واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ستاره چشمک زن لیندا
لیندا گیلارد زنی که به دنبال علایق و زندگی دلخواه خود رفت و در نهایت توانست موفقیت برترین رمان رمانتیک پنجاه سال اخیر را از آن خود کند. در ابتدا پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه Bristol به دنبال حرفه ی هنرپیشگی رفت، چندین سال از سالهای زندگی خود را وقف این هنر و علاقه اش به تئاتر کرد و در تئاتر ملی مشغول به فعالیت شد، شرایط سخت بازی و بازیگری را پشت سر گذاشت تا بصورت تصادفی وارد عرصه ی روزنامه نگاری شد. در این حرفه نیز از جان و دل مایه گذاشت و پیش رفت، تا جایی که کرسی فکاهیات را در مجلات از آن خود کرد.او همزمان دو حرفه بازیگری و نویسندگی را پیش گرفت تا در نهایت مصمم به انتخاب یکی از این دو حرفه شد.در سن چهل سالگی حرفه معلمی در مقطع ابتدائی را برگزید. آشفتگی های یکی از شاگردانش باز فکر او را تغییر داد و تصمیم گرفت تا به دامنه ی کوهی پناه ببرد و بنویسد، آن قدر بنویسد تا آرام شود.سه رمان نوشت که رمان سومش به عنوان برترین رمان رمانتیک نیم قرن اخیر انتخاب شد.انجمن رمان نویسان رمانتیک بهترین داستان عاشقانه 50 سال اخیرا را ستاره چشمک زن اثر لیندا گیلارد معرفی کرد. به نقل از بوک ترید، با انجام یک نظرسنجی برای انتخاب بهترین رمان های عاشقانه 50 سال اخیر، اثر لیندا گیلارد با عنوان «ستاره چشمک زن» در رقابت با دو کتاب دیگر یعنی «زن ثروتمند» اثر باربارا تیلور بردفورد و «هر زن برای خودش» اثر تریشا اشلی، توانست عنوان برنده را از آن خود كند.او خود درباره کتابش می گوید:تمام سعیم نوشتن از مکانهای زیبا بود. چطور تو می توانی از مکانی بگویی که قبلا گفته نشده است؟
من تصمیم خود را گرفتم ، می خواستم بنویسم ، اما با نگاهی متفاوت . قهرمان داستان من زنی است کورمادرزاد.او هیچ پیش فرضی از تصاویر ندارد.یعنی از آن هنگامی که با چشمهای بسته به این دنیا آمد تا زمانی که وارد عرصه ی کتاب من شد چیزی ندیده بود و بنابراین پیش فرضی نداشت.حال این چطور می تواند صورت بگیرد؟ من نمی دانستم. من هیچ وقت نابینا بودن را تجربه نکرده بودم ، اما حس می کردم گفتن و توصیف کردن زیبایی ها از زبان یک راوی نابینا بسی جالب و جذاب باشد! پس تصمیم گرفتم سومین تجربه ی رمان خود را این چنین شروع می کنم، شروعی نیرنگ آمیز!سخت بود، سخت بود برای کسی که تجربه ای از کوربودن ندارد و با دیدگانش زندگی می کند و مبنای زندگی را بر اساس دیده هایش می گذارد. چشمهایم را روی هم می گذاشتم و سعی می کردم قهرمانم را تجربه کنم. سعی می کردم تا با او به زندگی نگاه کنم. با احساس کردن و بو کشیدن.با این رمان سعی کردم، جزیره ی محل سکونتم و زیبایی هایش را به زبان و بیان قهرمان داستان نشان دهم به خصوص ستاره های آسمان زمستانی اش را. من به جلو پیش می روم تا میزان موفقیتم را خوانندگانم به من القا کنند."عشق قادر به تصور موسیقی نیست؛ موسیقی می تواند تصوری از عشق بدهد. اما چرا جدا کنیم آن دو را از یکدیگر؟ آنها دو بال روح هستند."(از متن کتاب) زهره سمیعی – بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2368]