محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1855491406
آرزوی پسرهایم برآورده شد، بدون هیچ کم و کاستی! +تصاویر
واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
آرزوی پسرهایم برآورده شد، بدون هیچ کم و کاستی! +تصاویر
عباس از ناحیه دست و چشم جانباز شد و جعفر و حسین هم به همان سبکی که خودشان می خواستند، شهید شدند. همان شد که آرزو کرده بودند، بی هیچ کم و کاستی!
به این مطلب امتیاز دهید
به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، مریم اختری با همه هشتاد و اندی سال که امانت گرفته از خدا میآید به استقبالمان، پدر را میگویم؛ با این وجود جوان است و پرانرژی، پرقوت و سرحال. به قول آوینی «مومن، بدن خود را به مثابهِ مرکبی برای تعالی روح خویش به کار میگیرد و اینچنین اگر مرکب جسمش نیز، دچار ضعف و نقصی شود، با قوت روح بر آن غلبه مییابد و اینهمه را جز انجام وظیفه نمیداند و حق با اوست!» اولین بار با مادر دیدمشان، سر گلزار دستهگلهایشان بودند. درست زمانی که با هم بحث میکردند؛ «حاج خانم؛ تمیز شده! باورکن قبرها برق افتادند... خسته شدم اینقدر آب آوردم...» حالا قرارشده مهمان خانهاشان باشیم تا از پسرها بگویند... از «حسین» که همه معترفند به شوخطبعی و بازیگوشیاش و «جعفر» که اهل خانه متفقالقولاند که « با همه فرق داشت...». همان شد که آن دو آن طور که خواستند، آن طور که گفتند، شهید شدند. همان شد که آرزو کرده بودند، بی هیچ کم و کاستی! و عباس پا و چشمش را هدیه کرد... آدرس به دست سراغ شهدای فرج را میگیریم و از عکس و خوش نامیشان زودتر از آنکه فکرش را بکنیم پیدایمان میکنند، آنها در جوار بقعهای مقدساند به نام امامزاده حسن در منطقهای شهیدپرور. خانهای 3 طبقه، انتهای کوچه با یک حیاط نقلی که با پلههایی بلند و باریک به طبقات منتهی میشود! آنقدر بلند و باریک که من و همکار عکاسم میترسیم از افتادن، آرام آرام گام برمیداریم... بالاخره به طبقه سوم میرسیم. و من در حیرتم که داماد جانباز خانواده چطوردر این طبقه زندگی میکند! نمیدانم شاید بالا رفتن، آدمِ خودش را می طلبد! حالا باور میکنم که این جماعت انقلاب کردهاند و شهید دادهاند تا از تمام امکانات به بهترین وجه استفاده کنند! ساعت به درازا می کشد اما انگار زمان متوقف شده است، برخی حرفها باید ناگفته بماند... شاید بنای رازداری باشد شاید هم... بخش نخست این گپوگفت شیرین گوارای وجودتان.
عناوین اصلی: -بچه محل بازار زغفرانیها -تمام دارایی من و همسرم -این بچهها میخواهند بجنگند؟ -از مادر بپرسید! -مشاجره سه برادر -نخستین حضور حسین در جبهه -ادامه تحصیل حسین -مرخصی چند روزه! -راز به شرط ناراحت نشدن... -اولین تابوت... -بیشتر ببینمتان -حسین رفت... ** اول: روایت پدر
*بچه محل بازار زغفرانیها من «حاج علی فرج» اصالتاً خراسانیام و همسرم «کبری خانم سنبلکار» اهل زرند ساوه. روبروی قهوهخانه حاج طیب به سمت شوش، خیابان صاحب جم، بازاری است که به بازار زعفرانیها مشهور است. اوایل ازدواج در آن محله بودیم. بعد از مدتی به قلعهمرغی رفتیم. اینجا هم از پل امامزاده معصوم تا امامزاده حسن، فقط زمین زراعتی گندم، جو، طالبی، گرمک و... بود یا بیابان. میرزا حسینخان اتابکی، خان این محله بود که وقتی زمینها را فروخت، قطعهای از آن را هم ما خریدیم که الآن دیگر سالهاست که در آن ساکنایم. *تمام دارایی من و همسرم 3دختر و 5 پسر داشتم. علیرضا وقتی بچه بود فوت کرد. جعفر و حسین شهید عباس و دو تا دامادهایم جانباز شدند. نرجس، جمیله، فاطمه و اکبر هم دیگر بچههایم هستند.
