واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران: هر شب یا یک داستان واقعی؛
در امتداد تاریکی. . . ./ آخرین حرف یک اعدامی که هزاران نفر را به تباهی کشاند چه بود؟
منصور در آخرین روز از زندگیاش به پای چوبه دار رفت تا تاوان اشتباهاتی که به قیمت نابود ساختن زندگی هزاران زن و شوهر و کودک تمام میشود را بدهد. شاید آه همین افراد دامنش را گرفت.
به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران، بچه بود که پدرش مرد. با این مصیبت سنگین کمر خانوادهاش شکست. برادر بزرگش هزینههای زندگی را برعهده گرفت؛اما افسوس که بیتابی و بیقراری مادر خانواده، اعصاب بچهها را خط خطی میکرد.
با گریه و زاری عذاب آوری حرفهای عجیبی میزد و میگفت خدا ما را دوست ندارد که....
زن با ناسپاسی به درگاه خداوند نسبت به اقوام و آشنایان نیز پرخاشگری میکرد و همه از او فراری بودند.در این شرایط پسر کوچک خانواده نیز عصبی و زود رنج و زیاده خواه بار آمده بود.
نمیتوانست با خودش کنار بیاید.ترک تحصیل کرد و سرکار رفت.ولی احساس حقارتی که در عمق درونش به وجود آمده بود کار دستش داد.
دوستان ناباب او را سیگاری کردند و این آغازی برای تمام بدبختیهایی بود که به قیمت جانش تمام شد. سالها به سرعت سپری شدند. منصور با بلندپروازیهای کودکانه،نقشههای زیادی در سر میپروراند.گاهی غرق رویاهایش میشد و برای خودش زندگی مرفهی را ترسیم میکرد که در آن غلط میزد.
22 ساله بود که با وعده یکی از دوستانش در قهوه خانه در شغل خرده فروشی مواد مخدر استخدام شد!،ابتدا از فروش چند گرم تریاک و حشیش شروع کرد،اما بعد از مدتی با نگاهی به دور و اطرافش فهمید که برای پولدار شدن باید ریسک کند و فروش عمده مواد مخدر را آغاز کند.
در همین میان در 23 سالگی توسط ماموران مبارزه با مواد مخدر با مقداری مواد مخدر از نوع تریاک دستگیر شد و به زندان افتاد. حدود 6 ماه در زندان به سر برد و در زندان با مواد فروشان دیگر آشنا شد، به قول خودش برخیها که سن و سالی از آنان گذشته بود او را از مواد فروشی منع میکردند و از آخر و عاقبت وحشتناک این کار می گفتند و میخواستند تا دیر نشده توبه کند و به شغلی با آبرو روی بیاورد، ولی سوداگران جوان تشویقش میکردند که پول و ثروت در این راه است و برایش مثال میزدند که سرکردههای این کار بعد از یک سال فعالیت ثروتی هنگفت به جیب زده و الان در گوشهای دارند برای خودشان به بهترین نحو ممکن زندگی میکنند. اگر هم الان دستگیری شده است، به خاطر سهل انگاری خودش بوده و باید از این به بعد بیشتر حواسش را جمع کند.
از زندان بیرون آمد، با غرور و تکبر بر روی زمین قدم برداشت و عزمش را جزم کرد تا در کوتاهترین مدت یکی از سرمایه دارانی شود که با ماشینهای گران قمیت در خیابان دور دور میکنند. از دیدگاه او تمامی کسانی که امروز پولدار هستند از راههای خلاف به این راه رسیده اند و او نیز باید مثل یکی از همان آدمها شود.
همان اولین شب روز آزادیاش مواد تهیه کرد و به پارک رفت تا این بار با حواس جمع شروع به فروش مواد مخدر کند در این راه جوانان و نوجوانان زیادی را قربانی خود کرد، مدتی هم به همین شکل سپری شد و پسر جوان با افزایش مقدار پول حساب بانکیاش،آرزوهایش نیز بزرگتر شد.
کمتر از یک سال فعالیت، در یکی از همان شبهایی که در آرزوهایش غوطه ور بود، احساس سردی دستبند او را هوشیار و دوباره رهسپار میلههای زندان کرد. این بار به دلیل سابقه دار بودن، حبس طولانی مدتی را باید تحمل میکرد.
در زندان کمی به فکر فرو رفت و پندها و اندرزهایی که میشنید، تصمیم گرفت توبه کند و به سراغ شغل آبرومندی برود، این بار که از زندان آزاد شد، دور خلاف را یک خط قرمز کشید. مدتها در خانه بود ولی نه کاری بلد بود انجام دهد نه جایی به او کار میدادند و دوباره سایه دوستان ناباب بر روی دیوار خانهشان افتاد.
سوداگران آنقدر صحبت کردند تا دوباره او را برای جایجایی یک محموله بزرگ مواد مخدر از نوع کراک راضی کردند، دوستانش میگفتند: این اولین و آخرین باری است که سمت مواد میروی با سودی که از این قاچاق به دست میآوری، کار و کاسبی راه میاندازی و نان حلال در میآوری.
روز مقرر فرا رسید، پسر جوان ترانزیت را آغاز کرد ولی دربین مسیر صدای آژیر پلیس بازهم او را از رویای پولدار شدن بیرون آورد و ترس را بر وجودش انداخت، خیلی سعی کرد خودش را از دستبند پلیس دور کند ولی نشد و سرانجام دوباره راهی زندان اما این بار جرمش سنگین بود، ماموران همراه او 21 کیلو 380 گرم کراک کشف کرده بودند.
دیری نگذشت بعد از چندین مورد رسیدگی قضایی حکم اعدام این جوان خلافکار که دوست داشت پولدار شود،صادر شد. باورش نمیشد که چوبه دار منتظر اوست و قرار است تا چند روز آینده با زندگی دنیوی بدرود بگوید . . .
منصور در آخرین روز از زندگیاش به پای چوبه دار رفت تا تاوان اشتباهاتی که به قیمت نابود ساختن زندگی هزاران زن و شوهر و کودک تمام میشود را بدهد. شاید آه همین افراد دامنش را گرفت.
قبل از اجرای حکم به اشتباهات خود اعتراف کرد. با صدایی لرزان میگفت کاش به زور بازو و نعمتهایی که خدا در اختیارش گذاشته توکل میکرد و لکه ننگ خانواده نمیشد، میگفت: الان میفهمم که چرا میگویند بار کج به مقصد نمیرسد.
حکم به اجرا درآمد. او به دار مجازات آویخته شد و این پایان راه اشتباهی بود که در مسیر زندگی برای خود انتخاب کرد.
انتهای پیام/
تاریخ انتشار: ۲۱ آبان ۱۳۹۳ - ۲۰:۱۹
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]