واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: جنیان در حضور امام باقر علیه السلام
پرورش یافتگان مكتب امام باقر علیه السلام آن چنان هوشمندانه عمل مىكردند كه هر كدام در هر منطقهاى كه حضور داشتند، تمام مخالفین و دشمنان اسلام و اهل بیت علیهم السلام از نفوذ و عظمت آنان در هراس بودند. آنان با فعالیتهاى فرهنگى و سیاسى خود طرحها و نقشههاى شیطانى حكومتهاى ستمگر را افشا نموده و با سخنان روشنگرانه، حقانیت اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله را به گوش مردم مىرساندند. این فعالیتها آنچنان مؤثر بود كه طاغوتهاى زمان، وجود آنان را تحمل نكرده و دستور قتلشان را صادر مىكردند. امام باقر علیه السلام در این میان از راههاى مختلفى به یاران خویش كمك نموده و در حفظ جان آنان مىكوشید. داستان زیر در عین اینكه یكى از كرامتهاى مهم حضرت به شمار مىرود از شیوههاى مختلف آن حضرت در یارى رساندن به دوستانش نیز حكایت دارد: جابر جعفى یكى از مهمترین یاران و شاگردان امام باقر علیه السلام است. او 18 سال در مدینه از محضر امام باقر علیه السلام بهره برد و هزاران حدیث نورانى را در سینه خود جاى داده بود. وى داستانى شنیدنى دارد كه در این جا مىخوانیم: نعمان بن بشیر در سفر به مدینه جابر را همراهى مىنمود. او مىگوید: هنگامى كه به شهر رسیدیم مستقیما به زیارت امام باقر علیه السلام شرفیاب شدیم. موقع برگشت، وى با خوشحالى تمام از امام علیه السلام خداحافظى كرده و با هم به سوى عراق رهسپار شدیم. روز جمعه بود كه به نزدیك چاه «اخیرجه» رسیدیم. در آن جا نماز ظهر را خوانده و بعد از اندكى استراحتبه راه افتادیم. در این هنگام ناگاه مرد بلند قامت و گندمگونى نزد جابر آمد و نامهاى به او داد. جابر آن را گرفت و بوسید و بر چشمانش نهاد. در آن نامه نوشته شده بود: «از جانب محمد بن على به سوى جابر بن یزید.» جاى مهر در آن نامه تر و تازه بود، به همین جهت، جابر به آن مرد بلندقامت گفت: از پیش امام باقر علیه السلام چه ساعتى حركت كردهاى؟ مرد ناشناس : همین لحظه! جابر: قبل از نماز یا بعد از نماز؟ مرد ناشناس: بعد از نماز. جابر به خواندن نامه مشغول شد، اما با خواندن آن هر لحظه چهرهاش دگرگون مىشد و نشانههاى ناراحتى در رخسارش نمایان مىگردید، تا اینكه به آخر نامه رسید، او نامه را با خود داشت و ما همچنان به حركتخود ادامه دادیم. از وقتى كه جابر نامه را خوانده بود ، دیگر او را شادمان ندیدم تا اینكه شب به كوفه رسیدیم و من در منزل خود به استراحت پرداختم. چون صبح شد، به خاطر احترام و بزرگداشت جابر به نزدش رفتم. با شگفتى تمام دیدم از خانهاش بیرون آمده و به سوى من مىآید اما مانند كودكان تعدادى مهره استخوانى و قاب كه با آن بازى مىكنند به گردن انداخته و بر یك چوب نى سوار شده و دیوانهوار مىگوید: اجد منصور بن جمهور امیرا غیر مامور «منصور بن جمهور را فرماندهى مىبینم كه فرمانبردار نیست.» و اشعارى از این قبیل مىخواند. او به من نگاه كرد و من هم به او. او به من چیزى نگفت و من هم با او حرفى نزدم. هنگامى كه این شاگرد بزرگ امام باقر و دانشمند برجسته را در چنین حالى دیدم، دلم به حالش سوخت و گریه كردم. كودكان و سایر مردم به اطراف ما جمع شدند. جابر به همراه كودكان جست و خیز مىكرد و به میدان بزرگ كوفه (رحبه) آمد. مردم به همدیگر مىگفتند: «جن جابر; جابر دیوانه شده است.» به خدا سوگند چند روزى نگذشت كه از جانب هشام بن عبدالملك نامهاى به والى كوفه رسید. او در آن نامه به حاكم كوفه دستور داده بود كه: «مردى در كوفه به نام جابر بن یزید جعفى است، او را یافته و گردنش را بزن و سرش را نزد ما بفرست.» حاكم كوفه بعد از خواندن نامه متوجه اهل مجلس شد و گفت: جابر بن یزید جعفى كیست؟ گفتند: خدا تو را اصلاح كند. او مردى دانشمند و فاضل و محدث بود كه بعد از انجام مراسم حج و برگشتن از خانه خدا دیوانه شد و هم اكنون روزها در میدان بزرگ شهر بر نى سوار شده و با كودكان بازى مىكند. حاكم به اتفاق جمعى آمد و از بالاى بلندى، میدان را نگریست. او را دید كه بر نى سوار است و به همراه بچهها بازى مىكند. گفت: «خدا را شكر كه مرا از كشتن او بازداشت!» نعمان بن بشیر در ادامه مىگوید: از این ماجرا چندى نگذشته بود كه منصور بن جمهور وارد كوفه شد و گفتههاى جابر به حقیقت پیوست. ابو حمزه ثمالى مىگوید: روزى جهتشرفیابى به حضور امام باقر علیه السلام اجازه خواستم، گفتند: عدهاى خدمت آن حضرت هستند. به همین جهت اندكى صبر كردم تا آنها خارج شوند. پس كسانى خارج شدند كه آنها را نمىشناختم و به نظرم غریب و ناآشنا مىآمدند. اجازه شرفیابى گرفتم، داخل شدم و به حضرت عرض كردم: فدایتشوم، الآن زمان حكومتبنى امیه است و از شمشیرهاى آنها خون مىچكد. (یعنى ورود افراد ناشناس براى شما خطر آفرین است). امام فرمود: اى ابا حمزه! اینان گروهى از شیعیان از طایفه جن بودند و آمده بودند تا از مسائل دینى خود سؤال كنند. آیا نمىدانى كه امام حجتخداوند برجن و انس مىباشد؟جنیان در حضور امام باقر علیه السلام
امامان معصوم علیهم السلام حجتهاى خدایى و پیشوایان هدایت و چراغهاى فروزان در تاریكىها براى تمام اهل دنیا و آخرت هستند. همچنانكه در زیارت جامعه كبیره مىخوانیم: «السلام على ائمة الهدى، و مصابیح الدجى، و اعلام التقى و ذوى النهى و اولى الحجى، و كهف الورى، و ورثة الانبیاء، والمثل الاعلى، والدعوة الحسنى و حجج الله على اهل الدنیا والاخرة والاولى; سلام بر امامان هدایت و چراغهاى شب تار و پرچمهاى تقوى و صاحبان خرد و دارندگان عقل و پناه مردم و وارثان پیغمبران و مثل اعلا [ى الهى] و [صاحب] دعوت نیكوتر و حجتهاى الهى بر اهل دنیا و آخرت و اولى.» بر این اساس امامان معصوم علیهم السلام براى تمام اهل دنیا از جن و انس و تمام گروهها و ملتهاى جهان، حجت الهى و رهبر حقیقى شمرده مىشوند. همچنانكه پیامبر صلى الله علیه و آله بر جن و انس مبعوث شده بود و در آیات 29 تا 31 سوره احقاف این نكته بیان گردیده است، اوصیاى او نیز چنین بودند. با توجه به این نكات فشرده، در این رابطه 2 داستان زیر را مىخوانیم: الف) سعد اسكاف مىگوید: روزى با حضرت باقر علیه السلام كار ضرورى داشتم. به صحن منزل آن حضرت وارد شده و خواستم به داخل اتاق بروم. امام فرمود: «عجله نكن!» من در حیاط منزل امام علیه السلام مدتى جلو آفتاب ماندم... تا اینكه بعد از مدتى با كمال شگفتى دیدم كه اشخاصى از اتاق خارج شده و به سوى من آمدند. آنان از كثرت عبادت لاغر شده بودند. به خدا سوگند! سیماى زیبا و معنوى آنان مرا آن چنان شیفته نمود كه وضع خود را (ناراحتى در هواى گرم) فراموش كردم. وقتى به محضر حضرت مشرف شدم به من فرمود: «گویا تو را ناراحت كردم.» عرض كردم: آرى! به خدا قسم من وضع خود را فراموش كردم. اشخاصى از نزد من گذشتند كه همه یكنواختبودند و من مردمى خوش قیافهتر از اینها ندیده بودم. فرمود: اى سعد! آنها را دیدى؟ گفتم: آرى. فرمود: ایشان برادران تو از طایفه جن هستند. عرض كردم: خدمتشما مىآیند؟ فرمود: آرى مىآیند و مسائل دینى و حلال و حرام خود را از ما مىپرسند. ب) ابو حمزه ثمالى مىگوید: روزى جهتشرفیابى به حضور امام باقر علیه السلام اجازه خواستم، گفتند: عدهاى خدمت آن حضرت هستند. به همین جهت اندكى صبر كردم تا آنها خارج شوند. پس كسانى خارج شدند كه آنها را نمىشناختم و به نظرم غریب و ناآشنا مىآمدند. اجازه شرفیابى گرفتم، داخل شدم و به حضرت عرض كردم: فدایتشوم، الآن زمان حكومتبنى امیه است و از شمشیرهاى آنها خون مىچكد. (یعنى ورود افراد ناشناس براى شما خطر آفرین است). امام فرمود: اى ابا حمزه! اینان گروهى از شیعیان از طایفه جن بودند و آمده بودند تا از مسائل دینى خود سؤال كنند. آیا نمىدانى كه امام حجتخداوند برجن و انس مىباشد؟ تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 297]