واضح آرشیو وب فارسی:مهر: نقد مهمان/
انتقامی که نویسندگان داستانپلیسی از جامعه مردان میگیرند
شناسهٔ خبر: 2450570 یکشنبه ۷ دی ۱۳۹۳ - ۱۱:۲۳
فرهنگ > کتاب
یکی از مترجمان ادبیات پلیسی معتقد است برخی رمانهای پلیسی که در آن زنان دست به اعمال ماکیاولیستی میزنند، در پی انتقام از زنان نیست بلکه در صدد کینخواهی از مردانی است که سالها به زنان ظلم کردهاند. خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ: چندی پیش یادداشتی درباره رمان پلیسی «مرگی که حرفش را میزدی» نوشته فردریک دار در خبرگزاری مهر منتشر شد که موجب شده عباس آگاهی مترجم این رمان، در همراهی و تکمیل یادداشت نامبرده، مطلبی نوشته و آن را در اختیار مهر قرار دهد.پایه یادداشت مهر درباره رمان نامبرده، مکر زنان و بروز روحیه و رفتار ماکیاولیسی بود. «مرگی که حرفش را میزدی» از نظر تیپ نگارشی میان داستان پلیسی و تریلر، یک داستان پلیسی است. در یادداشت مهر درج شده بود که ««مرگی که حرفش را میزدی» رمانی پلیسی و مدرن است. شخصیت اصلیاش بدون آنکه پلیس یا کارآگاه باشد یا از این دو صنف کمک بگیرد، به راه افتاده و از حقیقت پردهبرداری میکند؛ شخصیت جسوری که خودش ابتکار عمل را به دست میگیرد و با جسارت و تدبیر، تبدیل به قهرمان خواننده میشود و باعث لذت بردنش از خواندن رمان میشود.»در مقالهای که آگاهی مترجم این رمان نوشته، مسائل اسطورهای و تاریخی را کنار گذاشته و پیکان خود را به سمت مسائل روانی گرفته است. نکتهای که این مترجم در یادداشتش به آن اشاره میکند، این است که نویسندگان داستان پلیسی که در آثار خود به این مساله پرداختهاند، نه در پی انتقامجویی از زنان که در پی کینخواهی از جامعه مردانی بوده و هستند که سالها به زنان ظلم کردهاند.مشروح متن مقاله آگاهی در ادامه میآید:بعد از خواندن نقدی (مرگی که حرفش را میزدی/ ماکیاولیسمی که به تراژدی ختم میشود) که در خبرگزاری مهر درباره کتاب «مرگی که حرفش را میزدی» منتشر شده بود، موضوعاتی به ویژه اشاره آن یادداشت به «مکر زنان» و «در دام افتادن مردان» توجهم را جلب کرد. چون نویسنده مطلب روی موضوعی دست گذاشته بود که زمانی، برای من نیز مورد سوال بود و تلاش کرده بودم، پاسخی برای آن پیدا کنم.در واقع، چرا داستانسرایان شاخص دنیای غرب، و به ویژه گروهی که در خلق آثار ژانر پلیسی صاحبنام هستند، غالبا مقهور این وسوسه میشوند؟ آیا زنگریزی (Misogynie) یا حتی زنستیزی انگیزه اصلی آنها بوده است؟البته این پرسشها را باید با یک حرکت پشتدست پس بزنیم و زنگریزی و زنستیزی یا انتقامجوییهای شخصی را به این مقوله راه ندهیم. در مجموع به نظر میرسد باید در جستجوی دلایل و توجیهات دیگری برآییماگر از جنبههای اسطورهای و روایات دیگر در این باره، صرف نظر کنیم؛ «مردی که فریب زن خورده» را هم کنار بگذاریم؛ و اگر از روایات و حکایات عامیانهای که در همه خردهفرهنگهای کهنسال درباره مکر زنان وجود دارد، بگذاریم، نهایتا تحلیل روانی پیش روی ماست و باید دید چه عاملی موجب شده تا زن برای غلبه بر مرد، ناگزیر است از مکر و حیله وام بگیرد.بدیهی است در رویارویی با مرد، زن از توانایی جسمی کمتر برخوردار است و باید از این لحاظ، خواسته یا ناخواسته خود را مقهور مرد بداند. ولی آیا هنگامی که ضعف فیزیکی را میپذیرد و در این رابطه با ناملایمات و ایبسا زیادهخواهی و قدرتورزی مرد روبرو میشود، روح و روان او هم سپر میاندازد؟ آیا زنان از آن رفتارهای خارج از قاعده و نامشروعی که جامعه، به هر روی در رابطه با مردان، با تساهل و تسامح و فرافکنی روبرو میشود، مطلقا مبرّا هستند.مسلم است که در پارهای از این زمینهها، تفاوت چندانی به لحاظ دادههای ژنتیکی، بین مرد و زن وجود ندارد. زن به لحاظ فیزیکی، رکن اصلی و به تمام معنی مسئول پرورش حیات است ( به فقهاللغه «زن» و «ژن» در زبانهای شاخه هند و اروپایی مراجعه شود) و به هیچ وجه نمیتواند با رفتار مردانه و به اصطلاح بیبند و باری آن مقایسه شود؛ با این حال، قطعا اقلیتی از زنان نیز دارای رفتارهای غیراستاندارد هستند و به فراخور فرهنگ رایج جامعه خودشان، اینگونه رفتارها را آشکار میکنند. و آنگاه که نتوانند آشکار کنند، به فکر مکر و حیله میافتند (یعنی تا حدودی تم و زمینه اصلی رمان «زنی که دیگر نبود» نوشته پییر بوالو و توماس نارسژاک).اگر از این زاویه به موضوع زن و نقش او در پارهای از داستانهای پلیسی نگاه کنیم، در مییابیم که آن موجود ظریف و شکنندهای که از لحاظ فیزیکی مقهور مرد است و فرهنگ مسلط جامعه هم از او حمایت نمیکند و میخواهد در این سلطه بماند و به نقشی که (فارغ از احساسات و انتخابهای شخصیاش) برایش معیّن کردهاند، تن در دهد. وقتی کاسه صبرش لبریز میشود، با همان ظرافت و لطافتی که از او انتظار میرود، به ماکیاولیکترین شکل (چون نمیتواند مستقیما درگیر شود)، به انتقامجویی میپردازد. ( تم اصلی رمانهای «آخر خط»، «ماده گرگها»، «چهرههای تاریکی» و بسیاری از رمانهای سیمنون اینگونه است).به تصور من، نویسندگان چیرهدستی که به تحلیل روانی پرسوناژهای خود بها میدهند، به خوبی این مساله را در آثار خود پرورداندهاند و اگر بتوانم از اصطلاحی موسیقایی وام بگیرم، میگویم: در اغلب رمانهای شاخص پلیسی این وسوسه، مانند صوت بم (Bass Continue) پیوسته ملودی را همراهی میکند، عمل میکند.اگر از این دیدگاه به نقش زن در اینگونه آثار نگاه کنیم، باید بپذیریم که پدیدآورندگان آنها نه تنها ستیزی با زن نداشتهاند، که مدافع حقوق زنان نبز بوده و پنهانی از ظلمی که جامعه مردان، طی قرون متمادی نسبت به زن روا داشته است، کینخواهی کردهاند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 99]