واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاری پانا: در سوگ شهادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت خبرگزاری پانا : اباصلت هروی از یاران حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) از شهادت این امام رئوف روایت میکند .
۱۳۹۳ سه شنبه ۲ دي ساعت 08:25
خبرگزاری پانا ، اباصلت هروی از یاران باوفای حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) دوران شهادت امام خوبیها این گونه بازگو مینماید،من در خدمت حضرت رضا (ع) بودم که به من فرمود: ای اباصلت! داخل این قبّه ای که قبرهارون ا ست، برو و از چهار طرف آن کمی خاک بردار و بیاور و من رفتم و آن خاک را آوردم . امام خاکها را بویید و فرمود: میخواهند مرا پشت سر هارون دفن کنند، ولی در آنجا سنگی ظاهر می شود که اگر همه کلنگهای خراسان را بیاورند، نمی توانند آن را بکَنند و این سخن را در مورد بالای سر و پایین پای هارون فرمودو در ادامه،
بعد وقتی خاک پیش روی هارون یعنی طرف قبله هارون را بویید، فرمود: این خاک، جایگاه قبر من است. ای اباصلت، وقتی قبر من ظاهر شد، رطوبتی پیدا می شود. من دعایی به تو تعلیم می کنم و آن را بخوان و قبر پر از آب می شود. در آن آب ماهی های کوچکی ظاهر می شوند و این نان را که به تو می دهم برای آنها خرد کن و آنها نان را می خورند و سپس ماهی بزرگی ظاهر می شود و تمام آن ماهی های کوچک را می بلعد و بعد غایب می شود و در آن هنگام دست خود را روی آب بگذار و این همهی این کارها را در حضور مأمون انجام بده. فردا صبح، امام در محراب خود به انتظار نشست و بعد از مدتی مأمون غلامش را فرستاد که امام را نزد او ببرد و امام به مجلس مأمون رفت و من هم به دنبالش بودم ودر جلوی او طبقی از خرما و انواع میوه بود و خود مأمون خوشه ای از انگور به دست داشت که تعدادی از آن را خورده و مقداری باقی مانده بود.
اوبا دیدن امام، برخاست و ایشان را در آغوش کشید و پیشانی اش را بوسید و کنار خود نشاند و سپس آن خوشه انگور را به امام تعارف کرد و گفت: من از این انگور بهتر ندیده ام.
امام فرمود: چه بسا انگورهای بهشتی بهتر باشد.
مأمون گفت: از این انگور میل کنید.
امام فرمود: مرا معذور بدار.
مأمون گفت: هیچ چاره ای ندارید.
امام سه دانه خورد و بقیه اش را زمین گذاشت و فوراً برخاست.
مأمون پرسید: کجا می روید؟
امام فرمود: همان جا که مرا فرستادی.
سپس امام عبایش را به سر انداخت و به خانه رفت و در بسترشان نشستند. اباصلت ادامه داد :من در وسط خانه محزون و ناراحت ایستاده بودم که ناگهان دیدم جوانی بسیار زیبا پیش رویم ایستاده که شبیه ترین کس به حضرت رضا علیه السلام است.
جلو رفتم و عرض کردم: از کجا داخل شدید؟ درها که بسته بود.
فرمود: آن کس که مرا از مدینه تا اینجا آورد، از در بسته هم وارد کرد.
پرسیدم: شما کیستید؟
فرمود: من حجّت خدا بر تو هستم، ای اباصلت! من محمد بن علی الجوادهستم .
سپس به طرف پدر گرامیش رفت .
تا چشم مبارک حضرت رضا علیه السلام به فرزندش افتاد، او را در آغوش کشید و پیشانیاش را بوسید.
،حضرت جواد علیه السلام خود را روی بدن امام رضا انداخت و او را بوسید. اسراری بین آن پدر و پسر گذشت تا زمانی که امام جواد علیه السلام فرمود: ای اباصلت! برو از داخل آن تخت و لوازم غسل و آب را بیاور.
حضرت جواد پدرش را کفن کرد و نماز خواند و باز فرمود: تابوت را بیاور.
امام جواد، پدرش را داخل تابوت گذاشت و سپس به نماز ایستاد . هنوز نمازش تمام نشده بود که ناگهان دیدم سقف شکافته شد و تابوت از آن شکاف به طرف آسمان رفت و گفتم:« یا ابن رسول الله! الان مأمون می آید و می گوید بدن مبارک حضرت رضا چه شد؟»
فرمود:« آرام باش! آن بدن مطهّر به زودی برمی گردد ، ای اباصلت! هیچ پیامبری در شرق عالم نمی میرد، مگر آنکه خداوند ارواح و اجساد او و وصیاش را به هم ملحق فرماید، حتی اگر وصیّ اش در غرب عالم بمیرد.
در این هنگام دوباره سقف شکافته شد و تابوت به زمین نشست.
سپس حضرت جواد، بدن مبارک پدرش را از تابوت خارج کرد و به وضعیت اولیّه خود در بستر قرار داد وگویی نه غسل داده و نه کفن شده بودو بعد فرمود: ای اباصلت! برخیز و در را برای مأمون باز کن.
منابع: بحار الانوار، ج 49، ص 300، ح 10. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 242
/ گزارش : ساسان حق شناس /
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاری پانا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]