واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: پاهايي كه از دل خاك جوانه زدند
امير حسين حسني از رزمندگان دوران دفاع مقدس است كه وقتي 14 سالش بود راه جبهه و جهاد را در پيش گرفت. 1300روز حضور در مناطق عملياتي از افتخارات كارنامهاي اين رزمنده دفاع مقدس است. اولينهاي حضور حسني مربوط به سال 1362 است. سقز، بوكان، فاو و شلمچه از جمله مناطقي است كه حسني در آنها حضور يافته است. آنچه در پي ميآيد خاطراتي است كوتاه و شنيدني از رزمنده ديروز و سبزپوش امروز. خاطره من مربوط به لشكر هميشه پيروز 27 محمد رسولالله (ص) است. من در تـيپ ذوالفقار بودم. يك روز داشتم از استحمام برميگشتم كه ديدم هليكوپتر عراقي خيلي در ارتفاع پايين پرواز ميكند. آن زمان مربوط به عمليات والفجر 8 بود و ما در عقبه فاو –امالقصر بوديم. هليكوپتر به قدري در ارتفاع پايين پرواز ميكرد كه من چند موشك نصب شده در زير هليكوپتر را به وضوح ديدم. لحظهاي كه هليكوپتر شروع به بمباران كرد از نزديك شاهد بودم كه موشكها از هليكوپتر جدا و در نزديكي ما اصابت ميكردند. يك مسافت 50متري را طي كردم ناگاه ديدم كه دو جفت پا از زمين و از بين تلي از خاك بيرون زده است. پاها در حالي كه ضربدري بودند به موازات هم به شدت تكان ميخورد، فهميدم پاي بچهها است و سنگر زير و رو شده بود و بچهها ميان خاك ماندهاند. مانده بوديم بخنديم يا گريه كنيم. هيچطوري نميشد پاي بچهها را مهار كرد. نفس كشيدن برايشان واقعاً سخت شده بود. با هر ترتيبي بود آنها را از ميان خاك بيرون كشيديم. همه وجود بچهها را اضطراب و استرس گرفته بود. بندگان خدا در حالت جان دادن بودند. وقتي بيرون آورديم نفس گرفتند و دوباره به زندگي برگشتند. چند نفسي تا شهادت فاصله نداشتند. در حقيقت ما مانع شهادتشان شديم. خاطره ديگرم در كربلاي 5 و در منطقه عملياتي شلمچه است. آنجا وارد كانالي شديم. كانال به اندازه بدن انسان تعبيه شده بود و تردد در آن به سختي ممكن ميشد. جانپناه خيلي خوبي بود. داخل كانال هم سنگرهاي فرعي شكل گرفته بود. خوب يادم هست كه فاصله ما با عراقيها آنقدر نزديك بود كه همديگر را ميديديم و به واسطه ديدن به يكديگر تيراندازي ميكرديم. حتي ما جنس كلاههايي كه عراقيها استفاده ميكردند، را از آن فاصله متوجه ميشديم. رنگ كلاههاي آنها با كلاه هاي ما متفاوت بود. ما ميخواستيم شجاعت خودمان را به آنها نشان دهيم. آنها هم همينطور. ما تا كمر بلند ميشديم. خودمان را نشان ميداديم و آنها هم اگر ميخواستند خيلي زرنگبازي نشان دهند، سرشان را نشان ميدادند. من هم با سلاح كلاشينكف تكتك سرهاي عراقي را نشانه ميگرفتم و ميزدم. خيلي هم برايم جالب بود. سه چهارتايي را به هلاكت رساندم. راوي: جانباز امير حسين حسني
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۴ آذر ۱۳۹۳ - ۱۵:۳۹
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 107]