شهید جعفر فرج، شهید حسین فرج *این بچهها میخواهند بجنگند؟ اوایل جنگ، وقتی که نوجوانان 18 تا 20 ساله را در پایگاه امامزاده حسن آموزش میدادیم، دو خانم انگلیسی و آمریکایی که مثلاً برای زیارت آمده بودند، به تماشا ایستادند. به تمسخر با همان لهجه انگلیسیشان به من گفتند «حاج علی، اینها میخواهند جنگ کنند؟ سرِ همهشان را میبرند!» به آنها گفتم « حرفی نمیزنم. اما به زودی خودتان جواب حرفهایتان را میگیرید.» زیاد نگذشت که امثال همین بچهها، فاو را گرفتند. بعد از عملیات دوباره آنها را دیدم. نمیخواستند اعتراف کنند! گفتند «ولی خیلی کشته دادید!» گفتم «خودتان دیدید که تا دل عراق پیشرفتیم. البته هنوز کارهای زیادی داریم.» *از مادر بپرسید! عباس پسر بزرگم وقتی خدمت سربازی را به اتمام رساند، انقلاب شد، اعلام کردند که سربازان سال 57 هم باید به جبهه بروند. جعفر هم به جبهه رفت. فقط حسین ماند. یک روز که در خانه در حال استراحت بودم، دیدم کنار مادرش نشسته پچ پچ میکنند! گفتم «باز چه شده که درگوشی حرف میزنید! قصه از چه قراره؟» حسین گفت «چیزی نیست، از مادر سوال کنید، توضیح میدهد!» بعد سریع از اتاق بیرون رفت! منتظر بودم بشنوم چه اتفاقی افتاده که من بیخبرم! البته حسین بیشتر حرفهایش را به مادرش میگفت تا من! حاج خانم گفت: «میخواهد به جبهه برود برگه رضایتنامهاش را امضاء کن.» حسین 17 ساله بود. گفتم «حسین باید هنوز درس بخواند، تازه کلاس یازدهم است.» گفت «حتی اگر امضاء نکنی هم منصرف نمیشود. نهایتاً شبانه میرود!» دنبال بهانهای برای فرار از رضایتنامه بودم. از آخرین حربه استفاده کردم، گفتم «سربازی نرفته...» حاج خانم گفت «در بسیج دوره دیده!» من میدانستم دوره خاصی نبوده، بیشتر برنامههای خدماتی داشتند یا نهایتاً کوهنوردی و ... جنگ را که ندیده بودند! اما وساطت مادرش را نمیتوانستم رد کنم... اتفاقاً وقتی هم رفت، بیتجربگی کار دستش داد؛ با نیش عقرب زخمی شد و به تهران آمد. هرچند زیاد نماند و سریع به جبهه برگشت. دوم: روایت مادر
*مشاجره سه برادر یکبار که پسرها باهم از جبهه برگشتند، گرم صحبت بودند که یکدفعه صدایشان بالا رفت! حرف هایشان را میشنیدم. دعوا سر نوع عاقبت کارشان بود. نتیجه بحثهایشان این شد: پسر بزرگم عباس، میگفت من اسمام عباس است و باید جانباز شوم. حسین گفت پس من باید از ناحیه "سر" به شهادت برسم! جعفر هم گفت من به اعتبار اسمام حتماً زندانی میشوم. با عجله از آشپزخانه بیرون آمدم. دلم نمیخواست حرفهایشان را ادامه دهند. با عصبانیت گفتم «نشستهاید برای من تعزیه بخوانید؟ همهتان سالم برمیگردید.» کمی جروبحث کردم. حسین با شیرینزبانی گفت «مامان، اگر ما برویم و برنگردیم چه میشود؟» گفتم «دلتان به این حرفها خوش باشد. من دعا میکنم که برآورده نشود.» عباس از ناحیه دست و چشم جانباز شد و جعفر و حسین هم به همان سبکی که خودشان گفته بودند، شهید شدند. همان شد که آرزو کرده بودند، بی هیچ کم و کاستی! *نخستین حضور حسین در جبهه حسین 12 ساله بود که از طرف مدرسه به اردوی جبهه رفت. قرار بود 12 روز بمانند و برگردند. همه بچهها برگشتند، اما حسین و 2 پسر دیگر نیامدند! من و مادرِ آن دو نفر دائماً به مدرسه سرمیزدیم تا خبری بگیریم، اما آنها هم هیچ خبری نداشتند! بچهها خودشان مانده بودند. بعد از چند روز خبر دادند که بچهها در بیمارستان هستند! گویا تعدادی از نیروها در محاصره مانده بودند و امکان رساندن آذوقه و تجهیزات به آنها وجود نداشت. این سه پسر بچه با اصرار داوطلب کمک به آنها شدند. با آن هیکلهای درشت، شلوارهای کردیشان را گترکردند و مواد غذایی را بستهبندی شده، داخل لباسهایشان میگذاشتند! با این کار بدون اینکه حجم تجهیزات و موادغذایی مانع از تحرکشان باشد، از بین شیارها و نیستان، خودشان را به نیروها میرساندند. چون فاصله بین نیروها زیاد بود، 3 بار این کار را تکرار کردند و پس از آن از شدت فشار وارد شده در یکی از شیارها از حال رفته بود... تمام بدنش زخم شده بود. حسین را به بیمارستان مشهد بردند. دکتر میگفت زخمها، اثر برخورد قوطیهای کمپوت به بدنشان و فشار آب به آنها است. از طرفی نخوردن غذا هم مزید بر علت بود که به این وضعیت دچار شود. بعد از مدتی به بیمارستان تهران منتقل شد. دیگر حال و هوای جبهه به سرش زده بود ... *ادامه تحصیل حسین بحبوحه جنگ، یکبار که حسین به مرخصی آمده بود، گفت «مامان، من میخواهم ادامه تحصیل بدهم.» با ذوقزدگی گفتم «اینکه خیلی خوب است. مشکل چیه؟» گفت «اینجا نمیتوانم! در جبهه ادامه تحصیل میدهم. شما پرونده مرا درست کن و به آنجا بفرست!» به مدرسه رفتم، گفتند پرونده آنهایی که به جبهه رفتهاند را به مرکز دیگری ارسال کردهایم. با پیگیری و رفت و آمد، پرونده را به جبهه فرستادم. خیلی خوشحال شد. آنجا راحت درس هم میخواند. *مرخصی چند روزه! حسین یکبار که ازجبهه برگشت، گفت میخواهم چند روز در تهران بمانم. خوشحال شدیم. چنین کاری در شرایط جنگ از حسین بعید بود! به همه فامیل سر زد. حتی اقوام دور را هم دید. از همه به نحوی حلالیت گرفت... این شد آخرین بازگشت حسین از جبهه! *راز به شرط ناراحت نشدن... شب آخر که حسین خانه بود، هردومان تا صبح بیدار بودیم. صبح از من قول گرفت به شرط ناراحت نشدن، رازی را با من درمیان بگذارد. رابطه نزدیکی باهم داشتیم. حرفهایی را که به دیگران نمیگفت، با من مطرح میکرد... هنوز هم در خواب و بیداری هوای مرا دارد...
*اولین تابوت... «شما به معراج شهدا نروید، بیایید پاگان ابوذر. دقیقاً ردیف سوم، اولین تابوت، من هستم...» برای ازدواجش وسیلههایی خریده بودم. رختخواب ساتن بنفش، رختخواب مخمل قرمز مروارید دوزی شده، لباس، سرویس طلا و ... با دختری هم حرف زده بودیم. به من گفت «رختخواب، لباس و طلاها را برای داداش بگذار. بقیه وسایل رابه دامادها بده.» گفتم «چرا حرف بیخود میزنی؟ با دختر مردم حرف زدهام و نشاناش کردهایم... خودت برمیگردی و از وسایلت استفاده میکنی.» گفت «اشکالی ندارد بعداً برایم بخر.» دلش طاقت نیاورد. گفت «مامان حرفی را میخواهم بگویم که اگر ناراحتت میکند نگفتنش بهتر است.» اصرار کردم بگوید و قول دادم ناراحت نشوم. گفت «من فردا میروم و 17- 18 روز دیگر با هواپیما میآیم.» تا اینجای حرفهایش خیلی خوب بود اما ادامه داد، «شما به معراج شهدا نروید...». * بیشتر ببینمتان... شبی که قرار بود به منطقه برگردد، خانه عمهاش که مادر شهید است، خودش قرار مهمانی گذاشت. به بقیه هم خبر داد که به آنجا بیایند. شب سختی بود. هر بار یکی را صدا میزد تا با او خداحافظی کند و باز برمیگشت و نفر بعدی را صدا میزد. یک بار من، یک بار خواهرهایش، یک بار ... میگفت میخواهم بیشتر ببینمتان...قبل از حرکت به پدرش گفته بود «شهید میشوم...» حاجی سر به سرش گذاشت. گفته بود «برو بابا فکر کردی شهادت الکیه؟» عملیات فاو در پیش بود. به 20 روز نکشید که حسین برگشت... *حسین رفت... اواخر بهمن ماه سال 64، خواب حسین را دیدم. گفت «آمدهام شما را ببرم تا خانهام را ببینی.» قبالهاش را نشانم داد. خانه وسط باغ بزرگی بود. یکی از اتاقهای بزرگ خانه را هم برای من گذاشته بود و گفت «این اتاق مال شماست ولی باید مدتی سختی و مکافات بکشی تا این را به شما بدهند.» اصرار کردم که بمانم اما به زور مرا بیرون کرد که در همان لحظه از خواب بیدار شدم. حاج آقا را بیدار کردم. گفت «هنوز که وقت نماز شب نیست! اتفاقی افتاده؟» گفتم «بله... حسین رفت!» بحبوحه عملیات والفجر 8 بود... حسین اولین شهیدم بود. پیکرش در فاو مانده است. فقط کمی از صورتش را برایم آوردند. فارس
۲۴/۰۷/۱۳۹۳ - ۰۹:۴۹
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]
صفحات پیشنهادی
گفتگوی با پدر و مادر شهیدان جعفر و حسین فرج/1 آرزوی پسرها برآوده شد، بی هیچ کم و کاستی!
گفتگوی با پدر و مادر شهیدان جعفر و حسین فرج 1آرزوی پسرها برآوده شد بی هیچ کم و کاستی عباس از ناحیه دست و چشم جانباز شد و جعفر و حسین هم به همان سبکی که خودشان گفته بودند شهید شدند همان شد که آرزو کرده بودند بی هیچ کم و کاستی خبرگزاری فارس-مریم اختری با همه هشتاد و اندی سالپسربچه بدون چهره در آرزوی زندگی عادی+عکس |اخبار ایران و جهان
پسربچه بدون چهره در آرزوی زندگی عادی عکس کد خبر ۴۳۸۶۳۳ تاریخ انتشار ۰۸ مهر ۱۳۹۳ - ۱۵ ۴۴ - 30 September 2014 زنی که داستان تولد یک پسربچه بدون چهره را شنیده بود به کمک او شتافت تا به این کودک نعمت زندگی عادی را هدیه کند به گزارش ایسنا یحیی الجبلی پسربچه سه ساله مراکشی است کهاستاد علوم سیاسی دانشگاه آزاد: بدون حضور ایران هیچ ائتلافی موفق به مبارزه با داعش نیست
استاد علوم سیاسی دانشگاه آزاد بدون حضور ایران هیچ ائتلافی موفق به مبارزه با داعش نیستاستاد علوم سیاسی دانشگاه آزاد رشت گفت هیچ ائتلافی در منطقه بدون حضور ایران موفق به مبارزه با داعش نیست مجید استوار امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس در رشت با اشاره به مذاکرات ایران با 1 5 اظهارآرزوی شهید ما تاسیس یک مرکز فرهنگی بود +تصاویر
خدیجه خادمصادق آرزوی شهید ما تاسیس یک مرکز فرهنگی بود تصاویر خواهر شهیدان خادمصادق میگوید وقتی از برادرم پرسیدند اگر جنگ تمام شود تنها آرزویت چیست گفت آرزویم این است که یک مرکز فرهنگی داشته باشم و بتوانم ارزشهای دوران دفاع مقدس را به نسل جوان منتقل کنم به این مطلب امتیرونمایی از 40 میلیارد دلار بسته جدید گازی/ هیچ شهر و روستایی بدون گاز نمیماند
اقتصادی انرژی معاون زنگنه خبر داد رونمایی از 40 میلیارد دلار بسته جدید گازی هیچ شهر و روستایی بدون گاز نمیماند معاون وزیر نفت با اشاره به ایجاد انضباط در روابط مالی شرکت گاز و خزانه از سرمایه گذاری 40 میلیارد دلاری در صنعت گاز ایران خبر داد و اعلام کرد تا 3 سال آینده هیچ شهمدیر اداره بهداشت، ایمنی و محیط زیست شرکت نفت و گاز کارون: هیچ شغلی در شرکت نفت و گاز کارون از دید بهداشت بدون
مدیر اداره بهداشت ایمنی و محیط زیست شرکت نفت و گاز کارون هیچ شغلی در شرکت نفت و گاز کارون از دید بهداشت بدون کنترل نیستمدیر اداره بهداشت ایمنی و محیط زیست شرکت نفت و گاز کارون گفت در حال حاضر هیچ شغلی در شرکت نفت و گاز کارون از دید بخش بهداشت در خصوص عوامل تاثیرگذار بدون کنترلاوج امانتداری، بدون هیچ شرح اضافه! |عکس|
اوج امانتداری بدون هیچ شرح اضافه |عکس| جام جم سرا شنبه 12 مهر 1393 12 56خودرویی بدون آلودگی+تصاویر
خودرویی بدون آلودگی تصاویرخودروی تک سرنشین اسپرت به منظور کاهش انتشار دی اکسید کربن و سهولت در عبور و مرور شهری ساخته شده است به گزارش گروه دانستنیهای خبرگزاری فارس SOL E سول ای یک مفهوم جالب و دیدنی از تحرک شهری است این وسیله نقلیه برای یک هدف ویژه یعنی کاهش تولید دی اکسیدفارس گزارش میدهد پاس مهابادی میتواند آرزوی همدانیها را برآورده کند؟
فارس گزارش میدهدپاس مهابادی میتواند آرزوی همدانیها را برآورده کند تیم فوتبال پاس همدان امسال با درخشش خیرهکنندهای جام آزادگان را آغاز کرده که البته باید دید داوود مهابادی میتواند همدانیها را صاحب لیگ برتر کند یا خیر به گزارش خبرگزاری فارس از همدان مسابقات فوتبال لیگ دستآرزوی روزهای بدون جنگ برای کودکان
اجتماعی سایر حوزه ها به مناسبت روز جهانی کودک آرزوی روزهای بدون جنگ برای کودکان رئیس سازمان جوانان هلال احمر در پیامی به مناسبت روز جهانی کودک با آرزوی روزهای بدون جنگ برای کودکان تاکید کرد همه در برابر کودکان مسئولیم به گزارش خبرگزاری مهر وحید قبادی در پیامی به مناسبت روزپسربچه بدون چهره در آرزوی زندگی عادی+عکس
سهشنبه ۸ مهر ۱۳۹۳ - ۱۵ ۰۷ زنی که داستان تولد یک پسربچه بدون چهره را شنیده بود به کمک او شتافت تا به این کودک نعمت زندگی عادی را هدیه کند به گزارش سرویس حوادث خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا یحیی الجبلی پسربچه سه ساله مراکشی است که در یک روستای کوچک در نزدیکی کازابلانکا مپسربچه بدون چهره در آرزوی زندگی عادی
پسربچه بدون چهره در آرزوی زندگی عادی زنی که داستان تولد یک پسربچه بدون چهره کامل را شنیده بود به کمک او شتافت تا به این کودک نعمت زندگی عادی را هدیه کند یحیی الجبلی پسربچه سه ساله مراکشی است که در یک روستای کوچک در نزدیکی کازابلانکا متولد شده است او در حالی متولد شد که روینماینده ولی فقیه در گلستان: دستگاه قضایی با قانونشکنان بدون هیچگونه تبعیضی برخورد کند
نماینده ولی فقیه در گلستان دستگاه قضایی با قانونشکنان بدون هیچگونه تبعیضی برخورد کندنماینده ولی فقیه در استان گلستان گفت برخورد با قانونشکنان و اقدام در برابر آنها بدون هیچگونه تبعیض و تفاوتی صورت پذیرد به گزارش خبرگزاری فارس از گرگان آیتالله سیدکاظم نورمفیدی ظهر امروزرئیس عقیدتی سیاسی فرماندهی انتظامی استان سمنان: بدون شهدا امروز هیچ نامی از انقلاب باقی نمیماند
رئیس عقیدتی سیاسی فرماندهی انتظامی استان سمنان بدون شهدا امروز هیچ نامی از انقلاب باقی نمیماندرئیس عقیدتی سیاسی فرماندهی انتظامی استان سمنان گفت اگر ایثار و فداکاری شهدا و خانواده آنان نبود امروز هیچ نامی از انقلاب باقی نمیماند به گزارش خبرگزاری فارس از سمنان حجتالاسلام معاستاندار مرکزی: هیچ امری در کشور بدون همراهی و کمک مردم محقق نمیشود
استاندار مرکزی هیچ امری در کشور بدون همراهی و کمک مردم محقق نمیشوداستاندار مرکزی با اشاره به اینکه مردمی بودن از جمله ویژگیهای اصلی نیروی انتظامی است گفت با توجه به اینکه هیچ امری در کشور بدون همراهی و کمک مردم محقق نمیشود لازم است ویژگی مردمداری و مردممداری در بطن جامعهعدهای بدون هیچ دلیلی با دهنمکی مشکل دارند
عدهای بدون هیچ دلیلی با دهنمکی مشکل دارند این بازیگر که برادر شهید است افزود خداوکیلی کسی دیده که دهنمکی آدمی را اذیت کند این حرفها درست نیست اکبر عبدی بامداد روز گذشته که در برنامه "بعضیها"شبکه سه ویژه قربان تا غدیر شبکه سه حضور یافته بود در بخشی از صحبتهایافتخار میکنم که سرمربی ایران هستم کیروش: در جام جهانی با کیفیت بودیم، اما هنوز به هدف اصلیمان نرسیدهایم/ آ
افتخار میکنم که سرمربی ایران هستمکیروش در جام جهانی با کیفیت بودیم اما هنوز به هدف اصلیمان نرسیدهایم آرزویم برآورده شدسرمربی تیم ملی فوتبال گفت در جام جهانی بازیهای با کیفیتی داشتیم اما هنوز به هدف اصلی خود نرسیدهایم به گزارش خبرگزاری فارس و به نقل از سایت فدراسیون فو-
گوناگون
پربازدیدترینها