واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
حاج حسن روی صخره مرگ +عکس
شهید تهرانی مقدم تصمیم گرفته بود صخره نوردی یاد بگیرد، معلمی پیدا کرده بود و از او خواسته بود توی جلسهی اول بروند آنجایی که قرار است جلسه آخر ببردشان.
به این مطلب امتیاز دهید
به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، 21 آبان 90 اسطوره ای گمنام برای مردم ایران رخ نشان داد که تا قبل از آن فقط برخی خواص و دوستانش او را می شناختند. مردی که در بین آشنایانش هم شناخته شده نبود. حاج حسن طهرانی مقدم به گونه ای زیست که خودش می خواست و این مایه مباهات و فخر یک عبد صالح می تواند باشد. حاج حسن ارزوهایش دوربرد و به آسمانها می رسید و سرانجام در این روز خود نیز به آسمان شتافت و روزی خور در گاه حضرت حق شد.
شهید طهرانی مقدم همان که آوازه اش پیکره اسرائیل و آمریکا را لرزاند به قدری عادی و صمیمی زندگی می کرد که آدم های مختلفی با علایق و اعتقادات خاص خودشان خاطرات شیرینی از این فرزند امام خمینی(ره) و سرباز مطیع مقام معظم رهبری دارند که سعی می کنیم در این ایام که نزدیک شهادت وی است از این روایات دلنشین منتشر کنیم تا فقط یادی باشد از پدر موشکی ایران.
شهید طهرانی مقدم در کنار شهید احمد کاظمی
مادرش میگفت: «من موندم اگه وقتِ موشک هوا کردن یه هو اذان بشه، این حسن چی کار میکنه؟» بس که مقید بود به نماز اول وقت. حتی اگر بالای کوه و روی چند متر برف هم اذان میشد، حاج حسن قامت میبست برای نماز. هر چه اطرافیان میگفتند چند ساعت صبر کن پایمان برسد زمین با هم میخوانیم، قبول نمیکرد.
آن وقت سُلگی و نواب مجبور میشدند برای اطرافیان خاطره تعریف کنند. خاطرهی همان موقعهایی که حاج حسن تصمیم گرفته بود صخرهنوردی یاد بگیرد، معلمی پیدا کرده بود و از او خواسته بود توی جلسهی اول بروند آنجایی که قرار است جلسهی آخر ببردشان. صخرهی مرگ بوده گویا. آن وقت حاج حسن از آن صخره بالا رفته و از شانس، وقت اذان، رسیده روی لبهی باریک پرتگاهی که عبور از آن برای بقیه مشکل بود. ولی حاجی توی همان نیم وجب جایی که زیرش تا چند صدمتر پایینتر خالی بود، شروع کرده بود به نماز خواندن.
هر جا که مسافرت یا ماموریت بودند طوری مدیریت میکرد که وقت اذان به شهری، مسجدی، جایی برسند و توی راه نباشند. خیلی وقتها این کار را چنان با ظرافت انجام میداد که هم سفریها فکر میکردند که اتفاقی وقت اذان رسیدهاند بغلِ مسجد. ولی وقتی بعد از چند روز مسافرت میدیدند که اتفاقی سر همهی اذانها پایشان روی خاک بوده و نه توی ماشین، شستشان خبردار میشده که برنامهریزی حاجی این طور است. بس که خوش سفر بود و خوش برنامه همهی فامیل دلشان میخواست با حاجی مسافرت بروند. تنها مسافرت هم نبود. سیزدهبدرها همهی فامیل جمع میشدند توی حیاط خانهشان. حاجی خودش فرش و موکت پهن میکرد توی حیاط. برای بچهها تاب درست میکرد بساط کباب و منقل راه میانداخت و سر به سر همه میگذاشت و جوک تعریف میکرد.
آن قدر میخندیدند که خاطرهاش بماند برای چند ماه آینده و هِی شنیدههایشان را بگویند و دوباره بخندد. ولی وقت اذان که میشد همه را بلند میکرد برای نماز. نه بالاجبار. که با اشتیاق. کافی بود حاجی سجادهاش را بیاورد و آن جلو پهن کند. یکی یکی صف میکشیدند جلوی شیر آبِ حیاط که وضو بگیرند. حاجی اما خودش همیشه دائمالوضو بود. میگفت: «حیفِ زمین خدا نیست که آدم بدون وضو روش راه بره؟». فارس
۲۶/۰۸/۱۳۹۳ - ۰۹:۵۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 32]