تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):زبان مؤمن در پس دل اوست، هرگاه بخواهد سخن بگويد درباره آن مى‏انديشد و سپس آن را...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804561826




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

چند تار مو همه آن چيزي است كه از شهيدم دارم


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: چند تار مو همه آن چيزي است كه از شهيدم دارم
ما همه سرگشته و حيران شهداييم. آنان كه بي‌نام و نشان رفتند و بي‌نام ماندند و شهرت را در گمنامي خود جست‌وجو كردند.
نویسنده : صغري خيل فرهنگ 
شهداي مفقودالپيكر اما در اين بين ويژگي خاص‌تري دارند. هم آنها كه به مادرشان زهرا‌ (ع) ‌اقتدا كرده و صراطي منير از عشق و ارادت به ابا‌عبدالله الحسين (ع)‌ را در پيش گرفتند. آنچه در پي مي‌آيد واگويه‌هاي مادرانه خورشيد صوفياني است از گمنامي دردانه‌اش محمد دمير چلي. فرزندي كه پيش از شهادت، تكه‌اي از موي تراشيده خود را به همراه سنگريزه‌اي به عنوان يادگار به مادرش مي‌دهد همين مي‌شود تنها بازمانده‌اي از يك پسر براي مادرش. مادر ابتدا از خودتان برايمان بگوييد‌؟! من خورشيد صوفياني هستم. 66 سال دارم. محمد سرباز بود كه رفت جنگ. به خاطر اينكه به جنگ برود‌، سنش را در شناسنامه‌اش بالا برد. من شش فرزند داشتم. سه دختر و سه پسر. يكي از پسر‌ها فوت كرد و محمد هم كه شهيد شد. آنچه ميان مادران شهدا مشترك است اين جمله است كه خداوند آنها را گلچين كرده بود؟درست است؟ وقتي محمد به دنيا آمد، مادرم گفت: ساق پاي محمد يك علامت قرمز داشت. وقتي هم در سردخانه دنبال محمد مي‌گشتند كه پيكرش را پيدا كنند همه حواسشان به آن علامت بود. يك هفته قبل از تولد محمد، خواب ديدم. چهار سيد آمدند، يكي از آنها را شناختم. آقاي خميني بود، البته بعد‌ها كه تصوير امام را ديدم، شناختمش. سلام دادم آقا عليك گفت. گفتم آقا بفرماييد منزل. گفت: نه دخترم خانه نمي‌آييم. آن سه نفر همراه امام خميني را نشناختم. آنها گفتند: برايتان ولي عهدي آورديم. براي مادرم تعريف كردم مادر گفت فرزند تو آدم بزرگي مي‌شود. مقام خاصي پيش خدا دارد. اين بچه به درجات بالا مي‌رسد. به دنيا كه آمد برايش عقيقه كرديم. چطور شد كه محمد به جبهه رفت؟ پسرم سنش كم بود كه رفت. شناسنامه‌اش را دستكاري كرد و رفت. خودش را 19 ساله كرده بود، در حالي كه 17 سال داشت. گلچين شده بود. محمد بسيار هم اهل مطالعه بود. به ماتم امام حسين(ع)، خدا اينها را تأييد كرده بود. خدا طلبشان كرد و با خونشان، به بالاترين درجه رساند. ما مادران شهداي گمنام حرف‌هاي زيادي از فرزندانمان در سينه داريم كه نمي‌توانيم آنها را بگوييم. زبان عاجز است از بيان محاسن و خوبي‌هاي شهدا. چطور رضايت به رفتنش داديد؟ من به محمدم گفتم: محمد حالا زود است بروي! گفت: بايد بروم. مامان مملكت سرباز مي‌خواهد، بايد بروم. علي برادرش قبل از او در جنگ حضور داشت. من هم مانند ديگر مادران شهدا نگران فرزندم مي‌شدم. مگر مي‌شود مادر باشي و نگران فرزند دردانه ات نباشي. اولادم بود اما نمي‌خواستم آن قلدرها‌ي از همه جا بي‌خبر، به ما و مملكتي كه با خون شهدا‌ي انقلاب آباد شده بود، سيلي بزنند. من الگويم حضرت زينب (س)‌است. او خود در تمام لحظات كربلا همراه برادرش بود و در ميدان كار‌زار شركت داشت. من هم همينطور بايد حداقل كاري كه از دستم بر مي‌آمد براي اسلام انجام دهم. در نهايت با جان و دل راضي شدم محمدم به پيكار دشمن برود. راه و مسير، صراط مستقيم بود. بايد مي‌رفت. از ماجراي يادگاري عجيبي كه فرزندتان به شما داد بگوييد. يك روز آمد خانه ديدم نايلوني در دست دارد و موهاي سرش را داخل نايلون گذاشته به من داد وگفت: بگير و ياد‌گاري نگه دار. گفتم براي چي؟ نايلون را به من داد. هنوز هم نگه داشتمشان. هر وقت از كردستان مي‌آمد، دست و پايش زخمي بود. در منطقه حساس و خطرناك فعاليت مي‌كرد. محمد هم زرنگ بود و هم قوي هيكل. يك بار به او گفتم: محمد جان چرا پايت زخمي است. گفت از پشت كومله به ما مي‌زند و از مقابل هم صداميون بعثي، آتش مي‌ريزند روي سر بچه‌ها. منطقه شلوغ است. آنجا بود كه به محمدم گفتم. محمد جان نرو ديگر !!گفت: نروم مادر؟! مرد آن است كه اجازه ندهد ناموسش از دستش برود. گفتم: من كه پيش تو هستم. گفت، فقط تو ناموس من هستي؟!ناموس ما مرز ما است. من بايد بروم. محمد، محمد بود. من محمد را نشناختم. بچه‌ام گوهر بود. سه ماه به سه ماه مي‌آمد. نمي‌توانست زياد بيايد. كومله در مسير اذيتشان مي‌كرد. وقتي مي‌آمد. پودري مي‌دادند تا لباس‌هايش را با آن بشورم. من هم تميز لباس‌هايش را مي‌شستم. محمد كوچك بود يعني هنوز به جبهه نرفته بود. مادر من در خانه ما بود. محمد رفت نماز بخواند مادرم به ايشان گفت: محمد جان در تاريكي چرا نماز مي‌خواني. محمد به مادرم گفت: مگر شما زماني كه قنوت مي‌گيري، نوري كه از آسمان به سمت دستان شما مي‌تابد را نمي‌بينيد؟ مادرم حرفي نزده بود. از همان دوران متوجه شديم او با بقيه بچه‌هايم فرق مي‌كند. چه مدتي است كه در بي‌خبري از محمد‌تان به سر مي‌بريد؟ 27 سال است كه پيكرش بر‌نگشته. گمگشته من مربوط به عمليات مرصاد است. مزاري به ما داده‌اند اما خالي است. تازه فرمانده‌اش مي‌خواست به محمد درجه بدهد. مي‌خواستيم برايش قرباني بكشيم. نامه‌هايي كه براي محمد مي‌نوشتيم، پستچي بر‌مي‌گرداند. نمي‌دانستم چرا؟ دوباره نامه نوشتيم اما دوباره برگشت. خيلي ناراحت شدم، نگران بودم. همسرم به همسايه‌مان گفت: نامه‌هاي محمد بر مي‌گردد. مصطفي پسرش هم در بسيج و جبهه بود. او به همسرم گفته بود: در كرمانشاه عملياتي شده. احتمالاً محمد هم در آن عمليات بوده. او شهادت محمد را حدس زده بود. خواب شهادتش را ديده بوديد؟ من شب قبلش خواب ديدم، محشر كبرايي بود. يك سيدي نقاب كشيده و سواراسبي آمد. سبز‌پوش بود. پرسيدم ايشان كيست؟!گفتند: امام حسين (ع)‌است. چند تا پيكر هم پشت امام حسين (ع) در حركت بود. آنجا بودم، شنيدم كه نام يكي از پيكر‌ها محمد است. از خواب بيدار شدم و حيران و هراسان به اهل خانه گفتم كه خانه خراب شديم. محمد شهيد شده. آنها اما باور نمي‌كردند مي‌گفتند: نه محمد به زودي مي‌آيد. برادرم حدس مي‌زد كه محمد شهيد شده باشد. چون محل عمليات همان جايي بود كه محمدم حضور داشت. آنها به هلال احمر رفتند و ديده بودند كه نام محمد جزو شهداست اما پيكري از ايشان به ما ندادند. از خصوصيات اخلاقي‌اش بگوييد. محمد خيلي به من و پدرش احترام مي‌گذاشت. در خانه به من كمك مي‌كرد. اگر براي محمد دنيا گريه كنم كم است. محمد گوهري بود. مي‌گفت: زير بار ستم نمي‌رويم، جان مي‌دهيم در ره آزادگي. خوشحالم چنين پسري تربيت كردم كه به شهادت رسيد. خود من هم فداي رهبرم هستم. در عزاي امام حسين (ع) ‌خدمت مي‌كرد. امروز هم امريكا چه خيال كرده است؟!خون شهدا نمي‌گذارد. آرامش امروز مملكت ما براي خون شهداست. اينها را بايد قدردان شهدا باشيم. مملكت امنيت داشته باشد. دولت بايد راه شهدا را ادامه دهد. همواره بزرگ در جلو حركت مي‌كند و باقي ملت پشت سر او. امروز اسمي از مادران شهدا و خود شهدا در تلويزيون نيست. اگر مناسبتي باشد، تصويري نشان مي‌دهند و ديگر تمام مي‌شود. از نحوه شهادت محمد برايتان گفته‌اند؟! برادر زاده‌ام رفت پيش فرمانده‌اش از شهادتش پرسيد و برايم گفت: با همرزمانش كه از بچه‌هاي خراسان و جهرم بودند در محل ديد‌ه‌باني بودند. دشمن نزديك بوده و به محمد گفتندكه محمد جان بايد برويم. پسرم مجروح مي‌شود و از هر دو پا به شدت آسيب مي‌بيند. به روايت دوستانش گويي پاهايش قطع شده بود. دوستانش نمي‌توانند او را به عقب بياورند. محمد همان جا ماند كه ماند. حاج خانم دلتنگش مي‌شويد؟ من مادرم، مگر مي‌شود آدم براي بچه‌اش دلتنگ نشود. محمد خيلي خوب بود و اين دلتنگي من را زياد مي‌كند. هميشه مي‌گويم: محمد جان‌! مي‌شود يك بار چشمانت را باز كني بگويي مادر! پسرم فداي امام حسين(ع) باشد. به راهي كه رفته گريه نمي‌كنم فقط دلتنگش مي‌شوم. محمد طوري شهيد شد كه نه غسل دادند، نه كفن كردند و نه مزارش مشخص است.

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۰۹ آذر ۱۳۹۳ - ۱۶:۳۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 29]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن