تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):به وسيله من هشدار داده شديد و به وسيله على عليه ‏السلام هدايت مى‏يابيد و به وسي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821050759




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مرد شصت ساله، جان مادرش را گرفت


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:



مرد شصت ساله، جان مادرش را گرفت
من مادرم را به قتل رسانده ام؛ سیروس این را به درجه داری گفت که در حیاط کلانتری ایستاده بود.



به این مطلب امتیاز دهید

  به گزارش سرویس حوادث جام نیوز به نقل از جام جم، مرد جوان نگاهی به او انداخت، سیروس مردی لاغر اندام و حدود شصت ساله بود. مامور جوان از او خواست به اتاقش بیاید و از او پرسید: پدر جان چه اتفاقی افتاده است؟ سیروس دست هایش را داخل موهایش برد و همان طور که سرش را پایین انداخته بود، جواب داد: مادرم را کشتم. می خواست مرا از خانه بیرون کند. مامور جوان نشانی محل سکونت سیروس را گرفت و گروهی از ماموران وارد عمل شدند تا ادعای او را بررسی کنند. کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت پس از تائید ادعای مرد میانسال تحقیقات خود را در زمینه چگونگی و چرایی قتل آغاز کردند. مرد میانسال در همان صحنه قتل، جزئیات حادثه و علت آن را شرح داد.   متهم در رابطه با جنایتی که مرتکب شده بود، گفت: بعد از این که دیپلم گرفتم، برای کار به انگلیس رفتم و در بیست و دو سالگی ازدواج کردم اما به دلیل اختلاف با همسرم او بعد از پنج سال از من جدا شد. 16 سال انگلیس زندگی کردم و پدرم که فوت شد، با تماس برادرم به ایران آمدم و دیگر به انگلیس برنگشتم. در آژانس کرایه خودرو متعلق به برادرم مشغول به کار شدم. رانندگی می کردم و گاهی هم مسئول پذیرش بودم. چند سال پیش برای فرار از تنهایی و داشتن دوستان بد معتاد شدم اما اعتیادم زیاد نبود.   مرد شصت ساله ادامه داد: از وقتی به ایران آمدم، با مادرم زندگی می کردم. مادرم مدام بهانه می گرفت و به کارهای من اعتراض می کرد. رفتار او همیشه همین طور بود حتی وقتی بچه بودم، مدام با من دعوا می کرد و دنبال بهانه ای برای غر زدن بود. این اواخر بهانه گیری های او بیشتر شده بود و سر کوچک ترین چیزی که خلاف میلش بود، دعوا راه می انداخت. من به هیچ وجه نمی خواستم مادرم را به قتل برسانم، هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم چنین اتفاقی بیفتد.   متهم درباره شب حادثه توضیح داد: مهمان داشتیم و مادرم می خواست برای او غذا ببرد. من آن زمان خوابیده بودم که سراغم آمد و پرسید: تو هم غذا می خوری؟جواب مثبت دادم و ظرف غذا را دستم داد.   ظرف به قدری داغ بود که خودش هم با دستگیره آن را گرفته بود. همین که ظرف را گرفتم، دستم سوخت و آن را رها کردم و هر چه داخل ظرف بود، زمین ریخت. دوباره غر زدن های مادرم شروع شد.او همیشه دنبال سوژه ای بود که دعوا راه بیندازد و همیشه هم مرا مقصر می دانست. این بار با داد و فریاد به من می گفت باید خانه را ترک کنی و دیگر حق نداری ثانیه ای در خانه من باشی. در همین حین پارچی را پر از آب کرد و روی من ریخت.   