تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 14 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):روزه پرهيز از حرامها است همچنانكه شخص از خوردنى و نوشيدنى پرهيز مى‏كند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837919202




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

کاری نه خورایِ نامِ سعدی!


واضح آرشیو وب فارسی:الف: کاری نه خورایِ نامِ سعدی!
جویا جهانبخش، 15 آذر 1392


کتاب «سعدی شیرازی» تالیف دکتر علی‌ اکبر ولایتی توسط جویا جهانبخش در مقاله‌‌ی حاضر، مورد نقد و بررسی قرار گرفته که دکتر ایمان نوروزی نیز نقدی برهمین نقد نوشتند.به دلیل اهمیت بحث تصمیم به بازنشر آنها در الفِ کتاب گرفتیم.


تاریخ انتشار : شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۱۴:۱۳
چندی پیش کتاب «سعدی شیرازی» تالیف دکتر علی‌ اکبر ولایتی منتشر شد، این کتاب توسط جویا جهانبخش در مقاله‌ای مفصل با عنوان «کاری نه خورایِ نامِ سعدی!» که در شماره ۱۴۷  مجله آینه پژوهش منتشر شده، مورد نقد و بررسی قرار گرفت که در ایبنا نیز منتشر شد. مدتی بعد دکتر ایمان نوروزی نقدی برهمین نقد نوشتند. هر دو نوشته واجد نکات در خور اعتنایی بودند که خواندن‌شان خالی از لطف نیست. از همین رو تصمیم به بازنشر آنها در الفِ کتاب گرفتیم. این توضیح ضروری‌ست که به دلیل بلندی مطالب، این نوشته‌ها در دو پست جداگانه (در پی یکدیگر) در اختیار خوانندگان عزیز قرار گرفته است. برای سهولت دسترسی، در انتهای هر مطلب لینک مطلب دیگر نیز قرار داده شده.****به گزارش الفِ کتاب به نقل از ایبنا؛ کتابِ سعدیِ شیرازی که نامِ «دکتر علی‌أکبرِ ولایتی» را به عنوانِ مؤلّف بر پیشانی دارَد، نُهُمین دفتر از مجموعه‌ای است موسوم به «آفرینندگانِ فرهنگ و تمدّنِ اسلام و بومِ ایران» (که اختصاراً «آفتاب» خوانده شده است).[۱]آقایِ دکتر ولایتی در یادداشتی که با عنوانِ «دربارۀ مجموعه» در آغازِ کتاب (صص ۵ - ۷) نِهاده‌اند، مقصود از نگارشِ این سلسله کتابها را «بازشناساندن بزرگانِ تاریخِ تمدنِ اسلام و ایران، و بازتعریفِ ارزش‌هایِ اعتقادیِ اسلامی و هویّتِ ملّی» شمرده و گفته‌اند:«... مؤسسۀ انتشاراتِ أمیرکبیر پیشقدم شد و نخستین بار جناب حجت‌الاسلام دکتر سید مهدیِ خاموشی به این کمترین [= دکتر ولایتی] پیشنهادِ تألیفِ یکصد و ده جلد تک‌نگاری در معرفیِ بزرگانِ تاریخِ علم و فرهنگِ اسلام و ایران را نمود که امید است به یاری خداوند تعالی و به برکتِ عددِ نمادین ۱۱۰،... این مهم به انجام برسد». (ص ۶ و ۷)من چند بار این عبارات را خوانده‌ام و هنوز بدُرُستی نفهمیده‌ام چه شده است. یک نفر که هم «حجت‌الاسلام» است و هم «دکتر» (یعنی میراثبَرِ دو سنّتِ علمی و آموزشی)، تألیفِ تک‌نگاری‌هائی را از یک نفرِ دیگر خواسته و او هم پذیرفته است. تا اینجا تَعَجُّبی ندارد. ولی آن تک‌نگاری‌ها چندتاست؟ ... یکی؟ دو تا؟ ... نَه! یکصد و ده جلد تک‌نگاری؟!اگر آن یک نفر پیشنهادِ یکصد و ده جلد تک‌نگاری را به اَرَسطو یا ابنِ سینا یا علاّمه حلّی هم داده بود، کارِ نامربوطی کرده بود، تا چه رسد به آنکه پیشنهادِ تألیفِ یکصد و ده تَک‌نگاریِ گوناگون را به «دکتر علی‌أکبرِ ولایتی» داده باشد؟!!تألیفِ «یکصد و ده تک‌نگاری» دربارۀ «بزرگانِ تاریخِ علم و فرهنگِ إسلام و ایران»، مستلزمِ تَخَصُّص و أَهلیَّت در فُنون و فُروعِ رنگارنگ و پُرشماری است که عُرفاً در یک نَفر جَمع نمی‌شود.شاید عبارت نارساست؛ یا شاید پیشنِهادِ تألیف به یک نفر در کار نبوده و سوءِ تفاهُمی رخ داده است؛ یا... .به هر روی، همین تَک‌نگاریِ سعدیِ شیرازی، بَسَنده است تا نشان دِهَد نویسنده، آگاهی و أَهلیَّتِ کافی برایِ دستیازی به تألیفِ همین یک فِقره را نیز نداشته است.در حالی که چند تألیف و ترجَمۀ دستِ کم میان‌مایه دربارۀ سعدی در دست هست، کمترین انتظار این بود که تک‌نگاریِ حاضر، تلخیصی متین و پاکیزه از همان تَحقیقات و تَدقیقاتِ دیگر، در قالبی که مناسبِ مخاطَبِ این مجموعه و أَهدافِ آن باشد به دست دِهَد؛ که نداده است.آشفتگی و شتابزدگی در تألیف، و کم‌اطّلاعیِ مؤلّف، در جای‌جایِ أَثَر جَلبِ توجّه می‌کند، و سهل‌انگاری در تحقیق و تبیین، و خامدَستی در تدوین، از دیدۀ خوانندۀ تیزبین دور نمی‌مانَد.از همان آغازِ کتاب و در همان سطورِ ابتدائیِ مقدّمه، از سعدی به عنوانِ «... فقیهی متبحّر،مفسّری چیره‌دست، محدّثی مسلّط به أحادیث...» (ص ۱۳) نام بُرده می‌شود که مُدَّعَیاتی است خام و نامقبول.کَمّ و کیفِ اطّلاعات و داده‌هایِ فقهی و تفسیری و حدیثیِ مسطور در آثارِ سعدی، به هیچ روی، او را «فقیهی متبحِّر»، «مفسِّری چیره‌دست» و «محدِّثی مسلّط به أحادیث» نشان نمی‌دِهَد.حتّی اگر اطمینان داشته باشیم که سعدی مثلاً در نظامیّه در دُروسِ فِقه و تَفسیر و حَدیث شرکت می‌کرده، باز هیچ دلیلی نداریم که تحصیلاتش از وی «فقیهی متبحِّر» و «مفسِّری چیره‌دست» و «محدِّثی مسلّط به أحادیث» ساخته باشد.بهره‌وریِ گستردۀ وی از مأثورات و رِوایات، چیزی است از جنسِ همان أُنس و استشهادِ فراخ‌دامنه‌ای که در سنّتِ اندرزگویان و مُتَصَوِّفان دیده می‌شود. نمونۀ أعلایِ آن - که احتمالاً خودِ سعدی هم از آن متأثّر شده - ، إحیاء علوم الدّینِ غزّالیِ طوسی است که علی‌رغمِ بهره‌جوئی بسیار از أَحادیث و مَروّیات، از غزّالیِ طوسی، «محدِّثی مسلّط به أحادیث» نساخته، و از قضا، زبانِ حدیث‌شناسان را بر وی دراز کرده و کم‌بضاعتیِ غزّالی را در دانشِ حدیث بر آفتاب افگَنده است.[۲]قصّۀ حضورِ سعدی در حلقۀ بحثِ فقیهانی که «بساطِ جَدَل ساختند» و «لِم ولانُسَلِّم درانداختند»[۳] نیز، اگر واقعی باشد، باز معلوم نیست بر «تبحّرِ» وی در فَقاهت دَلالت کُند.[۴]در بابِ سعدی، شاعری و نویسندگی از یک سو و عرفان و وعظ و ارشاد از سویِ دیگر، چیزی است که ثابت است. هم آثارِ او و هم گزارشهایِ پیشینیان، اینها را تأیید می‌کند. فراتر از اینها و چیزهائی از سنخِ ادّعایِ تَخَصُّص و تَبَحُّر در فقه و حدیث و تفسیر و ... و ... و ...، کُلّی‌بافی‌هائی است عِجالةً بی‌پُشتوانه.عادت و سنّتِ فَرهیزِش (/ تَثقیف) و آموزِش (/ تَعلیم) در آن روزگارانِ جهانِ إسلام، تا همین أَواخِر، بر این استوار بود که دانش‌آموختگان از عُلومی چون تفسیر و حدیث و فقه و لُغَت و ادب بهره‌هائی درآموزند. بی‌گمان سعدی هم از این دانشها حُظوظی برگرفته بوده است، أمّا نه بدان پایه که او را در شمارِ مفسِّران و محدِّثان و فقیهانِ رسمی و شاخِص درآورده باشد و مثلاً در کتابهایِ طبقاتِ مُفَسِّران و محدِّثان و فُقها راه دِهَد.از یاد نَبَریم که بعضِ ناقدانِ روزگارانِ أخیر، بحَق بر پایۀ دانشِ رسمیِ سعدی و به طورِ خاص حدیث‌شناسیِ او انگشتِ درنگ و خُرده‌گیری نِهاده و او را در این قَلَمرو - بدُرُست - از متخصِّصان و ویژه‌دانان ندانسته‌اند.علاّمه شِبلیِ نُعمانی، در کتابِ نفیسِ شِعرالعَجَم، حدیث‌شناسیِ سعدی را هرچند به کوتاهی به نَقد کشیده و نشان داده است آنچه از یک حدیث‌شناسِ متخصِّص انتظار می‌رَود و شِبلیِ نُعمانی از گزارشِ أیّامِ دانش‌اندوزیِ سعدی در بغداد توقّع کرده بوده است، در آثارِ سعدی دیده نمی‌شود.[۵]راست آن است که نه فقط سعدی، که بسیاری از شاعران و نویسندگان و واعظانِ مُتَصَوِّفِ ما، حتّی مولوی که زمانی «سجّاده‌نشینِ باوقاری» بود و أهلِ فِقه و فتوی، آری، او و أمثالِ او نیز در دانشهائی چون تفسیر و حدیث، در مَرتَبتی از تدقیق و تحقیق نبودند که بتوان بی‌پَروا ایشان را «مفسِّری چیره دست» و «محدِّثی مسلّط به أَحادیث» قَلَم داد.سیری در گُفتآوردهایِ زنده‌یاد استاد فُروزانفَر در کتابِ أحادیثِ مثنوی بَسَنده است تا فرانماید کثیری از رِوایاتی که مولویِ فقیه و دستاربَندِ بزرگ، با گُشاده‌دستی - و بیشتر به پیروی از سنّتِ واعظانِ متصوِّف - در کتابِ خود مجالِ طرح داده است، در دیدۀ محدِّثان و حدیث‌پِژوهانِ ویژه‌کارِ خودِ أَهلِ تَسَنُّن در چه پایه‌ای از اعتمادناپَذیری و عَدَمِ وُثوق جای داشته.أکثرِ أهلِ نَظَر نیز باتوجّه به همین واقعیّات، در بابِ بزرگانی چون سعدی و مولوی، گِردِ چُنان توصیف‌ها و تَلقیب‌هایِ گَزاف‌آلود و لاف‌آمیز نگَشته‌اند.حتّی شِبلیِ نُعمانی که پایۀ تَخَصُّصِ سعدی را در حدیث‌شناسی، سختگیرانه به ارزیابی می‌نشینَد، نه از آن روی چُنان می‌کُنَد که از أَمثالِ سعدی انتظارِ چُنین تَخَصُّصها می‌رفته و می‌روَد و اینک او نکتۀ خِلافِ انتظاری را هویدا گردانیده باشد؛ بلکه چون به واسطۀ بَدخوانی و بَدفَهمیِ عباراتی از بوستان و گلستان، سعدی را از شاگردانِ ابنِ جَوزی صاحبِ المُنتَظم و همچُنین واجدِ سابقۀ تحصیلِ علمِ «حدیث» در نظامیّۀ بغداد اِنگاشته بوده،[۶] این اِنگارۀ خود را با آثارِ سعدی بَرسنجیده و از بی‌تَناسُبیِ این آثار با آن پایه از تَخَصُّص که مفروض آمده بوده است، در عَجَب شده.الغَرَض، همین توصیفِ سعدی به چُنان أوصاف در همان آغازِ کتاب، شَمّه‌ای از میزانِ دقّت و باریک‌بینیِ نویسندۀ کتابِ سَعدی شیرازی را به دست می‌دِهَد؛ و مطالبِ دیگر صفحاتِ کتاب نیز البتّه بر این تَصَوُّرِ آغازین صِحّه می‌نِهَد.نمونه را، نویسنده در بیانِ این‌که سعدی «... در احترام به بزرگان و پیش‌کسوتان نهایتِ تواضع را نشان می‌داد»، از جُمله، گفته است: «... در احترام غیرمستقیم به أنوری در وصف آن نصرانی که شعری را مدعی شده بود می‌گوید! [کذا فی الاصل] شعر او را به دیوانِ أنوری یافتند». (ص ۱۶).گویا إشارۀ نویسنده به آن داستانِ گُلستان است که «شیّادی گیسوان بافت یعنی عَلَویست... و قصیده‌ای پیشِ مَلِک بُرد که من گُفته‌ام... و شعرش را به دیوانِ أَنوَری دریافتند...».[۷]با صَرفِ نَظَر از «احترامِ غیرِمستقیم» (!) که گویا مقصود از آن اَرج‌گذاریِ تلویحی یا چیزی از این دست باشد، و نادیده اِنگاشتنِ آن عَلامتِ تَعَجُّبِ بیجا که پس از «گوید» نِهاده‌اند، سؤال اینجاست: که حکایتِ این‌که شیّادی شعرِ أَنوَری را دُزدیده و به نامِ خود کرده است، متضمّنِ چه «احترامِ غیرِ مستقیم» یا اَرج‌گُذاریِ تلویحی به أَنوَری است؟!... به هرحال، این «احترام» آن اندازه «غیرِ مستقیم» است!، که نمی‌توان رَدِّ پایِ آن را بروشنی دریافت؛ لیک خوبست نویسندۀ کتابِ سعدیِ شیرازی بدانَد که شیخِ شیراز یکی دو جا بتَلویح، أنوریِ اَبیوردی را آماجِ انتقاد یا طعن هم ساخته که لابُد با تعبیرِ ایشان، باید نامش را «بی احترامیِ غیرِمستقیم» - و شاید هم: «مستقیم» - گذاشت!آنجا که سعدی گوید:من این غَلَط نَپَسَندم ز رای روشنِ خویش که دست و طبعِ تو گویم به بَحر و کان مانَد،سخنِ وی را تعریضی به سُرودۀ بلندآوازۀ أَنوَری دانسته‌اند که گفته بوده است:گر دل و دست، بَحر و کان باشد دل و دستِ خدایگان باشد.[۸]همچُنین آنجا که در گلستان فرموده است:أبلَهی کو روزِ روشن شمعِ کافوری نِهَد زود باشد کش به شب روغن نبینی در چراغ،گویند: وی به کنایه أَنوَری را طعن کرده است که می‌گفته‌اند پدرش مَردی مُتَمَوِّل بود و أَنوَری پس از مرگِ پدر جُملۀ أَملاک و أَموالِ او بفروخت و با جماعتی بِساطِ عیش و طَرَب گُسترانید و دستِ إِسراف در میراثِ پدری گُشود و آن همه أَموال را به بادِ فنا درداد؛ او که روزها در مجلسِ عیش و نوشِ خود شمعِ مومی برمی‌افروخت، عاقبتِ کارش به جائی رسید که در زمستان جامعِۀ بَسَنده‌ای که گَزَندِ سَرما را از وی بازدارَد، نداشت![۹]البتّه این درآویختن‌ها، اختصاص به اَنوَری هم نداشته است و شیخِ شیراز از سنائیِ غَزنَوی نیز به طَعن و تَعریض یاد کرده و او را «مدّعی» خوانده است، آنجا که گوید:باطل است آن که مدّعی گوید: خُفته را خُفته کی کُنَد بیدار؟و البتّه أَهلِ فضل سخنِ حکیمِ غَزنَوی را در یاد دارند که سُروده بود:عالمت غافل است و تو غافل خُفته را خُفته کی کُنَد بیدار؟![۱۰]قصدِ نگارنده، «پرونده‌سازی» برایِ سعدی نیست[۱۱] (و این «سُنّتِ سَنیّه» را به عالیجَنابانی که هر از چند گاهی - لابُد: قُربَةً إِلَی الله! - نامِ یکدیگر را به نَنگ می‌آلایَند و پیشِ رویِ همگان عِرضِ داشته یا ناداشتۀ این و آن را به باد می‌دِهَند، وانِهاده‌ام!) غَرَضَم این بود تا بیهوده در دامِ فضیلت‌تراشی‌هایِ موهومِ تَذکِرَه‌نگارانه نیُفتیم و به نامِ «احترام به ... پیش‌کسوتان»، بارِ ناگوارِ تفسیرِ تازۀ نااستواری بر أَقوالِ سعدی ننِهیم.از این دست برداشتهایِ سَرسَری و تحلیلهایِ ناپُخته در کتابِ سعدیِ شیرازی باز هم می‌توان سراغ کرد.نمونه را، نوشته‌اند:«او [= سعدی] در عینِ این‌که [کذا] معلّمِ بزرگِ أَخلاقِ عملی و یک عارفِ آرمان‌گراست، برای جهاد در راهِ خدا فضیلت بالایی قائل است. به وعظ و خطابه بسنده نمی‌کرد؛ فقط گوشۀ خانقاهی روزگار نمی‌گذراند، بلکه در میدانِ جهاد علیه [کذا] صلیبیانِ مهاجم، حضورِ عینی و یا تمثیلی [؟کذا!] داشت...» (ص ۱۴)پس از آن نیز بدین بیتهایِ بوستان گواهی جُسته‌اند:«طریقت‌شناسانِ ثابت‌قدم به خلوت نشستند چندی به همیکی زان میان غیبت آغاز کرد درِ ذکرِ بیچاره‌ای باز کردبدو گفتم ای یارِ شوریده‌رنگ تو هرگز غزا کرده‌ای در فرنگبگفت از پسِ چهار [کذا] دیوارِ خویش همه عُمر ننهاده‌ام پای پیشچنین گفت درویشِ صادق‌نفس ندیدم چنین بخت‌برگشته کسکه کافر ز دستانش ایمن نشست مسلمان ز جورِ زبانش نرست» (ص ۱۴ و ۱۵).حتّی اگر از کاربردِ نابهنگامِ «در عینِ این‌که» در عبارتِ نویسنده صَرفِ نظر کنیم و «حضورِ تمثیلی» در جهاد با صلیبیان را نیز مُفیدِ معنی بدانیم (و مُهمَل نشماریم)، از این نمی‌توان گذشت که جِهادگریِ سعدی را از دلِ بیتهایِ پیشگُفتۀ بوستان به هیچ‌گونه از لَطایف الحِیَل نمی‌توان بیرون کَشید!اینکه بر فرض، سعدی به یاری شوریده‌رنگ، چُنان هشداری داده باشد، دلیل نمی‌شود که خود «حضورِ عینی و یا تمثیلی» (؟!) در میدانِ جِهاد داشته باشد.وانگهی، از بُن، چُنان‌که بعضِ شُرّاح بوستان نیز توجّه کرده‌اند،[۱۲] این قصّه را سعدی از یکی از حکایاتِ أَبوواثله إِیاس بنِ معاویه‌یِ مزنی (قاضیِ بَصره که به تیزویری زَبانزَد بوده)[۱۳] گَرته‌بَرداری کرده است.در ترجَمۀ کهنِ رسالۀ قُشَیریّه می‌خوانیم: «سفیان بن الحسین[۱۴] گوید: نزدیک إیاس بنِ معاویه بودم، کسی را غیبت کردم؛ مرا گفت: امسال غزاء روم وترکستان کردی؟ گفتم: نه! گفت: روم و تُرک از تو آسوده‌اند، و برادرِ مسلمان از تو آسوده نیست!».[۱۵]این قصّه شهرتی داشته و ریختهائی از آن در منابع مُتَعَّدِّد آمده است.[۱۶]کتابِ قَلیل الحَجمِ سعدیِ شیرازی، مَعَ‌الأَسَف در مسائلِ عینی‌تر و در دسترس‌تر نیز به همین‌گونه سهل‌انگاری‌ها و بَدفهمی‌ها و نادُرُست‌گوئی‌ها دچار است.نویسنده جائی که به معرّفیِ مُقَلِّدانِ سعدی و خاصّه کسانی که به تقلید از گلستانِ شیخ پرداخته‌اند، دست یازیده، از جُمله نوشته است: «گلشنِ راز محمودِ شبستری از دیگر کتابهایِ تقلیدیِ گلستان است» (ص ۶۳)هرکس تنها یک بار گُلشنِ راز و گُلستان را تَصَفُّح کرده باشد، بوُضوح می‌دانَد که این دو أَثَر، چه در ساختار، و چه در موضوع و مضمون، هیچ هَمانندی ندارند، و بیشَک تقلیدِ شبستری از گلستانِسعدی در سَرایشِ گُلشنِ راز، تَوَهُّمی بیش نیست.بعید است بتوان گفت که نویسندۀ کتابِ سعدیِ شیرازی، گُلستان را تَصَفُّح نکرده باشد؛ أَمّا گُلشنِ راز را چه طور؟!البتّه این دو کتاب، این مُشابَهَت را دارند که نامِ هر دو با «گُل» شروع می‌شود! آیا همین مُشابَهَت بَسَنده بوده است تا نویسنده چُنان دسته گُلی به آب دِهَد؟!جایِ دیگر نوشته‌اند:«... سعدی به مرحلۀ دوم زندگی‌اش یا دوران گشت و سیاحت خود و انگیزۀ آن و سپس برگشتش به زادگاه خویش در خواتیم و بوستان چنین اشاره می‌کند:وجودم به تنگ آمد از جور تنگی شدم در سفر روزگاری درنگیجهان زیرِ پی چون سکندر بریدم چو یأجوج بگذشتم از سدّ سنگیبرون رفتم از تنگ ترکان چو دیدم جهان درهم افتاده چون موی زنگیچو باز آمدم کشور آسوده دیدم ز گرگان به در رفته آن تیز چنگی(سعدی، ص ۷۵۵)» (ص ۴۷).صفحه‌ای از کلّیّاتِ سعدی چاپِ أَمیرکبیر که بدان إِرجاع کرده‌اند، نه در خواتیم است و نه در بوستان. از «قصایدِ فارسی»یِ سعدی است؛ و چُنین هم باید باشد؛ زیرا مضمونِ شعر، مناسبِ قطعه و قصیده است، نه غَزَل؛ ساختار و چینشِ قوافیِ آن هم اجازۀ مثنوی‌بودن نمی‌دِهَد.وانگهی، آنچه بسیار عجیب است، نه صِرفِ معرّفیِ نادرستِ محّلِ دَرجِ این سُرودۀ سعدی، که متعلّق‌دانستنِ آن به «خواتیم» و «بوستان» در آنِ واحِد است! چه، در این صورت، این شعرِ سعدی، در آنِ واحد، هم باید «غَزَل» باشد و هم «مثنوی»! کسی که شعری را هم به «خواتیم» و هم به «بوستان» متعلّق بدانَد، یا شعر نمی‌شناسد، یا از بَخشبَندیِ آثارِ سعدی اطّلاع دُرُستی ندارد، یا بغایت شتابکار است (و شاید هرسه!)مرقوم فرموده‌اند:«دوگانگی نظریّات اجتماعی او [= سعدی] آنجا مشخّص می‌شود که گاهی زبردستان را اندرز می‌دهد و از زیردستان پشتیبانی می‌کند:از من بگوی شاه رعیّت‌نواز را منت مَنِه که ملک خود آباد می‌کنیأبله که تیشه بر قدم خویش‌ می‌زند بدبخت گو ز دست که فریاد می‌کنی؟ (همان [= سعدی]، ص ۸۴۰)و در جای دیگر، رعیت را به خرسندی از خدمت‌گزاری دعوت می‌کند:منت منه که خدمت سلطان همی کنی منت‌شناس از او که به خدمت بداشتت (سعدی، ص ۱۷۱)»(ص ۱۵۱).اگرچه این دو سخنِ سعدی را به همین ریختِ موجود نیز بر «دوگانگی» و تضادّ و ناسازی حَمل نمی‌باید کرد و به قولِ بعضِ أَهلِ علومِ قَدیمه، در این مَوارد، اختلافِ جِهات مُعتَبَر است (یعنی: از جِهَتی منّت متوجِّهِ راعی است و از جِهَتی متوجِّهِ رعیّت، و هر یک، از مَنظَری، منّت‌پذیر، و از مَنظَری، صاحّبِ منّت است، و این جِهَتها و مَنظَرها مختلِف است)، از بُن، مراجعه به أَصلِ سخنِ سعدی، چشم‌اندازِ تازه‌ای پیشِ رویِ خواننده می‌توانَد گُشود:وقتی به محلّ بیتِ دوم (بِنا بر همان نشانیِ راجع به کلّیّاتِ سعدی یِ چاپِ أمیرکبیر) رجوع می‌کنیم، آن را بیتِ ثانیِ قِطعه‌ای کوتاه می‌یابیم در أوایلِ بابِ هشتمِ گلستان، از این قرار:شکر خدای کن که موفّق شدی به خیر ز انعام و فضل او نه معطّل گذاشتتمنّت منه که خدمت سلطان کنی همی[۱۷] منّت‌ شناس ازو که به خدمتت بداشتتملاحظه می‌فرمائید؟!... سخنِ سعدی از خداست و از این‌که خدای - عَزَّ اسمُه - مردمان را توفیقِ إنعام و إحسان و إفضال می‌دِهَد. بالطَّبع، و بالتَّبَع، «سلطانِ» مذکور در بیتِ دوم نیز به همان خدا، و به تعبیری: به سلطانِ آسمانی، باز می‌گردد، نه سلطانِ زمینی. در واقع، خدایِ سُبحان، سلطانی است که ما منّت‌پذیرِ اوئیم که توفیقِ خدمت و عبادت و أَصنافِ بندگی را به ما ارزانی داشته است. پس بیهوده نباید در این دو بیت، رَدِّ پایِ «دوگانگیِ نظریّاتِ اجتماعی»یِ سعدی را بازجُست؛ آنسان که نویسندۀ تک‌نگاریِ سعدیِ شیرازی جُسته است!مرقوم فرموده‌اند:«در بوستان تلمیحاتی هست که برخی از آنها در کتاب‌های أدبی قبل از زمان سعدی نیز آمده است؛ از قبیل سجاده بر آب افکندن که در کتاب کلیله و دمنه ضمن حکایتی به آن إشاره شده است.سعدی در باب سوم بوستان گوید:قضا را من و پیری از فاریاب رسیدیم در خاک مغرب به آبمرا یک دِرَم بود برداشتند به کشتی و درویش بگذاشتندبگسترد سجّاده بر روی آب خیال است پنداشتم یا به خواب...»(ص ۱۴۰).می‌نویسم:أوّلاً، ندانستم سجّاده بر آب افکندنِ پیرِ فاریابیِ داستانِ بوستان، چه رَبطی به تلمیح دارد، یاتلمیح به چه چیز دارد.«تَلمیح» - آنسان که معروفِ حضورِ سخن‌شناسان است - ، «آن است که گوینده در ضمنِ شعر به قصّه یا مَثَلی معروف إشاره کند».[۱۸]حال، در اینجا، گویا به عقیدۀ نویسندۀ کتابِ سعدیِ شیرازی، قصّۀ سعدی به عبارتی «تلمیح» دارد. آیا این تعبیرِ درستی است؟ آیا «تلمیح» آن نیست که مثلاً عبارتی از سعدی به قصّه‌ای از پیشینیانش ناظِر باشد؟ثانیاً، حکایتِ موردِ نظر از کلیله و دمنه، همان حکایتِ فریفته‌شدنِ «مُقَدَّمِ دزدان» است به ذِکرِ «شولَم، شَولَم» که صاحبخانۀ زیرک برایِ فریفتنِ وی بر زبان راند؛ حکایت در «بابِ بُرزویۀ طبیب» آمده است؛ و در آنجا دزدِ نگونبخت چون به دستِ صاحبخانه می‌افتد، می‌گوید:«من آن غافلِ نادانم که دَمِ گَرمِ تو مرا بر باد نشاند تا هوسِ سجّاده بر رویِ آب افگَندن پیشِ خاطر آوردم و چون سوختۀ نِم داشت آتش در من افتاد و قَفای آن بخوردم. اکنون مُشتی خاک پسِ من انداز تا گرانی ببرم!».[۱۹]دُزد با کنایۀ «سجاده بر روی آب افگَندن» از رفتارِ خود یاد می‌آرَد که می‌خواست با «گفتۀ شولم» از مهتاب «مَرکَب» بسازد.[۲۰] نه مهتاب مَرکَبی است که با «شَولَم»گفتن بر آن سوار توان شد و نه آب چیزی که بتوان سَجاده بر آن گسترد!؛ لیک این هست که سجّاده بر آب افگَندن و بر آب سوار شدن را از دیرباز به عنوانِ یکی از خوارِقِ عادات نقل کرده‌اند. دزدِ حکایتِ کلیله می‌گوید: من هم با فریبی که خوردم، هوسِ چُنان کاری خارِقِ عادت پُختَم!اگر خواسته باشیم پایِ «تلمیح» را در میان آوریم، بی‌گمان باید از «تَلمیحِ» مُنشیِ کلیله سخن بداریم به حکایتهائی از دستِ حکایت بوستان که البتّه سابق بر إِنشایِ کلیله بوده باشد؛ و سعدی هم در پیِ همان سابقان رفته است.[۲۱]ثالثاً، اگر چیزی از آن دست در این حکایتِ سعدی یادکردنی باشد، نَفسِ بُن‌مایۀ بر آب و دریا رفتنِ أَولیایِ إلهی است (که در کلیله در حدِّ یک إشارتِ لَفظی مذکور است، و گوئیا نه چُنان که داستانِ سعدی را بتوان تَلمیحی بدان قَلَم داد!).حکایاتِ بر آب رفتن أولیا، - چُنان که بعضِ سعدی‌پِژوهانِ روزگارِ ما نیز تَوَجُّه کرده‌اند[۲۲] - پیشینه و ریشه‌هائی بسیار دور و دیرینه و کهن دارد.در گُفتارها و نوشتارهایِ قُدَما، خاصّه مُتَصَوِّفانِ قدیمِ مسلمان، این بر آب رفتن - به مَثابَتِ یک «کَرامت» یا «خارقِ عادتِ» چشمگیر - بارها مذکور گردیده: به کسانی نسبت داده شده است، یا مثالِ خَرقِ عادت گرفته شده و دربارۀ آن داوریی کرده‌اند.[۲۳]در أناجیل (متّی: ۱۴/۲۵ به بعد، مَرقُس: ۶/۴۸ به بعد؛ یوحَنّا: ۶/۱۹ به بعد) از رفتن و گام‌برداشتنِ حضرتِ عیسی - عَلَیهِ السَّلام - بر آب سخن رفته است.[۲۴] به گزارشِ إنجیلِ مَتّی (: ۱۴/۲۹ به بعد)، پِطرُس نیز لَختی در این تَجرِبه شریک می‌شود، ولی چون بیمناک می‌گردد و تردید به دِلِ خود راه می‌دِهَد، از إدامۀ این رَهسِپاری بر آب باز می‌مانَد.[۲۵]در بعضِ مأثوراتِ إسلامی هم بدین بر رویِ آب رفتنِ عیسی - عَلَیهِ السَّلام - إشارت رفته[۲۶] و در این باره داوریی از پیامبرِ أکرَم - صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ و سَلَّم - نقل گردیده است؛[۲۷] لیک آن مأثوره را، چه از دید إسناد،[۲۸] و چه از چشم‌اندازِ محتوا،[۲۹] موردِ نَقد و مناقشه قرار داده‌اند.در یکی از رِوایاتِ إمامیّه (که گفت و شنودی را با إمامِ صادق - عَلَیهِ السَّلام - حکایت می‌کند)، بر رویِ آب رفتنِ أصحابِ حضرتِ عیسی - عَلَیهِ السَّلام - موردِ گفت‌وگوی و تحلیل واقع شده است.[۳۰] در رِوایتی دیگر نیز (از همان حضرت - عَلَیهِ السَّلام) دربارۀ بر آب رفتنِ حضرتِ عیسی - عَلَیهِ السَّلام - و یکی از یارانش و چگونگیهایِ پیش آمده در آن و تحلیلِ آن چگونگیها، بحث شده است.[۳۱]همچُنین در بعضِ رِوایات، از بر رویِ آب رفتنِ شماری از سپاهیانِ «قائم» - عَلَیهِ السَّلام - سخن رفته است.[۳۲]بحث در این باره، فراوان است، و منابعِ شایانِ استشهاد، پُرشمار. همین اندازه خواستم معلوم باشد که وصل کردنِ سرِ حکایتِ بوستانِ سعدی به دُمِ یک تعبیر که در عبارتی از کلیله و دمنه آمده است، شاید از سُست‌ترین و سَهل‌انگارانه‌ترین کارهایی است که برایِ بازجُستِ رَدِّپایِ چُنان بُن‌مایه‌ای بتوان کرد!به قولِ یکی از ظُرفایِ شهرِ ما: اگر شاعری در یک بیت از حَلاوتِ «بوسه» سخن بدارَد، مُسَلَّم نمی‌توان داشت که آن را پس از بازخوانیِ خسرو و شیرین نظامی سُروده است!!!بگذریم و بازگردیم به کتابِ قَلیل الحَجمِ سعدیِ شیرازی و پریشانیهایِ کثیرش:یک جایِ کتاب نوشته‌اند: «... علی بن احمد بن ابی بکر معروف به بیستون ... اولیلن نسخۀ دیوانِ سعدی را ۳۵ سال بعد از مرگ آن استاد یعنی در سالِ ۷۲۶ ق جمع‌آوری و تنظیم کرده...» (ص۳۹).جایِ دیگر، از نسخه‌ای که «به سالِ ۱۳۲۸ م/ ۷۲۸ ق یعنی فقط ۳۷ سال بعد از وفاتِ [سعدی] ... استنساخ شده و در وزارتِ أُمورِ هندوستان ... است»، به عنوانِ «کهن‌ترین نسخۀ شناخته شدۀ خطی از آثارِ سعدی» یاد کرده‌اند (ص ۴۰).تنها، نسخۀ معتبر و کهنه‌ای که به سالهایِ ۷۲۰ و ۷۲۱ هـ. ق بر دستِ کاتبی بَیضاوی کتابت شده است و نیمی از آن در ایران است و نیمِ دیگر در فَرَنگ،[۳۳] بَسَنده است تا نشان دِهَد نه نسخۀ مُوَرِّخِ ۷۲۶ هـ. ق قدیم‌ترین تدوینِ آثارِ سعدی بوده است و نه نسخۀ موَرِّخِ ۷۲۸ کهن‌ترین نسخۀ شناخته‌شدۀ موجود است.دستِ کم اگر رایج‌ترین چاپِ علمیِ بوستان و گلستان که ویراستۀ زنده‌یاد دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی است و هر دانشجویِ أَدَبیّات با آن آشناست، موردِ مراجعۀ نویسندۀ کتابِ سعدی شیرازیبود، تَصَوُّراتِ واقع‌بینانه‌تری از نُسَخِ کهنِ آثارِ سعدی می‌داشت؛ تا چه رسد به فهرستها و کتابشناسیها و تحقیقاتِ دیگر و آثارِ فراوانی که از ۱۳۱۶ هـ . ش. تا به حال در این زمینه انتشار یافته است.لابُد در شگفت خواهید شد اگر بدانید گلستان و بوستانِ ویراستۀ یوسُفی، از بُن، در شمارِ منابعِ کتابِ سعدیِ شیرازی نیست!!در بحث از مُقَّلِّدانِ سعدی نوشته‌اند:«... شاعران دیگر که آثارشان به دست ما نرسیده است، به تقلید از سعدی افتخار می‌کردند؛ مانندِ همام تبریزی و خواجه حسنِ ... دهلوی...» (ص ۶۳)فارغ از مُدَّعایِ طَنزخیز و سخریّت‌انگیزِ جملۀ نخستین که به خواننده إجازه می‌دِهَد بپُرسد: اگر براستی آثارشان به دستِ شما نرسیده است، از کجا می‌دانید چُنان افتخاری می‌کردند؟! (و بگوید: لابُد بعضِ آثارِ آن شاعران به دستتان رسیده که می‌دانید چُنان افتخاری می‌کرده‌اند)، این هست که هم هُمامِ تبریزی و هم حَسَنِ دِهلَوی، خوشبختانه از سَرایندگانی‌اند که نه تنها آثارشان به دستِ ما رسیده، دیوانِ هر دو در همین «مَمالکِ مَحروسه» چاپ شده است![۳۴]این فَقرِ کتابشناختیِ نویسنده، به نشناختنِ دستنوشتهایِ معروفِ آثارِ سعدی یا بی‌اطّلاعی از أَحوالِ منابعِ فرعی محدود نمی‌مانَد، و تا أصلِ ماهیَّت و کَمّیَّتِ مجموعۀ آثارِ بازمانده از شیخ و «کُلّیّاتِ» بَینَ‌الدَّفَّتَینِ او دامَن می‌گُستَرَد:در معرّفیِ مجموعۀ آثار و أَجزایِ کُلّیّاتِ سعدی، از «یک پندنامه به تقلید از پندنامۀ عطّار و دیگران» یاد کرده‌اند (نگر: ص ۷۴).مقصود از این پندنامه، عَلَی‌الظّاهر همان منظومۀ موسوم به کریما است که خاصّه در بعضِ «کلّیّاتِ سعدی»هایِ چاپِ شبهِ قارّۀ هند دیده می‌شود[۳۵] و در بِلادِ خاوریِ جهانِ اسلام رواجِ فراوان داشته است.[۳۶]باری، أوّلاً، سالهاست منظومۀ یادشده را سعدیِ‌پژوهان به دیدۀ تردید نگریسته‌اند[۳۷] و دلیلی بر صحّتِ انتسابِ آن به سعدی ندیده و در چاپهایِ معتبرِ کُلّیّاتِ شیخ نیز نیاورده‌اند. پس لااَقَل حتّی اگر بر یادکردِ آن إصراری بود، از مشکوک - بل مردود - بودنِ انتسابِ آن به سعدی نیز باید یاد می‌شد.ثانیاً، «پندنامۀ عطّار» هم در کار نیست. متنی که به عنوانِ پندنامه و به نامِ عطّار دَستگَردِ پیشینیان و مستشرقانِ مُتَقَدِّم بوده است، امروز دیگر به نامِ عطّار بازخوانده نمی‌شود و متن‌شناسان آن را از عَطّارِ نیشابوری نمی‌دانند.الحاصِل، در ماجَرای «پندنامه»یِ کذائی، نه مُقَلِّد، سعدی است، و نه مُقَلَّد، عطّار؛ و جُملۀ پیشگُفته، بکُلّی شایانِ بازنگری است (اگر ارزانیِ حذف و إسقاط نباشد).باز آورده‌اند که «ابن فوطی در کتاب حوادث الجامعه...» چُنین و چُنان گفته است (ص ۳۷)؛ که این هم از فَقرِ کتابشناختی حکایت می‌کند.سالهاست که معلوم شده است کتابی که به نامِ الحوادث الجامعه با اهتمامِ زنده­یاد دکتر مصطفی جواد به چاپ رسیده، نوشتۀ ابنِ فُوَطی نیست.أصلِ این کتاب در حقیقت نسخه‌ای است ناقص از تألیفِ مؤلّفی ناشناخته که از أَوائِلِ سدۀ بیستم میلادی، برخی به حدس و گمان، آن را همان کتابِ الحوادث الجامعة و التّجارب النّافعةِ ابنِ فُوَطی پنداشتند و علاّمۀ فقید استاد مصطفی جوادِ عِراقی هم در جوانی پیروِ همین گمان شد و در همان زمان در کارِ نشرِ آن در بغداد اهتمام کرد.مصطفی جواد پَسان‌تر، با تحقیق و بررسیِ بیشتر و وقوف بر کتابِ تلخیص مجمع الآدابِ ابن فُوَطی، دریافت که آن متنِ ناشناختۀ مجهول‌المؤلّف حتّی به احتمالی ضعیف نیز نمی‌تواند الحوادث الجامعه‌یِ مفقودِ ابنِ فُوَطی باشد، و این را بارها موردِ تصریح قرار داد؛ لیک بسیار شگفت است که - گویا به مصداقِ «مَا الحُبُّ إِلاّ للحَبِیبِ الاوَّلِ»! - همچُنان آن متن به نامِ ابنِ فُوَطی بازخوانده می‌شود! این در جائی است که در چاپِ انتقادیی از همان کتاب که پَسان‌تر به اهتمامِ دو تن از شاگردانِ مصطفی جواد صورت گرفت،[۳۸] نه تنها آن نامِ پندارین و نسبتِ اِنگارین زُدوده شده و کتاب زیرِ عنوانِ کتاب الحوادث عرضه گردیده است، بارِ دیگر روشنگریهایِ مصطفی جواد در زُدایشِ آن تَوَهُّمِ سابق موردِ تأکید واقع شده.[۳۹] لیک چه باید کرد که غالبِ فضلایِ ما - کَثَّر اللهُ أمثالَهُم! - چُنین تحقیقات را نمی‌بینَند یا نادیده می‌اِنگارند![۴۰] و بی‌شُبهه کارهایِ فَریضه‌تر دارند!!وانگَهی، وقتی در این نِکاتِ تَتَبُّعیِ ابتدائی، کمیتِ محقِّق اینگونه لَنگ باشد، حالِ مسائلِ نَظَریِ ژرف‌تر و درنگ‌خواه‌تَر ناگُفته پیداست.در همین کتاب، در گُفت‌وگو از نثرِ فارسی در روزگارِ سعدی، بحث را به نثرِ مصنوع کَشیده و از جُمله نوشته‌اند:«... اگر کتابی مانند تاریخِ معجم یا تاریخِ وصّاف که از آثار مهمّ این عصر است [و] با سبکِ متکلّفِ آن مدّتی موردِ تقلیدِ مؤلّفان واقع شد، مثلاً با تاریخ بیهقی برابر کرده شود، فرقِ فاحشِ میانِ دو أسلوب دیده خواهد شد و تنزّلِ صریحِ سبکِ نثرِ زبانِ فارسی معلوم خواهد شد» (ص ۳۰).می‌نویسم:خواه دوستدارِ نثرِ مصنوع باشیم، خواه نه، «قیاسِ» یادشده - به گمانم - از بُن، «مع الفارِق» است؛ چرا که تاریخِ بیهقی تاریخی است که صبغۀ أَدَبی دارد، ولی در تاریخِ وصّاف و تاریخ معجمنویسندگان أَدَبیّات را و آن هم نوعِ خاصّی از أَدَبیّات را بر بِسترِ نوعی تاریخنگاری مجالِ طرح داده‌اند و تو گوئی هدفِ أصلی، أَدَبیّت بوده است و فرعِ آن، تاریخ.[۴۱]نویسندۀ تاریخِ وَصّاف خود بصَراحت بیان داشته است که با نگارشِ این تاریخ، قیدِ کَرّ و فَرّی أَدبی دارد و می‌خواهد تا جلوه‌هائی از فَضل و بَلاغَت و سُخَنوَری را در میانه آرَد. پس، در واقع، وَصّاف، متوجِّهِ طرزِ نگارشِ خود بوده و می‌دانسته که تاریخ را نباید در این همه زوائد و حَشوها و غٌموض‌ها و إغلاق‌ها درپیچید، لیک از دیگر سو، مقصودِ أصلیِ او، نه تاریخ‌نگاری و بیانِ أحوال و أخبار، که إظهارِ بَلاغَت و قدرت‌نمائی در سَجع‌گوئی و لُغَت‌پردازی بوده است.[۴۲]خودِ «وَصّاف» به صَراحَتی مثال‌زَدَنی در أَوائِلِ جلدِ دومِ تاریخ گرانمایه‌اش فرموده است:«معلومِ رایِ بَلاغَت‌آرایِ أَربابِ حقایق باشد که محرِّر و مُنشی را غَرَض از تَسویدِ این بَیاض، مَجَرَّدِ تقییدِ أَخبار و آثار و تنسیقِ رِوایات و حِکایات نیست فَحَسب، و إِلاّ خُلاصۀ آنچه این أوراق به ذکرِ آن استغراق یافت، در موجَزترین عبارتی... و مُختَصَرترین إشارتی...، بی‌زَوایدِ شواهد و أَمثال، مُحَرِّر شدی؛ أمّا نظر بر آنست که این کتاب، مجموعۀ صنایعِ علوم و فهرستِ بدایعِ فَضائل و دستورِ أسالیبِ بَلاغَت و قانونِ قَوالیبِ بَراعَت باشد، و أَخبار و أَحوال که موضوعِ علمِ تاریخ است، در مضامینِ آن بِالعَرَض معلوم گردد...».[۴۳]باز در همین کتابِ سعدیِ شیرازی، در بحث از نثرِ مُتَکَلِّفِ أَمثالِ وَصّاف الحَضرَه می‌خوانیم:«... این سبک مغولی [؟!] عمومیت نداشت، بلکه نویسندگانی در همان عصر در نظم و نثر همان طرزِ قبل از مغول را مراعات کردند یا لاأقل مانندِ دیگران غرقِ ظاهرپردازی نبودند و نثر و نظمِ فصیحِ شیرینی می‌ساختند و علّتِ اختلاف میانِ آثاری مانند گلستان و تاریخ جهان‌گشای با تاریخ وصّاف وجامع التّواریخ که از یک عصرند همین است». (ص ۳۰ و ۳۱).می‌نویسم:این دسته‌بندی، جایِ تأمّل است. تاریخ جهان‌گشای نمونۀ پُخته و عالیِ نثرِ مصنوعِ مُتَکَّلِف است و همردیفِ گلستان نیست، بلکه به نوعی هَمرَستۀ تاریخِ وصّاف است، و از قضا وصّاف الحضره در تاریخِ خود خواسته کارِ جوینی را إدامه دِهَد و کتابِ خود را در تتمیمِ تاریخ جهان‌گشای نوشته است، لیک با نثری مُغَلَّظ‌تر. وانگهی، جامع التَّواریخ در بسیاری از بخشهایِ خود نثرِ ساده دارد[۴۴]و از این روی به هیچ عنوان هَمرَستۀ تاریخ وَصّاف نیست!از بارزترین پریشانیهایِ این کتابِ سعدیِ شیرازی، رَبط و إلصاق‌هایِ نیم‌بَند و ناتمام و ناجوری است که میانِ بُریده‌هایِ مختارِ خویش از منابع و مآخذِ گوناگون صورت داده‌اند.شتابکاری در إعمالِ شیوۀ «چسب و قیچی» و وَصّالیِ أقوالِ این و آن، سبب شده است که یک جا به نقل از تاریخ أَدَبیّاتِ دکتر صفا بیاوَرند: «وی [= سعدی] توانست که از طرفی زبان ساده و فصیحِ استادانِ پیش را احیا کند و از قیدِ تَصنّعاتِ عجیب... رهایی بخشد» (ص ۱۷۱)، ولی از یاد ببَرَند آن «طرفِ دیگر» را هم نقل کنند. چه، به هر روی، این «از طرفی»، یک «طرفِ» دیگر هم می‌خواهد! آن طَرَفِ دیگر، را مرحومِ دکتر صفا با ألفاظ و عباراتی متفاوت و در فاصله‌ای مُعتَنابِه بیان کرده است: «أمّا اگر سعدی می‌خواست... دوباره همان زبان و همان شیوۀ بیان و سبکِ سخنگوییِ پیشینیان را... تکرار کند البتّه مقامی را که در تاریخِ ادبیّاتِ فارسی به دست آورده است هیچگاه فراهم نمی‌نمود...» لِذا «... سعدی درین نهضت و بازگشت به روشِ فصحایِ مقدّم، در حقیقت به أَساس و مبنایِ کارشان توجّه داشت، نه به ظاهرِ أقوالشان، و به عبارتِ دیگر سعدی... سبکی نو دارد و ...».[۴۵]گویا همین مُصَرَّح‌نبودنِ «طَرَفِ دیگر» و فاصلۀ مُعتَنابِه، بُرِش و وصّالیِ نویسندۀ کتابِ سعدیِ شیرازی را ناجور و ناتمام کرده است؛ ولی دستِ کم در بازخوانیِ أثَر - اگر بازخوانی شده باشد؟! – می‌توانستند این «از طَرَفی»یِ زائدگونه و حَشوپیکر را بزُدایَند تا قَدری صورتِ نوشتار هموارتر شود!نمونۀ دیگرِ ناشیگری در دوخت و دوز را در این مثال ببینید:یکی از صفحاتِ کتاب با این عبارت آغاز می‌شود:«گوته بعدها دو حکایت گلستان را از این ترجمه اقتباس کرده و در دیوان غربی و شرقی خود (۱۸۱۹) آورده است». (ص ۷۰)در حالی که آخرین جملۀ متن در صفحۀ پیشین، این است:«... در قرن هجدهم، ترجمه‌های گلستان و اقتباس‌هایی از آن، که دلیل شهرت آن است، افزایش یافت (ماسه، ص ۳۴۳).» (ص ۶۹).حالا معلوم بفرمائید گوته آن دو حکایت را از کدام ترجَمه اقتباس کرده بود؟!مراجعه به کتابِ سعدی شاعر عشق و زندگی که نویسندۀ کتابِ سعدیِ شیرازی در اینجا از آن استفاده کرده است، نشان می‌دِهَد مقصود از «این ترجمه»، «ترجمۀ آلمانیِ اُلئاریوس» است،[۴۶]و نویسندۀ کتابِ سعدیِ شیرازی در أَثَرِ تقطیعِ ناصوابِ عبارات، جُمله را نامفهوم ساخته.نمونۀ دیگرِ همین بی‌اهتمامی در سر و سامان دادن به پاره‌دوزی‌ها و وَصّالی‌ها را، در این عبارت ببینید:سعدی«بعد از آن، به علم باطن و سلوک پرداخت و مرید عبدالقادر گیلانی شد (دولتشاه سمرقندی، ص ۲۰۲) اما صفا و ماسه و دیگر پژوهشگران این را ادعایی بیش نمی‌دانند... [زیرا] عبدالقادر گیلانی در دوم ربیع الاول ۵۶۱ ق ... [یعنی سالها قبل از ولادتِ سعدی] وفات یافت» (ص ۵۳).پیداست که در چنین موردی باید گفته می‌شد: دولتشاهِ سمرقندی چُنان گفته است ولی صفا و ماسه چُنین گفته‌اند؛ نه آنکه سخنِ دولتشاه چونان قولی که تلقّی به قبول شده است نقل شود؛ و سپس با استناد به صفا و ماسه و ... معلوم شود قبولِ سخنِ دولتشاه امکانپذیر نیست!همین‌گونه پاره‌دوزیِ ناشیانه را در سَرِهم‌کردنِ أَقوالِ صفا و ماسه دربارۀ «نخستین جامعِ آثارِ سعدی» هم مرتکب شده‌اند (نگر: ص ۷۵ و ۷۶)؛ البتّه با وارونه‌کاریِ مُضاعَف! چرا که قولِ ماسه را استدراکِ قولِ صَفا قرار داده‌اند؛ حال آنکه ترتیبِ تاریخی، و همچُنین محتوایِ أنظار، وارونۀ آن را اقتضا می‌کُنَد!!در آغازِ بحث از «تاریخِ تولّدِ سعدی» گفته‌اند که «تاریخِ تولّدِ سعدی در مآخذ ذکر نشده ولی به قرینۀ سخنانِ او در آثارش می‌توان به طورِ تقریبی آن را مشخّص کرد» (ص ۳۲)؛ ولی در پایانِ همان بحث (ص ۳۷) به این نتیجه می‌رسند که گویا به طورِ تقریبی هم نمی‌توان مشخّص کرد؛ خاصّه از این روی که «بوستان و گلستان آثار هنری‌اند و از أثَرِ هنری به این سادگی نمی‌توان زندگی‌نامۀ هنرمند را بیرون کشید» (ص ۳۷).در یک صفحه (ص ۴۴)، بالایِ صفحه می‌خوانیم که سعدی «در کودکی از نوازشِ پدر محروم شد» و پدرش را از دست داد، و در پائینِ صفحه می‌خوانیم: «به تحقیق، پدرِ سعدی تا سنِّ نوجوانیِشاعر در تربیت وی دخالت داشته است».مشکلِ أَصلی از گوناگونیِ منابع و شعبدۀِ «چَسب و قیچی» نیست که أقوالِ ناسازگار را مثلاً دربارۀ زمانِ وفاتِ پدرِ سعدی اینگونه کنارِ هم نشانده! مشکلِ أَصلی، گرفتاریِ نویسندۀ شتابکاری است که فرصت ندارد، صَدر و ذیلِ نوشتۀ خود را قدری هماهنگ‌تر کُنَد و بُریده‌هایِ أَقوال و مکتوباتِ دیگران را بدونِ جَرح و تَعدیلِ لازم به هم ندوزَد ! در حالی که در یک جای کتاب (ص ۱۶۷) می‌خوانیم: «استعاره در غزل سعدی [یعنی یک بخشِ مُعتَنابِهِ آثارِ او] چندان کاربردی نیافته است»، چند صفحه آن سوتر (ص ۱۷۱)، می‌خوانیم که زبانِ سعدی «زبانی است پر از استعارات...».این ناهماهنگی نیز معلولِ ناهماهنگی أنظارِ نویسندگانِ مختلفی است که در این کتاب سخنانشان باز بدونِ جَرح و تعدیل کافی همنشین گردیده است.همین پاره‌دوزیِ بُریده‌ها و گُفتآوردهایِ منابعِ مختلف بدونِ بازنگریِ کافی برایِ ایجاد هماهنگی، زبانِ کتاب را نیز به فراز و فرودِ بسیار دچار کرده، و نمونه را، از «آسیایِ صغیر» که چند بار (ص ۲۶ و ۴۹ و ۵۹) در کتاب به همین ریخت آمده، جایِ دیگر (ص ۵۱) به ریختِ «آسیای کوچک» یادشده است. نیز گویا دُرُست از همان روی، «بین النَّهرَین» را «میان رودان» (ص ۵۱) گفته‌اند.بعضی عبارات، واقعاً بی‌ربط و محتاجِ بازنگریِ عمیق در دوخت و دوز است! به این نمونه توجّه کنید:«... بعضی نیز از انتحال اشعار سعدی دریغ نداشتند. حتی تقلیدهای طنزآمیز نیز به اعتبارِ سعدی می‌افزاید: جمال‌الدین احمد ابواسحاق شیرازی (معروف به ابواسحاق اطعمه) ... برخی از غزل‌ها و رباعیات استاد شیراز را، به صورتی طنزآمیز، تقلید کرده است...» (ص ۶۳).شما لطف کنید و تنها «شأنِ هُبوطِ» آن «حتّی»یِ واهی را در عبارتِ نویسنده بیابید و ربطِ ماقَبل و مابَعدِ آن را کشف نمائید! پایِ «چسب و قیچی» را زیاده هم نباید به میان کَشید. چه، خودِ نویسنده در عرصۀ ناهماهنگ‌گوئی و پریشان‌نویسی گاه مستقل هم عمل کرده است!در مقدّمۀ کتاب نوشته‌اند: «مدّعی نیستیم که [سعدی] قطعاً شیعه بود و تقیه می‌کرد... » (ص ۱۶). در متن نوشته‌ا‌ند: «... ظنّ تشیّع در مورد او می‌رود...» (ص ۱۴۷)؛ و سرانجام مرقوم داشته‌اند: «... در چنین محیطی، شیعیان ناگزیر از تقیه بوده‌اند که سعدی نیز چنین کرده است» (ص ۱۴۸).از عبارتِ أخیر برمی‌آید که نویسنده، بَرخِلافِ مدّعایِ آغازینش، تَشَیُّعِ سعدی را مسلّم گرفته است.[۴۷]نوشته‌اند:«هنگامی که جانشینان هلاکو در ایران معتقدات بت‌پرستی خود را ترک کردند و إسلام آوردند، أوضاع خیلی بهتر شد و در نتیجه دیری نگذشت که از خویشاوندان بت‌پرست خود گسستند و به دین قوم مغلوب درآمدند» (ص ۲۳ و ۲۴).«در نتیجه» در این عبارت چه می‌کند؟ چه چیزی «نتیجه»یِ چه چیزی است؟ گُسَستن از خویشاوندانِ بت‌پرست و به دینِ قومِ مغلوب درآمدن، یعنی إسلام آوردنِ جانشینانِ هلاکو، نتیجۀ چه چیزی است؟ این إسلام آوردن، نتیجۀ بهتر شدنِ أوضاع است که خود نتیجۀ إسلام آوردنِ ایشان بود؛ پس بالمَآل، جانشینانِ هلاکو إسلام آوردند و در نتیجۀ آن باز هم إسلام آوردند! ... چه همّتِ مُضاعَفی!!مرقوم فرموده‌اند:«گلستان، چون بهشت، در هشت باب تألیف شده است» (ص ۹۳).خوشبختانه خوانندگان مُستَحضرند که بهشت را کسی در هشت باب تألیف نکرده، بلکه - چُنان که در بعضی رِوایاتِ دینی آمده است - بهشت، هشت «باب» (به معنایِ «دَر») دارد، و سعدی از برایِ گُلستان هشت «باب» (به معنایِ «فصل») نِهاده، و بدین ترتیب نوعی نَظیره‌سازی کرده است.لابُد مقصودِ نویسندۀ کتابِ سعدیِ شیرازی نیز قریب به همین مضامین بوده، ولی از غایتِ ایجاز، کارِ سخنش به إخلال انجامیده است!وانگهی، نویسندۀ کتاب پس از یادکردِ أبوابِ هَشتگانۀ گلستان، نوشته است:«چنان که خود سعدی می‌گوید:هر باب از این کتاب نگارین که بنگریهمچون بهشت گویی از آن باب خوش‌تر است» (ص ۹۳ و ۹۴).می‌نویسم:أوّلاً، ضبطِ این بیت در همان کلّیّاتِ سعدییِ چاپِ أمیرکبیر که مرجِع و مُستَنَدِ ایشان در نقلِ عباراتِ سعدی است، از این قرار است:هر باب ازین کتابِ نگارین که برکنی همچون بهشت گویی از آن باب خوشترست[۴۸](و به دلائلی که تفصیلِ آن از حوصَلۀ مقال بیرون است، صحیح نیز همین است).ثانیاً، این بیتِ سعدی، اگرچه با ما نَحنُ فیه تناسُب دارد، گوئیا دربارۀ أَبوابِ هشتگانۀ گلستاننیست،[۴۹] بلکه از غَزَلیّاتِ اوست.مرقوم فرموده‌اند:«قدمت و دیرپایی ۷۰۰ سالۀ [کذا!؛ لابُد: هفتصدسالۀ] غزل سعدی نشان تأثیرِ اجتماعی هنر اوست» (ص ۱۰۲).من نمی‌فهمم «قدمتِ» شعرِ کسی با «تأثیرِ اجتماعیِ هنرِ» او چه نسبتی دارد؟... وانگهی، اگر میانِ «قدمتِ» شعر و «تأثیرِ اجتماعیِ هنر» نسبتی باشد، لابُد «تأثیرِ اجتماعیِ هنرِ» أنوریِ أبیوردی و أمیر مُعزّی، بلکه مُنجیکِ تِرمِذی و عسجدی، بسیار بیشتر از آنِ سعدی است؛ چونقدمتِ شعرشان بیشتر است!!به نظر می‌رسد، حضورِ دیرپایِ غَزَلِ سعدی در جامعه یا چیزی از این دست مطمحِ نظر بوده، ولی از غایتِ استعجال، بدان طریقِ ناصَواب بیان شده است.بی‌إنصافی نخواهد بود اگر بگوئیم: نویسندۀ کتابِ سعدیِ شیرازی در گردآوری و جمع و تلفیقِ کتابش، هم أَحیاناً گفته‌هایِ دیگران را پریشان کرده، و هم أَحیاناً پریشان گفته، و هم پریشان‌گوئی‌هایِ موجود در بعضِ مآخذ را بآسانی در کتابِ خویش پذیرفته و گاه مُغلَّظ هم گردانیده است.نمونه را، آورده‌اند:«مهارتِ سعدی در زبان به حدی است که گاهی امر بدیهی را تبدیل به شعر می‌کند ...».رازِ سهلِ ممتنع بودن شعر سعدی و تسلط او بر فرهنگ و معارف فارسی و عربی را باید در همین زبان یافت (موحد، ج ۳، ص ۶۵۹ - ۶۶۰).» (ص ۱۷۶).اینکه بگوئیم: رازِ سهلِ ممتنع بودنِ سخنِ سعدی، در زبانِ وی و مهارتهای�





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: الف]
[مشاهده در: www.alef.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن