واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سگها و آدمها
مجموعه داستان "سگها و آدمها" با یك مقدمه از جانب نویسنده (فرشته مولوی) آغاز میشود. با خواندن مقدمه خانم مولوی بر مجموعه داستانشان متوجه میشویم كه داستانها در فاصلهی طولانی پانزده ساله نوشته شدهاند و سه تا از آنها هم قبلا در مجموعهای به نام "پری آفتابی" به چاپ رسیدهاند. مضمون این داستانها، نگاه نویسنده، حتی زبان روایتها تا حد زیادی شبیه یكدیگرند. شباهت برخی از این داستانها به قدری است كه بعد از خواندن مجموعه، فضای آنها با هم آمیخته یا حتی گم و فراموش میشوند و چیزی در ذهن باقی نمیماند. دلیل آن هم بی تردید این است كه داستانها پیش از آنكه داستان باشند، تصویرند؛ و بیش از آنكه روایت باشند، توصیفاند. راوی اغلب داستانها به توصیف و تصویرسازی از آنچه حس میكند میپردازد. به همین دلیل اغلب داستانی كه در ذهن باقی بماند، شكل نمیگیرد. از این منظر، خانم مولوی تصویرپرداز بسیار خوبی هستند. داستان «همه بهارها» مملو از توصیفات زیبایی است كه به صورت تصویرهایی بسیار بدیع در ذهن مخاطب نقش میبندد اما وقتی قصه به پایان میرسد همه چیز رنگ میبازد. دلیل آن پایانبندی بسیار شتابزدهای است كه بر ریتم و آهنگ كل داستان نمینشیند. گویا این پایانبندی وصلهای عاریهای بر انتهای داستان است. مضمون این داستانها، نگاه نویسنده، حتی زبان روایتها تا حد زیادی شبیه یكدیگرند. شباهت برخی از این داستانها به قدری است كه بعد از خواندن مجموعه، فضای آنها با هم آمیخته یا حتی گم و فراموش میشوند و چیزی در ذهن باقی نمیمانداین اتفاق به نوعی دیگر در داستانهای "همه روزهای خدا" و "طبل نیمه شب" هم تكرار میشود. در داستان "طبل نیمهشب" راوی دانای كل محدود به ذهن زن در ساعاتی از نیمه شب و در تنهایی و سكوت از احساسات زن به زندگی ملالآورش میگوید. آنچه این احساسات را منتقل میكند تركیبی از توصیف احساسات درونی و تلفیق آن با شرح كندی و ملال فضای بیرونی از دیدگاه زن است. زن تنها روی تخت دراز كشیده و گوش تیز كرده، چشم میگرداند و فكر میكند. ذهن او همزمان با دریافتهای كاهلانهاش از فضای اتاق و چیزهایی كه میبیند و میشنود، حركت میكند. داستان با بازگشت شوهر زن به خانه در نیمهشب پایان میگیرد: "...تاریكی، تنهایی، تنلرز، و صداهای آشنا – صدای موتور اتومبیل، صدای پا، صدای چرخش كلید در قفل. شبی دیگر به نیمه رسیده است. شبی دیگر از تامتام پرهیاهوی طبلها شقه میشود. شبی دیگر مرد به خانه باز میگردد تا با حضورش چشمانتظار شوم او را كور كند."همه روزهای خدا" روایت یك روز از زندگی دُربیبی است. پیردختری كه به سودای داشتن یك روزِ دیگر؛ یك روز متفاوت از همه روزهای دیگر، سوار بر مینیبوی لكنتهی روستا به سمت شهر میرود. در راه راوی محدود به ذهن دربیبی به گذشته و حال او سركی میكشد و مخاطب را از احوالات و آرزوهای زنِ نگونبخت آگاه میسازد. قصه با تمام شدن روز پایان میپذیرد؛ در حالیكه دُربیبی سوار بر وانتی به طرفِ آبادی بازمیگردد: "...همه روزهای خدا مثل هم است؛ حتی وقتی كه در بیبی هم مثل همین درخت گردوی كنار جاده كه اینقدر تند از پیش چشم می گذرد، پیر بشود." داستانها نثری یكدست و پاكیزه دارند و زبانی كه مختص به نویسنده آن است و شیوهی روایت، اغلب داستانها را به یكدیگر نزدیك ساخته استداستان "خاله مومی" هم روایتی مشابه داستان دُربیبی دارد. در این داستان با تكگوییِ درونی زنی مواجه هستیم كه با زبانی سرخوشانه و متفاوت از زبان داستانهای دیگر، به واگویی وضعیت خودش با مخاطبی بیجان میپردازد. مخاطب او شاسیهای ماشین تحریری است كه به واسطهی آنها روی كاغذ مینویسد. اگرچه فضا و لحن این داستان اندكی متفاوت با داستانهای دیگر است، اما مضمون و درونمایه آن تا حد زیادی شبیه به آنچیزی است كه در داستانهای "طبل نیمهشب"، "همه روزهای خدا"، "دوری دیگر" و...وجود دارد. شاید بشود گفت یكی از بهترین داستانهای مجموعه، داستان "سگها و آدمها" است. سگها و آدمها روایتی موازی از آنچه در ذهن و در واقعیت زندگی زنی میگذرد، است. زن، مادرِ پسركی بیمار است. همین است كه او را برآشفته، تا با ذهنی مالیخولیایی و متوهم به جهان بنگرد. و به عبارت دیگر، واقعیتها را از فیلتر خودش ببیند. گویی زن همواره در كابوس به سر میبرد. ذهن زن درگیر این سوال مهم است كه رنجهای ما در زندگی نتیجهی كدامین گناه است؟ اشارات بینامتنی داستان با درونمایهی آن همخوانی و همراهی دارد. اگرچه كه میتوانست موثرتر و قویتر بر پیكرهی داستان بنشیند. نكتهی قابل توجه دیگر در مجموعه داستان "سگها و آدمها" نثر و زبان آن است. داستانها نثری یكدست و پاكیزه دارند و زبانی كه مختص به نویسنده آن است و شیوهی روایت، اغلب داستانها را به یكدیگر نزدیك ساخته است. تا آنجا كه مخاطب را وامیدارد، تصور كند راوی داستانهای "همه بهارها"، دوری دیگر" و "ایستگاه زرد" و... یكی است. "سگها و آدمها" شامل یازده داستان كوتاه است. به غیر از چند داستانی كه در این یادداشت به آنها اشاره شد، میتوان از داستان "وهن"، "خداداد خوش است" و "كلاغ هندی" نیز نام برد. منبع: تهران امروزگروه کتاب تبیان - محمد بیگدلی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 230]