من به شدت عصبی شده بودم و او همچنان فریاد می زد: نمی توانم حضورت را در این خانه تحمل کنم. جایی را برای رفتن نداشتم. آنجا خانه ام بود و نمی خواستم جای دیگری زندگی کنم. گفتم من از اینجا نمی روم و تو هم هیچ کاری نمی توانی بکنی. اینجا خانه من هم هست و تو حق نداری مرا بی دلیل از این خانه بیرون کنی. این طور بود که جر و بحث بالا گرفت و صدای داد و فریادمان بلند شد.   مادرم دست بردار نبود. می خواست من در همان لحظه از آن خانه بروم. نمی توانستم او را آرام کنم و از طرفی از کارهایش به ستوه آمده و خسته شده بودم. نمی دانستم چطور می توانم ماجرا را فیصله بدهم. به شدت کلافه بودم، به آشپزخانه رفتم تا وسیله ای بردارم. یادم نمی آید چه چیزی می خواستم اما همین که وارد آشپزخانه شدم. چشمم به چاقو افتاد. آن را برداشتم و به پذیرایی برگشتم و چند ضربه به مادرم زدم.   وقتی مادرم را غرق در خون دیدم، به پلیس زنگ زدم اما نگفتم مادرم را به قتل رسانده ام. گفتم با او دعوا کرده ام. همان شب قبل از ماجرای ریخته شدن غذا روی زمین با مادرم درگیر شده بودم و او با پلیس 110 تماس گرفته و ماموران به خانه مان آمده و دعوا را فیصله داده و یک برگه زردی را که صورتجلسه بود، به مادرم تحویل داده بودند.   آن شب وقتی برای دومین بار از ماموران خواسته شد به خانه ما بیایند اپراتور 110 فکر می کرد یک درگیری ساده رخ داده و از من خواست برگه زرد را همراه خودم به کلانتری ببرم که ادامه شکایت آنجا مطرح و پرونده پیگیری شود. من هم برگه را برداشتم و راهی کلانتری شدم تا خودم را معرفی کنم. البته نمی خواستم بگویم قتلی مرتکب شده ام. تصمیم داشتم ابتدا به ماموران بگویم دعوا کردم و بعد از آن که پیش افسر پرونده رفتم، به جنایت اعتراف کنم اما قبل از این که به کلانتری برسم، اول به شاهین، کارمند آژانس زنگ زدم و ماجرا را به او گفتم.   او که به شدت شوکه شده بود، پرسید کجا هستی و وقتی از موقعیت من باخبر شد، گفت تا چند دقیقه دیگر دنبالم می آید. شاهین آمد و گفت اول به خانه برویم تا ببینیم اوضاع چطور است. تا نزدیکی خانه با شاهین رفتم اما داخل نشدم، دلم نمی خواست دوباره مادرم را غرق در خون ببینم. قرار شد شاهین داخل خانه برود و ده دقیقه بعد برگردد.   من هم در پارکی همان نزدیکی منتظر ماندم. نیم ساعتی گذشت و از شاهین خبری نشد، با او تماس گرفتم. گفت تا چند دقیقه دیگر می آیم. معلوم بود در جایی هست و با کسی حرف می زند. من به شاهین گفتم می خواهم به کلانتری بروم و خودم را معرفی کنم. او گفت صبر کن باهم برویم و نام استواری را هم آورد اما تماس قطع شد. این بار خودم راهی کلانتری شدم. احساس کردم او می خواهد مرا لو بدهد و ترسیدم خودش با پلیس تماس بگیرد. برای همین تصمیم گرفتم خودم به کلانتری بروم.   متهم به قتل در ادامه اعترافاتش گفت: می خواستم خودم را معرفی کنم. شنیده بودم کسی که خودش را معرفی کند، قانون در مجازاتش تخفیفاتی را در نظر می گیرد. از طرفی دلم نمی خواست بگویند مادرش را کشته و فرار کرده است. وارد کلانتری که شدم دو مامور درجه دار را دیدم و به آنها گفتم مادرم را کشته ام و دستگیر شدم.   2007  




۲۵/۰۷/۱۳۹۳ - ۰۷:۲۰




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 29]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن