تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بعد از من با خوارج نجنگيد (آنان را نكشيد)؛ زيرا كسى كه طالب حق باشد و به آن نرسد، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804563282




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

این گزارش "خش‌خش" می‌کند


واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: یکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۳ - ۱۰:۰۹




1417934312918_40.jpg

هر شهری یک چیزهای خوب دارد، مثلا درختانی که در بهار شکوفه‌های قشنگ می‌دهند، مثلا کوه‌هایی که زمستان جان می‌دهند برای برف بازی، مثلا رودخانه و سرابی که باب آبتنی تابستان است، مثلا جایی که به پاییز مشهور است. ‌شهر ما هم یک نماد پاییزی دارد، یعنی به آبان و آذر که می‌رسیم توی دهن همه می‌افتد: "بریم بلوار تاق‌بستان" قدم بزنیم. بلواری که چند کیلومتری طول دارد و آخرش می‌رسد به کوه‌های جنوب شهر کرمانشاه. کوه تاق‌بستان که اگر پاییز سردی داشته باشیم و ابر هم باشد از بالا تا کمر زیر برف رفته است. آدم‌ها دنیاشان را می‌آورند و می ‌آیند بلوار تاق بستان، یکی تنها، بعضی‌ها دو نفری و بعضی‌ها چند نفری. خش، خش، خش، عمدا جایی قدم می‌گذارند که تجمع برگ‌ها در آن نقطه بیشتر باشد و پاهایشان را که به زمین فشار دهند صدای خرد شدن برگ‌ها بلند شود، البته روزهای بارانی که برگ‌ها خیس خورده‌اند نقشه آدم برای درآوردن صدای خش خش برگ‌ها عملی نمی‌شود. این خش خش صدای دنیای آدم‌ها است، از قیافه و مدل راه رفتنشان گاهی می‌شود کمی به دنیایشان سرک کشید. ---- سربازی پوتین سربازی‌اش تا مچ پا گلی شده، زیر کلاه سربازی اش کلاه مشکی بافتنی به سر دارد، ساک سبزی به دوش انداخته که به شانه‌اش سنگینی می‌کند و احتمالا توی آن لباس دارد، یا دارد می‌رود پادگان، یا از پادگان می‌آید. تا به فکر این می‌افتم که به دنیایش سرک بکشم گوشی موبایلش زنگ می‌خورد، لهجه شیرازی دارد، سخت حرفهایش را می‌فهمم اما شنیدم که از ترمینال مسافربری پیاده شده و آماده اینجا قدم بزند. بعد برود پادگان، با مادرش حرف می‌زند انگار. و حتما خش خش برگ‌ها صدای مادرش را می‌دهد. ---- زنی عینک دودی بزرگی زده کل چشمهایش را پوشانده، صدای تق تق کفش‌های بلندش توجه آدم‌هایی که روی صندلی نشته‌اند را جلب می‌کند، اما خودش بی اعتنا است، لباس‌های گران قیمتی به تن دارد. خوب که دقت می‌کنم وقتی که از روبرو می‌آید از زیر عینکش دانه‌های اشک شره می‌کند که گاهی به سیاهی می‌زند، یک عقدنامه و شناسنامه در دستش هست که توی کیفش نگذاشته، احتمالا آدمی که عقدنامه اش را باطل کرده اینطور بی‌تاب است، سر از دنیایش در نمی‌آورم و از کنارم می‌گذرد، کاش اسم این زن جزء آمار طلاق این ماه نیامده باشد، شاید چند دقیقه دیگر بخواهد با صدای خش خش برگ‌ها عقدنامه‌اش را پاره کند که آن را توی دستنش نگه داشته. ---- در فکر همان زن هستم که دو مرد و زن جوان سوار بر دوچرخه رکاب زنان از کنارم عبور می‌کنند، گرم‌کن ورزشی به تن دارند و با هم حرف می‌زنند و حس می‌کنم خوشبختی از سر و رویشان می‌بارد. درگیر خوشبختی‌شان هستم که صدای سه چرخه ای از پشت سرم می‌آید و بچه‌ای سه، چهار ساله به سختی رکاب‌های سه چرخه‌اش را می‌چرخاند که به پدر و مادرش که جلوتر رفتند برسد، با شیطنت برمی‌گردد و زبانش را به سمتم دراز می‌کند، بعد داد می‌زند: "خوب یه کم هولم بده! " بعد هم بدون اینکه منتظر بماند به سمتش بروم و هولش بدهم تند دور می‌شود و باز برمی‌گردد و یک زبان درازی دیگر. خش خش برگ‌ها زیر لاستیک‌های دوچرخه‌اش حتما صدای رسیدن پا به پای پدر و مادرش را می‌دهد، صدای شیطنت، صدای بزرگ شدن. ---- جلوتر دو پسر کنار هم روی تاب وسط بلوار نشسته‌اند، با هم حرف نمی‌زنند و هر دو هندزفری به گوش دارند، از دور صدای آهنگ می‌آید. از بس که بلند است، اما مفهوم نیست، جلوتر که می‌روم از کنارشان عبور کنم صدای آهنگ مفهوم است. مرتضی پاشایی می‌خواند" مث عصر پاییزیه رنگ و رومون/ واسه خیلیا خاطره‌س آرزومون"، کنار آن هم می‌شنوم گاهی همایون می‌گوید " من با رخ چون خزان زردم بی تو/ تو با رخ چون بهار چونی بی من؟" و نمی‌دانم کدام از هندزفری کدام می‌آید و صدای خش خش برگ‌ها براشان در صدای مرتضی و همایون خلاصه می‌شود. ---- چند دختر گوشه دیگر بلوار ایستاده‌اند. شاید همکار باشیم اصلا، چون یکی از آنها دوربین دارد و از بلوار عکس می‌اندازد، دوربین حرفه ای و بقیه بستنی می‌خورند، توی همین سرما و دقیقا به سختی دندانهاشان را هم روی هم نگه داشته‌اند و غر غر می‌کنند " زود باش عکس بنداز یخ زدیم". شاید بعدش بخواهند با هم بروند یک جای دنج چای بخورند، مثل قدیم‌های دانشجویی خودمان. یا بروند تاق‌بستان دنده‌کباب. صدای خش خش برگ‌ها برایشان صدای شات دوربین می‌دهد، صدای چرق چرق دندان از سرما. ---- مردی لباس نارنجی زیر لب غر می‌زند، احتمالا او تنها کسی است که پاییز را دوست ندارد. مدام دسته بلند جارواش توی هوا تکان می‌خورد و برگ‌ها را از این طرف به آن طرف سر می‌دهد که باران می‌آید سر راه جوی آب را نگیرد و سیلاب راه نیندازد. پیر است، دستکش سفید بزرگی به دست دارد و گاهی که ماشین‌ها با سرعت از کنار بلوار رد می‌شوند خودش را کنار می‌کشد که آب چاله‌ها به لباسش نپاشد. خش خش برگ‌ها برای او صدای خم شدن استخوان‌های کمرش را می‌دهد. --- یک عالمه آدم دیگر هستند که می‌شود به زندگیشان سرک کشید، که ببینم خش خش برگ پاییز بلوار تاق‌بستان برای آنها چه معنی دارد. مثلا پیرمردهایی که شطرنج بازی می‌کنند، دسته پسری که با خنده‌های بلند شادند، هزاران آدمی که در پاییز توی بلوار قدم می‌زنند. حس کنجکاویم را سرکوب می‌کنم و دیگر سرک نمی‌کشم، آدمها را با بلوار و دنیاشان و برگ‌ها تنها می گذارم. چقدر آدم هر روز زندگی‌ شان را با این زرد و نارنجی‌های خرد شده زیر پای مردم تقسیم می‌کنند، کاش شهرداری جع نکند این‌همه زیبایی را. نوشته از: فاطمه کمانی، خبرنگار ایسنا، منطقه کرمانشاه ‌ انتهای پیام








این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن