واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
گفتوگو با 2 متهم به قتل با سرگذشت متفاوت حرکت در جاده یکطرفه قتل راهروی دادگاه کیفری هر روز محل رفت و آمد زندانیانی است که به اتهام قتل پای میز محاکمه قرار میگیرند. متهمانی که خود را در پایان راه میبینند و چشم به رضایت اولیای دم دارند. برخی از آنها پای چوبه دار میروند و گروهی هم موفق میشوند رضایت اولیای دم را کسب کنند. در دادگاه کیفری استان تهران گفتوگویی با دو متهم با دو سرگذشت متفاوت داشتیم که در ادامه میخوانید.
هنوز همسر قاتلم را دوست دارم
از خودت بگو. میترا، بیست و دو ساله. اتهامم معاونت در قتل و مشارکت در سرقت است. دیگه نمی دانم چه باید از خودم بگویم. متهم به معاونت در قتل چه کسی هستی؟ زن مورد علاقه همسرم. او را کشتیم تا بتوانیم نفس راحتی در زندگی مشترک بکشیم اما بدتر گرفتار شدیم. همسرت قاتل بود؟ بله. من پاهای زن جوان را گرفتم و شوهرم او را خفه کرد. اگر انگیزه تو و همسرت فقط قتل بود، چرا از خانه مقتول سرقت کردید؟ هر دو معتاد بودیم و وضع مالی خوبی نداشتیم. بعد از کشتن زن جوان وسوسه شدیم از آنجا سرقت کنیم. 200 هزار تومان پول و دو مجسمه از آنجا سرقت کردیم. مقتول تنها زندگی می کرد؟ بله. او از همسرش جدا شده بود. همسرم قرار بود با او ازدواج کند اما متوجه می شود زن جوان مشکلات روحی و روانی دارد. به همین خاطر رابطه اش را با این زن قطع کرد. وقتی ما ازدواج کردیم او به صورت پیامکی و تلفنی مزاحم همسرم می شد. حتی شماره خانه ما را پیدا کرده بود. آن زمان معتاد بودم و کنترلی بر رفتارم نداشتم یک شب بعد از کشیدن مواد تصمیم گرفتیم زن جوان را بکشیم تا دیگر مزاحم ما نشود. به عنوان مهمان به خانه او در شمال تهران رفتیم که این جنایت رخ داد. چند وقت بود مواد مصرف می کردی؟ پس از آشنایی با همسرم به سمت مواد رفتم. او معتاد بود و مرا هم به سمت اعتیاد کشاند. خانواده ات برای ترک دادن تو کاری نکردند؟ خانواده. این کلمه در زندگی من یک طنز است. کدام خانواده؟! پدر و مادرم از هم جدا شده اند و من همیشه در خانه آنها پاس کاری می شدم. اگر خانواده داشتم که با سعید ازدواج نمی کردم. بعد از دستگیری از سعید جدا شدی؟ نه. چرا؟ هنوز دوستش دارم. او شاید قاتل باشد. شاید مرا معتاد کرد و شاید به این روز انداخته اما در زندگی کوتاهی که با هم داشتیم سعی کرد روزهای خوبی داشته باشم. چند وقت است با هم ازدواج کرده اید؟ حدود چهار ماه. به دلیل یک اشتباه به ده سال زندان محکوم شدی و همسرت هم پای چوبه دار است. اگر به گذشته بازمی گشتی باز هم مرتکب قتل می شدی؟ هیچ وقت. من و سعید به خاطر یک اشتباه زندگی مان را خراب کردیم. «آمدیم ابرویش را درست کنیم زدیم چشمش را کور کردیم.» اما در زندان یاد گرفتم زیاد افسوس گذشته را نخورم چون زمان به عقب بازنمی گردد امیدوارم خانواده مقتول رضایت دهند تا سعید اعدام نشود. ما جوان بودیم و خام. بزرگ ترین خلافم فرار از مدرسه بود
خودت را معرفی کن. مهدی ـ نوزده ساله. به چه اتهامی محاکمه شدی؟ قتل عمد بهترین دوستم. اگر بهترین دوستت بود چرا او را به قتل رساندی؟ من نمی خواستم او را بکشم. اما یک اشتباه او را زیر خاک فرستاد و من را پای چوبه دار. این اشتباه چه بود؟ شب حادثه خانه یکی از دوستانم جمع شده بودیم و با اصرار مشروبات الکلی خوردیم. من دفعه اولم بود که مشروب می خوردم. حالم خوب نبود. انگار اتاق دور سرم می چرخید. ابتدا با هم شوخی می کردیم اما بعد از ساعتی کار به درگیری لفظی کشید. احسان ـ مقتول ـ به من فحاشی کرد من هم کنترلی بر رفتارم نداشتم. از آشپزخانه چاقویی برداشتم و احسان را تهدید کردم. او هم رفتارش عادی نبود. به سمتم آمد و گفت «بزن ترسو. چرا معطلی» یک لحظه ترس همه وجودم را گرفت. چاقو را به طرفش پرت کردم که لبه آن به گردنش خورد و او غرق در خون روی زمین افتاد. بعد از قتل چه کردی؟ مدتی فراری بودم، اما به خاطر عذاب وجدان خودم را تسلیم کردم. هر شب با کابوس دستگیری از خواب بیدار می شدم و صحنه قتل را در خواب می دیدم برای رهایی از این کابوس ها تصمیم گرفتم تسلیم شوم. برای جلب رضایت اولیای دم کاری انجام نداده ای؟ پدر و مادرم خیلی تلاش کردند اما آنها راضی به رضایت نیستند. دادگاه هم حکم قصاص داده است. فکر نمی کنی اجرای حکم حق آنهاست؟ این درست است اما من از روی عمد احسان را نکشتم. آنها از رابطه دوستی ما با خبر بودند. من و مقتول هر روز همدیگر را می دیدیم. هر شب با کابوس آن حادثه و چوبه دار می خوابم. از آنها خواسته ام فرصت دیگری به من بدهند تا بتوانم اشتباهم را جبران کنم. در زندان چه کار می کنی؟ هم درس می خوانم، هم کار. در این مدت توانستم دیپلم بگیرم. با درس و نماز سعی می کنم گذشته را جبران کنم. پیش خدا توبه کرده ام و امیدوارم توبه ام را قبول کند. قبل از قتل سابقه کیفری داشتی؟ نه سابقه کجا بود. بزرگ ترین خلاف زندگی ام فرار از مدرسه بود. من حتی سیگار هم نمی کشیدم. حرف آخر... امیدوارم اولیای دم به جوانی ام رحم کنند. من آدم شرور و قاتلی نبودم یک اشتباه مرا به اینجا کشاند. هر روز افسوس این اشتباه را می خورم اما فایده ای ندارد و باید خود را برای آنچه در سرنوشتم نوشته شده آماده کنم یا اعدام می شوم یا اولیای دم رضایت می دهند.البته هنوز امید در من زنده است و به زندگی بیرون از زندان و بدون جرم امیدوارم. امیرعلی حقیقت طلب / تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
 
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 36]