واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
اهمیت مبارزه بر سر فرهنگ دست کمی از مبارزة مسلحانه ندارد. وبلاگ > بهبودی، هدایت الله - به راستی چرا فرهنگ منزلتی چنین والا دارد که برای نگهداشت آن رواست که گرانترین دارایی انسان - جان - نیز فدا شود؟
میگویند: اهمیت مبارزه بر سر فرهنگ دست کمی از مبارزة مسلحانه ندارد.
این، یک جملة قرن بیستمی است؛ مربوط به زمانی که جنبشهای استقلال طلبانه در آسیا، امریکای جنوبی و افریقا به اوج خود رسیده بود. اما به نظر میرسد حقیقتی فرازمانی باشد. چرا که اینک، در نخستین پلههای قرن بیست و یکم، بار دیگر درستی خود را نشان میدهد. چند دهة پیش برخی از جوامع موسوم به جهان سوم یا ملتهایی که خاک کشورشان پر است از رد چکمههای بیگانگان، به این جمله ایمان داشتند و همین باور پشتوانهای شد برای جنبشهای مسلحانه و به دست آوردن آزادی، استقلال و حفظ هویت فرهنگی. در پی این قیامها بسیاری از کشورهای اشغال شده و دربند مستقل شدند و یا حکومتهای وابسته خود را ساقط کردند و شاهد آزادی را به برگرفتند. عملیات آزادسازی خاکها و ملتها با نزدیک شدن به اواخر قرن بیستم - به دلیل عقبنشینی ظاهری اشغالگران و کشورهای استعمارگر - رفته رفته به نقطه صفر رسید، اما آنچه همچنان شعلهور ماند و به ادامه جنبشهای پایداری کمک کرد «رهایی فرهنگی» بود. اگر در قرن بیستم رهایی خاک و رسیدن به استقلال در چارچوب یک کشور، هدف اول جنبشهای مسلحانه بود، اینک رهایی فکر و رسیدن به استقلال فرهنگی هدف رویاروییهای فرهنگی است. مقاومت مسلحانه جایش را به مقاومت فرهنگی داده است.
گسترش ناگهانی ارتباطات، حکومت شبکه واحد اطلاعرسانی و تسلط ماهوارهها، زورمداران کنونی جهان را وادار به ارائه نظریه «فرهنگ واحد جهانی» و بالاخره تحمیل آن کرده است. این نظریه که در نهایت به اجاره دادن اندیشه و فکر در کشورهای پیرامونی میانجامد، در نزد بسیاری از روشنفکران و حکیمان اجتماعی نیرویی است که آتش مبارزه بر سر فرهنگ را همچنان شعلهور نگاه میدارد.
به راستی چرا فرهنگ منزلتی چنین والا دارد که برای نگهداشت آن رواست که گرانترین دارایی انسان - جان - نیز فدا شود؟ همان جانی که غسان کنفانی فلسطینی، سید محمدرضا سعیدی ایرانی، آمیلکار کابرال گینهای و باز علی شریعتی ایرانی به قربانگاه فرهنگ بردند.
ما آدمها آن اندازه ظرفیت داریم که با کاستیها، مشقتها و محرومیتها بسازیم، شرایط طاقتفرسا را از سر بگذرانیم، به سختترین راهها گام نهیم و بر آزردگیهای مختلف پیروز شویم. اما ما توان بیهویتی، نبود شناسنامه تاریخی و غیبت پیشینه خود را نداریم. زندگی در غیاب فرهنگ و تاریخ امکانپذیر نیست. ملت بیتاریخ و جامعه بیفرهنگ، در شمار مجموعههای ظاهراً زنده و در واقع مرده و نابود هستند. پیشروان فکری هر ملتی - روشنفکران و حکیمان اجتماعی - نیک میدانند یکی از هدفهای جنبشهای مقاومت - در زمان حال، جنبش رهایی اندیشه - نگهبانی از هویت ملی، پیشینه فرهنگی و شخصیت نهفته در تاریخ مردم است. این توقع، با اندازههایی بالاتر، از پیشروان فکری کشورمان نیز میرود، چرا که اینان شاهد یکی از بزرگترین انقلابهای تاریخ در واپسین سالهای قرن بیستم بودند و نیز شاهد بزرگترین مقاومتها و پایداریها در دفاع هشت ساله برای نگهداشت آن انقلاب. توقع این است که پیشروان فکری جامعه ما در رویاروییهای فرهنگی با قطب زورمدار و پیرو نظریه «فرهنگ واحد جهانی» بهترین شیوهها و پسندیدهترین راهکارها را پیش گیرند. برای چنان انقلابی و چنین دفاعی این حداقل توقع است. اما این توقع در بسیاری از مواقع برآورده نمیشود. وجود لکههای افسوس بر فضای فکری این سرزمین از این روست. این به کنار؛ گاه پیشروان فکری - چه در نزد روحانیان و چه در نزد غیر ایشان - ایران و اسلام را دو پدیدة همعرض معرفی میکنند و بیتوجه به سازگاری تاریخی این دو و داد و ستد منطقیشان در طول یک هزار و چهارصد سال زمان پشت سر، یکی را نافی دیگری مینمایانند. اینجاست که ابرهای متراکم افسوس بر فضای فکری این سرزمین سایه میاندازد. تاریخ میگوید هر تلاشی برای جدا نگاه داشتن این دو پدیده که یکی «سروش آسمانی» است و دیگری «نجابت زمینی» شکست میخورد. از این رو تعابیر «ایران اسلامی» و «اسلام ایرانی» بسیار سست و بیبنیان جلوه میکند. اولی ساختة اندیشهورزان ناشی داخلی است و دومی پرداخته متفکران هوشمند خارجی. در هر دو این تعابیر نوعی گسست و جدایی وجود دارد که واضعان درصدد نزدیک کردن و همسایه نمایاندن آنها هستند. اگر اسلام، ایران را یکی از سرزمینهای نجیب خود برای هبوط انسانیت میداند، نه به خاطر ایرانی بودن اسلام، بلکه به دلیل جهان شمول بودن این آیین است. و اگر ایران، اسلام را آیینی برای در آغوش کشیدن میبیند، نه به خاطر اسلامی بودن ایران، بلکه به جهت سازگاری منطقی این سرزمین کهنسال با پدیدههای معنوی است.
تکرار میکنیم: اهمیت مبارزه بر سر فرهنگ دست کمی از مبارزه مسلحانه ندارد. اگر در دنیای امروز - که نظریه «فرهنگ واحد جهانی» برای حاکمیت خود بیتابی میکند - به این جمله قرن بیستمی ایمان داریم باید ابرهای متراکم افسوس و سپس لکههای آن را از آسمان اندیشه این سرزمین فراری دهیم.
شنبه 8 آذر 1393 - 15:07:17
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]