تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 2 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):روزه دارى (در حكم) دهانى است كه جز به خير سخن نگويد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1842914417




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

اكبرآقا ديگر مال خودش نبود


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: اكبرآقا ديگر مال خودش نبود
«شب‌هاي جمعه مي‌شود چشم انتظارت مادرا / پيشم نشين بهر خدا. پيشم نشين بهر خدا... » آواي نوحه‌اي كه از بلندگوي كوچك و قيفي شهيد اكبر انصاري توي كوچه پس كوچه‌هاي روستاي «بارده» از توابع شهرستان بن استان چهارمحال و بختياري شنيده مي‌شد، هنوز هم در گوش خيلي از بسيجي‌هاي پايگاه شهداي اين روستا طنين‌انداز مي‌شود.
نویسنده : عليرضا محمدي 
پايگاهي كه توسط خود شهيد انصاري تأسيس شده بود و حالا 30 سال پس از شهادتش، هنوز هم جذب نيرو دارد و هنوز هم عكس اكبر انصاري در سردر اين پايگاه با نگاهش به جوانان نسل سوم و چهارم خوش‌آمد مي‌گويد. شهيد انصاري را از خاطراتي شناختيم كه همرزمش قربانعلي قائدي از پشت خطوط سيمي تلفن براي‌مان نقل كرد؛ هرچند كه به قول شهيد آويني، امثال اين شهدا را اگر بخواهي بشناسي بايد داستان كربلا را بخواني. قربانعلي قائدي كه بعد از شهادت همرزمش اكبر انصاري، 30 سال مي‌شود فرمانده پايگاه مقاومت روستاي بارده شده، واسطه‌اي شد بين ما و خاطرات دور يك شهيد كه شايد سواد چنداني نداشت، اما بصيرتش باعث مي‌شد با وجود همسر و هفت بچه قد و نيم قد، مسير پاسداري از انقلاب اسلامي را تا مرز شهادت ادامه بدهد و همواره بگويد «من براي خودم نيستم. تا جان دارم بايد به جبهه بروم و شهيد شوم». همسر و چند فرزند قربانعلي از حال و هواي همولايتي و دوستش شهيد انصاري مي‌گويد: «اوايل انقلاب من نوجواني 16، 17 ساله بودم و آن زمان خيلي از بچه‌هاي همسن و سالم شور و حال انقلابي داشتند و فعاليت مي‌كردند ولي شهيد انصاري كه 15 سالي از ما بزرگتر بود و همسر و چند فرزند داشت، بيشتر از همه ما عشق خدمت به انقلاب را داشت و هر كاري از دستش برمي‌آمد انجام مي‌داد. از ايست و بازرسي براي تأمين امنيت روستا و جاده‌ها گرفته تا كمك به جبهه‌ها و...، همين پايگاه شهدا كه الان با اسم سيدالشهدا (ع)‌ ادامه فعاليت مي‌دهد، يادگار اين شهيد است. با پيگيري‌ها و رفت و آمد‌هايي كه به مركز سپاه منطقه‌اي داشت، بالاخره توانست پايگاه شهدا را در مسجد حضرت ابوالفضل(ع) تأسيس كند.» سال 61 بود كه پايگاه شهدا در روستاي دورافتاده بار‌ده اعلام وجود مي‌كند. مركز اين پايگاه هم شبستان مسجد حضرت ابوالفضل(ع) مي‌شود و بعد از تمام شدن فريضه نمازهاي يوميه، جوانان روستا با فراخوان اكبر انصاري جمع مي‌شدند و كلاس‌هاي عقيدتي و آموزشي براي‌شان برگزار مي‌شد. قائدي ادامه مي‌دهد: «اين بنده خدا (شهيد انصاري)، سواد چنداني نداشت ولي آدم به اصطلاح فهميده و بابصيرتي بود. راه را خوب مي‌شناخت و خوب درك مي‌كرد كه وظيفه‌اش به عنوان يك ايراني مسلمان در مقطع حساس دفاع مقدس چيست. با كمترين امكانات كلاس‌هاي آموزشي ابتكاري خوبي تشكيل مي‌داد و جوانترها را جذب مي‌كرد. الان كه به آن روزها فكر مي‌كنم مي‌بينم عشق و صفايي كه در حرف‌ها و حركات امثال انصاري‌ها بود، امروز روز زياد به چشم نمي‌خورد.» قربانعلي از ماكت مين‌هاي دست‌سازي سخن مي‌گفت كه شهيد انصاري با چوب براي بسيجي‌هاي جوان پايگاه تهيه مي‌كرد؛ مين والمري، گوجه‌اي و... فرمانده پايگاه سيدالشهدا(ع) ادامه مي‌دهد: «اكبرآقا اين مين‌ها را روي چوب مي‌تراشيد و شكل و شمايلي به آنها مي‌داد. بعد اين تكه‌هاي چوب كه مثلاً مين بودند را توي زمين‌هاي روستا خاك مي‌كرد و از بچه‌ها مي‌خواست كه آنها را خنثي يا شناسايي كنند. براي خودش آموزشي بود ديگر! بچه‌ها اين طوري قبل از اينكه به جبهه بروند، يا در آموزش‌هاي تكميلي شركت كنند، با حال و هواي جبهه‌ها و جنگ تا حدي آشنا مي‌شدند.» غيرت بود «امكانات نبود اما غيرت بود» اين حرف يكي از رزمنده‌هايي بود كه پيشتر با او گفت‌وگو كرده بوديم. مصداق حرفش را در زندگي خيلي از رزمنده‌ها و شهداي جنگ تحميلي مي‌توانيم سراغ بگيريم. مثل شهيد انصاري كه با كمترين امكانات هر آنچه در توان داشت براي پيشبرد انقلاب در روستاي دورافتاده محل زندگي‌اش انجام مي‌داد. شايد او پيامبر انقلاب در «بار‌ده» بود مثل شهيد بروجردي كه مسيح كردستان شد، يا احمد متوسليان كه الله‌اكبر انقلاب را در سوريه و لبنان طنين انداز كرد يا مثل خيلي از شهداي ديگر كه صرف نظر از وسعت و اندازه زميني كارشان، هر آنچه در توان داشتند براي اشاعه اسلام انقلابي خميني كبير به كار مي‌بردند. يكي در يك روستاي دورافتاده و ديگري در كشورهاي دوردست... فرمانده پايگاه سيدالشهدا(ع) روستاي بارده ادامه مي‌دهد: «شهيد انصاري براي اينكه صداي انقلاب و جبهه‌ها را به همه همولايتي‌هاي‌مان برساند، روي موتورش يك بلندگوي كوچك و ضبط صوت گذاشته بود و يادم است نواي: «شب‌هاي جمعه مي‌شود چشم انتظارت مادرا / پيشم نشين بهر خدا. پيشم نشين بهر خدا...» را پخش مي‌كرد. از اين طرف روستا به آن طرف مي‌رفت و از آن طرف به اين طرف. خود ما هم خنده‌مان گرفته بود كه چرا اين كار را مي‌كند. اما حالا كه چند سال از آن دوره گذشته، خوب مي‌فهمم كه او درك كرده بود بايد بذر عشق به ولايت فقيه و انقلاب را در جان جوانترها نشاند و چون امكاناتش در حد همان ضبط صوت قديمي و آن بلندگوي كوچك قيفي بود، همان‌ها را دستاويز براي انتقال پيامش قرار داده بود.» شعله اي در تاريكي يك بوته در دل تاريكي شب روشن مي‌شود و توي دستان عاقله مردي سي و چند ساله قرار مي‌گيرد. او فرمانده پايگاه شهداي روستاي بارده است و اكبر انصاري نام دارد. در آن زمان او و بسيجيان پايگاهش ايستگاه بازرسي در جاده‌هاي اطراف روستا ايجاد كرده بودند و چون حتي يك چراغ قوه نداشتند تا به وسيله آن اتومبيل‌ها را متوقف سازند، بنابراين انصاري مجبور شده بود با كندن يك بوته و آتش زدنش، آن را تبديل به يك چراغ قوه طبيعي كند. قربانعلي قائدي با تعريف اين خاطره مي‌گويد: «سن‌ و سال‌مان از شهيد انصاري كمتر بود، اما عمق احساس مسئوليتش را خوب درك مي‌كرديم. او سعي مي‌كرد هر كاري از دستش برمي‌آيد براي انقلاب انجام دهد. از سال 61 هم كه به جبهه رفت، تا سال 63 كه شهيد شد ديگر آرام و قرار نداشت. ورد كلامش اين بود كه من ديگر مال خودم نيستم و بايد بروم. زن و بچه‌دار هم بود. موقع شهادت هفت فرزند داشت كه آخرين بچه‌اش يكي، دو ماه بيشتر نداشت. اما شهيد انصاري به گفته خودش ديگر مال خودش نبود». چرا شهيد نشدم «شهريار قائدي» كه به عنوان اولين جوان روستاي بارده در جبهه‌هاي جنگ به شهادت مي‌رسد، داغ اكبر انصاري هم تازه مي‌شود. به گفته قربانعلي قائدي، انصاري حسرت مي‌خورده كه چرا خودش نبايد شهيد مي‌شد و با آن همه شوقي كه داشت، حالا بايد در تشييع جنازه يك شهيد ديگر از اهالي روستاي‌شان شركت مي‌كرد. قائدي در اين خصوص مي‌گويد: «اكبرآقا آن روز حال و هواي خاصي داشت. خيلي حسرت مي‌خورد كه چرا خودش اولين شهيد روستا نبوده! مي‌گفت اگر شهادت سعادتي است، پس من حتماً لايقش نبودم كه شهيد نشده‌ام. البته يك بار قبل از شهادت مجروح شده بود كه تركش خورده بود و گوشه قرآن توي جيبش را سوراخ كرده بود اما بعد از اينكه اكبرآقا كمي جراحتش خوب شد، در عمليات محرم در آبان 1361 دوباره عزم رفتن كرد و اين بار دست تقدير روزگار او را به آوردگاه بدر كشاند.» بهانه پرواز عمليات بدر، اسفند 63 و منطقه عملياتي هور، اين آب و خاك جايي بود كه اكبر انصاري، مرد روستايي بنا پيشه‌اي كه افسار دلش را به دست حضرت عشق سپرده بود، مزد سال‌ها عشق‌بازي خالصانه‌اش را گرفت و تركشي كه شكمش را پاره كرد، بهانه عروجش از بند خاك شد. انصاري را چند روز بعد روي دوش همولايتي‌هايش به روستا برمي‌گردانند و به خاك مي‌سپارند. اما پايگاهي كه تأسيس كرده بود و يادگاري‌هايي كه از خود برجاي گذاشته بود هنوز هم وجود دارند و هنوز آواي «شب‌هاي جمعه مي‌شود چشم انتظارت مادرا / پيشم نشين بهر خدا. پيشم نشين بهر خدا...» توي كوچه پس كوچه‌هاي خاطرات امثال قربانعلي‌ها مي‌پيچد و عظمت و خلوص روح يك شهيد را يادآور مي‌شود. شهيد انصاري در وصيتنامه‌اش مي‌نويسد «خدايا اكنون كه شنيدم برادرانم در جزاير مجنون در مقابل كفر ايستاده‌اند ديگر نمي‌توانم بمانم و با همه مشكلات (هفت فرزند) به سوي تو مي‌آيم.» او در شب عمليات بدر آرپي‌جي‌زن گردان يا زهرا بود و همان شب اول عمليات در شرق دجله به شهادت رسيد و همسر و هفت فرزندش را به خداي بزرگ سپرد.

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۰۱ آذر ۱۳۹۳ - ۱۵:۴۳





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن