه شما» برای ارائه و معرفی «نگاه» مخاطبان «تابناک» به همه موضوعات است. هر مخاطب «تابناک» میتواند با مد نظر قرار دادن شرایط همکاری با این بخش، «نگاه» خود را ارسال کند تا در معرض دید و داوری دیگر مخاطبان قرار گیرد.
کد خبر: ۴۶۳۳۲۲
تاریخ انتشار: ۱۳ دی ۱۳۹۳ - ۱۷:۳۸ - 03 January 2015
ویدا مهین پو: نامش کول فرح است، لقبش موزه سنگ نگاره های ایران، اما جایگاهش، رها شده در دنیای بی توجهی. دیرزمانی است که سخنها در موردش بسیار اما همت ها در حقش بسیار محدود است. لقبی وزین به او بخشیدند اما با این لقب عظمتش را به سخره گرفتند. درست به مانند مترسکی که تاج شاهی بر سرش بنهند. او را گنجینه خوانند اما به راستی چه مردمانی هستیم که گنجینه هایمان را به دل طبیعت سپرده و رهایش کرده ایم!؟ هر زمان سخنی از خاص بودنش به میان آید سر را بلند کرده و با غرور آن را به سرزمینمان منتسب کرده و میگوییم قدمتی به وسعت امپراطوری عظیم عیلام دارد! اما زمانی که ندای کمکش را از هر طریق به سویمان روانه می کند چیزی جز افسوس و ای کاش ها از دستمان بر نمی آید. همتی باید کرد....
جزیی از پیکره خسته و ملولش را مادر سنگ نگاره های تخت جمشید خوانند. مردانی استوار نقش بر بسته بر سینه سنگ ... صف به صف... سرد و خاموش ... اما مادر کجا و فرزند کجا! آیا به راستی ایران خلاصه در تخت جمشید شده است؟! این غم و اندوه موزه سنگی را چه کسی پاسخ می دهد.
به کدام جرأت و جسارتی نامش را موزه نهادند!؟ کدامین موزه است که اینچنین بی حفاظ، بی نگهبان و بی هیچ کنترلی نگهداری شود. سالیان سال از اکتشافات این دیار کهن گذشته است اما ظاهرا دستان مردمان این سرزمین آنچنان ناتوان است که حتی نتوانستند سایه بانی را بر بالای پیکر رنجورش علم کنند. برج ها ساخته شد، تفرجگاه ها شکل رفت، ساختمان ها مرمت شد، تقدیر و تشکرات سرازیر شد، هزینه ها صرف فلان و بهمان شد...... اما دریغ از یک سرپناه. همتی باید کرد.....
در بدو ورود به این محوطه باستانی گویی چنین است که با هیچ چیز روبرو می شویم! مستقیم به سینه کوه چشم دوخته و کنجکاوانه در پی تخته سنگهای منقوش می گردیم. اولی را می یابیم آن هم به خاطر تنها سایه بان موجود در این عرصه. اما جستجو ادامه دارد. چرا که نه خبری از راهنما است، نه خبری از تابلوهای میراث فرهنگی و نه نوشته و نه حتی خوش آمد گویی. تنها موجود ساکن پیرمردی است ناتوان آرام گرفته در دل کلبه ای کهن که او نیز از انصاف نگذریم راهنمای خوبی است. اما آیا ساخت و ساز در این حریم مجاز بوده است ؟ حتی یک کلبه کوچک!؟
زحمت محوطه سازی مناسب را هم که به خود نداده اند. وقتی اینچنین عظمتی را تحقیر می کنند چه توقع از مردمی داریم که می آیند، می بینند و می گویند: جز چند تکه سنگ چیز دیگری ندیدیم! گویند آدمی عقلش به چشمش است. راست گفته اند. اگر دست کم تابلوی خوش آمد مناسب و راهنمای مسیر و اطلاعات مکفی برای گردشگران نصب میشد و به حضور گردشگر احترام گذاشته میشد او نیز حواسش به گفتار و کردارش بود؛ میدانست ساعاتی اینجا مهمان است و احترام صاحبخانه را نگه می داشت. اگر تابلوهای راهنمای درستی نصب میشد دیگر نگران این نبودیم که شاید دیدن سنگ نگاره ای را از دست بدهیم و آن را نیابیم. کتیبه ها را ترجمه کردند و رفتند. اما انگار این ترجمه ها ماوایی جز وب سایت ها و مقالات و کتاب ها ندارد. انگار این ترجمه ها متعلق به سرزمینشان نیستند!
گویند حصار محدودیت و انحصار به همراه می آورد، حریم می سازد و مخاطب را آگاه می کند که پایش را از گلیمش درازتر نکند. اما راحت باشید دست درازی به این سنگ نگاره ها آزاد است!..... لمس کنید، یادگاری بنویسید و حتی گوشه ای را نیز بکنید و ببرید. اینجا صاحبی ندارد... حریمی حتی به باریکی یک زنجیر دورتا دورش ندارد.
جلوتر می رویم تا به باقی سنگ نوشته ها برسیم. نقش برجسته ای در امتداد 6 متری کوه منتسب به هانی و تداعی کنده مراسم قربانی با حضور شاه، نوازندگان و ملازمانش. به راستی اگر هانی میدانست نقش با صلابتش و سخنان دیرینه اش به این سرنوشت دچار می شود لب از لب میگشود و فرمان ساخت این سنگ نگاره را صادر میکرد. اما نه.... او کاری که را که باید انجام داد.. میراثش چه خوب و چه بد حفظ کرد و به آیندگان منتقل نمود. این ما هستیم که در اشتباهیم و میراثمان را میراث نمی دانیم چرا که سودی برایمان ندارد! با حواس پرتی از سنگ نگاره چشم برگفته و به دنبال دیگری می رویم انگار نه انگار تاریخ با صلابتی پیش رویمان بوده است.
بی دلیل نیست که گفته اند اینجا جایگاه نخستین نگاه بشر به مذهب بوده است. در چندین سنگ نبشته آثار قربانی کردن و پرستش مشهود است. آنها می پرستیدند هر آنچه را که به آن اعتقاد داشتند. هر آنچه را که خدا می نامیدند. ما از خدا چه می دانیم که در راه رضای او حداقل همتی کنیم و تکه ای کوچک از زمین کهنش را آباد سازیم!؟ همتی باید کرد....
به سنگ نگاره ای می رسیم که بسیار مشابه با نقوش تخت جمشید است. با ذوق دستمان را بر دستان پیکرک های کوچک نهاده و عکسی می گیریم. خدا می داند این پیکرکها تا کنون چند بار لمس شده و با هر بار لمس بخشی از وجود عزیزشان را از دست داده اند. افتخار و لذتی است لمس نگاره های کهن و شرمندگی و خفت است نا آگاهی از نحوه حفظشان. حقیقتاً آیا فقط منشور حقوق بشر کوروش را باید با دستکش لمس کرد و دولتی به صورت نمادین در جلوی رسانه ها آن را به سرزمینش مدتی وام دهد تا دیده شود!؟
ذره ذره این پیکرک ها در حال ریختن اند. اما صدای نجوا و شکوه هایشان جز به دل کوه به جایی نمی رسد. آمدند اکتشاف کردند، مستندها ساختند، عکسها گرفته شد، نقدها نوشته شد و ما نیز فقط نوشتیم و شکوه کردیم؛ اما فایده نکرد. به راستی همتی عظیم باید شروع کننده باشد؛ کول فرح هنوز تنها است. در دیاری که متعلق به اوست تنهاست. دیگر یارای مقاومت ندارد. خود را رها کرده و آرام آرام منتظر خاموشی است. همتی باید کرد....
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 32]