تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 19 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):زبان مؤمن در پس دل اوست، هرگاه بخواهد سخن بگويد درباره آن مى‏انديشد و سپس آن را...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805884300




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

تنهايي يعني 50 نفر از دوستانت شهيد شوند


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: تنهايي يعني 50 نفر از دوستانت شهيد شوند
سرهنگ پاسدار رضا گرشاسبي متولد1346، فعاليت‌هاي رزمندگي خود را از مسجد محمدمصطفي (ص) محله هفت چنار تهران آغاز كرد، ‌مسجدي با 67 شهيد كه ايرج هدايت، علي و امير عرب، ايرج عشقي، علي عبدي، محسن عبدالرحمان و... از جمله شهداي آن هستند.
نویسنده : صغري خيل فرهنگ 
گرشاسبي كه در طول جنگ پنج بار مجروحيت شديد يافته مي‌گويد كه اين روزها گاه و بي‌گاه دلتنگ دوستانش مي‌شود و بي‌تابي امانش را مي‌برد. براي شنيدن صحبت‌هاي اين رزمنده جانباز دقايقي پاي حرف‌هايش مي‌نشينيم. آنچه در پي مي‌آيد روايت سرهنگ پاسدار رضا گرشاسبي از دوستان شهيد و دوران جبهه و جهاد است. اولين بار چه زماني به جبهه رفتيد؟ در سال 1362 كه 16 سال بيشتر نداشتم، با دست بردن به تاريخ شناسنامه توفيق پيدا كردم كه در جبهه حضور پيدا كنم. از عمليات والفجر4 به بعد در تمامي عمليات‌هايي كه لشكر27 محمد‌رسول‌الله(ص) در آن شركت داشت حاضر بودم. 25 ماه از حضورم را با افتخار به عنوان بسيجي بودم. به خاطر علاقه‌ام به لباس مقدس سپاه بعد از دو سال به استخدام سپاه در آمدم و سال 1365 رسمي شدم. ابتدا به عنوان تك تيرانداز و بعد از عمليات بدر به عنوان تخريب‌چي در گردان كميل فعاليت كردم. در اين مدت حضور هم بارها مجروح شدم. همانطور كه خودتان هم اشاره كرديد، گويا شما بارها در طول جنگ مجروح شده‌ايد و در يك مورد هم تركشي 100 گرمي به پايتان خورده است؟ بله، اولين مجروحيت من در عمليات بدر بود كه يك تركش 100 گرمي! به استخوان ساق پاي چپ من برخورد كرد كه آقاي گل‌علي بابايي كه در حال حاضر نويسنده هستند پاي من را آتل بسته و من را داخل قايق گذاشت و من را به عقب بردند. به خاطر اين مجروحيت سه ماه در بيمارستان بهارلو بستري بودم كه چند بار پاي من به خاطر عفونت شديد تا مرحله قطع شدن پيش رفت اما خواست خدا بود كه اين پا تا آخر جنگ با من باشد. دومين مجروحيتم در عمليات والفجر 8 بود كه با شهيد محمود پيربداغي و سردار ابوالفضل اسلامي بودم رفتيم كه در كارخانه نمك جلوي دشمن موانع كار بگذاريم با تركش يك خمپاره از ناحيه سر و گردن و كتف مجروح شدم كه هنوز تركش‌هاي آن به يادگار در سر و گردنم مانده است. سومين مجروحيت بنده مصادف شد با شهادت شهيد رضا دستواره. عمليات كربلاي يك در مهران بوديم كه با شهيد مهتدي از شهداي عرفه و شهيد طباطبايي كه در همين منطقه شهيد شد و سردار حاج حسين بخشي و حاج آقا شيباني، معبر مي‌زديم كه شهيد دستواره به ما گفت چون اين معبر لو رفته بريد در شيار بغلي معبر بزنيد. در اين شيار تا چشم كار مي‌كرد مين والمري بود و همچنين همه جا مين قمقمه‌اي كار گذاشته بودند. من بودم و عبدالستار كاكايي و شهيد‌طباطبايي. من نماز صبحم را در حال معبر زدن در شيار خواندم و اميدوارم همين نماز نجاتم بدهد. در حال زدن معبر بوديم كه دشمن سه تا خمپاره زد كه اولي در فاصله 60 متري ما بود. دومين خمپاره بين ما و شهيد دستواره خورد كه ايشان شهيد شدند و سردار شهيد سعيد مهتدي هم مجروح شدند. سومين خمپاره كه خورد، من و آقاي كاكايي مجروح شديم و طباطبايي هم شهيد شد. يك تركش به ران پاي من اصابت كرده بود. ما يك ساعت به همان حال بوديم و همه يادشان رفته بود كه ما آنجا هستيم، تا اينكه حاج اكبر صالحي از بچه‌هاي مهندسي كه با لودر آمده بود كه خاكريز بزند متوجه ما شد و ما از به عقب بردند و با هلي كوپتر به ايلام منتقل شديم. چهارمين مجروحيت من در عمليات كربلاي 8 در شلمچه رخ داد كه تركش به كتف و بازوي من برخورد كرد، البته چون ماسك نداشتيم مقدار كمي هم شيميايي شدم و در اثر اصابت آن خمپاره موج من را گرفت. پنجمين مجروحيت من در عمليات بيت المقدس 2 بود. با تير مستقيم گرينوف زدند كه گلوله‌اش به پهلوي من خورد و وارد ريه‌ام شد. اما يكبار هم خودم خبر شهادتم را از همسايه‌مان دريافت كردم. چطور اين اتفاق افتاد؟ وقتي در عمليات بيت‌المقدس 2 مجروح شدم خيلي تلاش كردم كه من را عقب نبرند ولي بچه‌ها براي درمان من را به عقب منتقل كردند. من را در همان بيمارستان صحرايي بي‌هوش كردند و عمل شدم. آن زمان هيچكس از من خبردار نشد و بين بچه‌ها شايعه افتاد كه شهيد شده‌ام. بچه محل‌هاي ما هم كه آنجا بودند همه حالشان گرفته شده بود. البته اين را بگويم كه من هر دفعه كه مجروح مي‌شدم به خانواده اطلاع نمي‌دادم. بعد از چند روز كه حالم كمي بهتر شد به تهران آمدم. يك روز يكي از خانم‌هاي همسايه به در خانه آمد و نامه‌اي به من داد. نامه را دوستان از ترس و خجالت به همسايه ما داده بودند كه به خانواده‌ام برسانند. وقتي پاكت نامه را باز كردم داخلش نوشته شده بود: «خانواده محترم شهيد رضا گرشاسبي، با سلام و تحيت خدا بر شما و.... » و آخرش نوشته بود: عكس شهيد را يك ساعت قبل از مراسم به مجلس بياوريد. تاريخ مراسم: يك‌شنبه 18/11/66، مكان ميدان امام حسين، مسجد امام حسين(ع). گويا شما از جمله رزمندگاني بوديد كه حتي پس از برقراري آتش‌بس باز هم در منطقه مانديد؟ بعد از پايان جنگ، از آنجايي كه نمي‌شد به قطعنامه اطمينان كرد در منطقه بوديم و به پاكسازي اين مناطق به ويژه منطقه شلمچه پرداختيم. در اين سنگر هم همگام با شهيدان محمود غلامي و ابوالفضل سرلك بودم. در زمان حمله امريكا به عراق در منطقه عملياتي والفجر4 به همراه شهيد جانبزرگي و گل‌علي بابايي از مريوان 40 تا 50 كيلومتر در داخل خاك عراق و ارتفاعات كاني مانگا تفحص را انجام داديم. در يكي از روستاهاي عراق پيكر دو خلبان شهيد هوانيروز كه در آنجا دفن بودند را به ميهن بازگردانديم. از سال 1369 كه بحث تفحص شهدا شروع شد توفيق حضور در اين واحد را پيدا كردم. هنوز هم دلتنگ ياران شهيدتان مي‌شويد؟ همانطور كه گفتم، پنج باري مجروح شدم، يك بار تركش مستقيم به پلاك شناسايي‌ام اصابت كرد كه هنوز به عنوان يادگار نگه داشتم. من لياقت شهادت نداشتم. 50 نفر از دوستانم در جنگ شهيد شدند و من تنها من ماندم. در عمليات كربلاي 5 با 30 نفر از يك دسته رفتيم و از اين تعداد كه از بچه‌محل‌ها بوديم و با هم اعزام شديم، 11 نفر شهيد شدند. منزل شهيد مجيد ملاصالحي، روبه‌روي خانه ما بود هر وقت پدر و مادرش را مي‌ديدم شرمنده مي‌شدم. يا هر وقت از منطقه برمي‌گشتم خجالت مي‌كشيدم. روي ديدن خانواده دوستان شهيدم را نداشتم، خيلي برايم تلخ بود، درست بود كه دوستانم به آرزوي خود رسيده بودند، اما براي من سخت است كه به آرزويم نرسيدم. دوستان شهيدي چون طرازاني، شهيد فرهاد پولادكار، شهيدان علي و محسن ضرغامي، شهيد يوسف كلافي، شهيد حسن علارحيمي، شهيد مجيدرحيمي، شهيد كمال سلسله پور. دوستي داشتم به نام مسعود سلطاني كه يك نامه از سر دلتنگي براي من نوشته بود در آخر نامه نوشته بود: شب جمعه 4/10/64 «شهيد» مسعود سلطاني. خودش مي‌دانست كه شهيد مي‌شود. مزارش در قطعه 27 است.

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۳ دی ۱۳۹۳ - ۱۴:۳۹





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن