تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس زياد شوخى كند، نادان شمرده مى شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831428241




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مباحث سیاسى در كشف المحجّه سید بن طاووس (2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مباحث سیاسى در كشف المحجّه سید بن طاووس (2)
مباحث سیاسى در كشف المحجّه سید بن طاووس (2) نویسنده : عصمت كیخا * نخستین دامى كه شیطان تعبیه كرد تا میان من و خداى جل جلاله، صاحب الرحمه و الاحسان، جدایى افكند این بود كه خلیفه «مستنصر» كه خدا از سوى ما بهترین پاداش خیر به او عطا فرماید مرا به عادت خلفا براى فتوا دادن دعوت كرد. هنگامى كه نزدیك به در ورودى خانه كسى رسیدم كه از من استدعاى دیدار داشت به درگاه خداى مالك الامان جل جلاله تضرع كردم و از او خواستم كه دین مرا و آنچه را كه به من موهبت فرموده است به ودیعت نگاه دارد و هر چه مرا به رضاى حضرتش نزدیك گرداند حفظ فرماید تا به سلامت از نزد ملك باز گردم. آنگاه به محضر او رسیدم و او با همه نیرو كه داشت كوشید تا كار فتوا دادن را بپذیرم: خداى جل جلاله به من آن نیرو داد كه با آنان مخالفت كنم و هوس خود را خوار دارم و بر سر نفس سركش پاى گذارم و در نگاهداشت آنچه در طلب رضاى خدا جل جلاله مالك آن بودم و اعراض از آنان مدد فرمود. در پى آن واقعه سعایت‏هاى هولناك روى داد؛ اما خداى جل جلاله به فضل خویش مرا كفایت كرد و بر عنایات خود درباره من افزود و در كتاب اصطفاء پاره‏اى از آن حوادث را براى تو شرح داده‏ام. اى فرزند، اگر آن روز در این فتواى دنیوى و هوسبازى اهل دنیا و قاعده‏هاى بیهوده آنها وارد شده بودم تا ابد الآبدین تباه بودم و مرا در امورى داخل مى‏كردند كه میان من و رب العالمین جدایى مى‏افكند. بخش 128 الحذر، الحذر، كه در شوخى و بازى و نوآورى آنان شركت جستن، مخالفت با جدت سید المرسلین صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و با پدرت سید الوصیین است. سپس خلیفه بازگشت و به وسیله (قمى) وزیر خود و به وسیله دیگر بزرگان دولت خود مرا دعوت كرد كه نقابت همه طالبین را بپذیرم. سال‏ها گذشت و همچنان پیگیرى مى‏كردند تا این سمت را قبول كنم و من بهانه‏هاى بسیار مى‏آوردم. «قمى» وزیر گفت وارد این كار شو و در آن به رضاى خدا عمل كن. گفتم پس چرا تو در وزارت خود به رضاى خداى تعالى عمل نكنى؟ نیاز دولت در این كار به تو بیشتر است تا به من، اگر چنین كارى امكان داشت همانا تو به آن رفتار مى‏كردى. سپس به تهدید من پرداخت و پیوسته خداى جل جلاله مرا در مقابل آنان نیرو مى‏داد و تقویت مى‏كرد و تأیید و مساعدت مى‏فرمود تا این كه «مستنصر» به وسیله یكى از دوستان به این تكلیف دعوتم كرد و به هر چاره‏اى دست زد. روزى به من گفت آیا تو مى‏گویى «رضى» و «مرتضى» ستمكار بودند یا آنان را معذور مى‏دانى؟ پس تو نیز مانند آنان وارد كار شو. به او گفتم روزگار آنان روزگار آل بویه بود و زمان پادشاهان شیعه مذهب و آنان مشغول به خلفا بودند و خلفا مشغول به آنان و سید رضى و سید مرتضى آنچه طبق رضاى خداى جل جلاله مى‏خواستند آماده بود. بدان كه این پاسخ كه من گفتم به اقتضاى تقیه بود و گمان نیكو به همت موسوى آن دو، وگرنه من بهانه منطقى بر دخالت آنان در امور دنیایى نداشتم. پس زنهار، زنهار كه با هیچ یك از ملوك متفق و موافق باشى كه به هلاك خود اقدام كرده باشى. زنهار كه كسى را بر خداى جل جلاله مولاى تو و مالك دنیا و آخرت برگزینى و او را مؤثّر دانى، و نام گذشتگان پاك خود را با مخالفت به رضاى حق تعالى جلّ جلاله زشت گردانى و در ویرانى بنیادهایى كه براى شرف تو در دنیا و آخرت افكنده‏اند همدستى كنى و آنان را در روزشمار دشمن خود و روى گردان از خود و متنفر از خود گردانى. بخش 129 آنگاه فریفتن مرا دنبال كردند تا آن جا كه پسر «قمى» وزیر، پى من فرستاد و در آغاز التماس داشت كه ندیم شوم؛ پس دانستم كه این گام به هلاك من مى‏انجامد، چه، به امور دنیا مشغول خواهم شد. پس هر چاره‏جویى مى‏دانستم به كار بستم و به جان كوشیدم تا دست از من بردارد، اما او باز به من مراجعه مى‏كرد. بارى، به او سخنانى گفتم من جمله گفتم اگر وقتى من ندیم دولتیان شوم و اسرار آنان را براى تو و پدرت كشف نسازم و اخبار آنان را بر تو حكایت نكنم مرا متهم خواهید كرد كه از آنان سخنانى زشت درباره شما شنیده‏ام و آن را به شما نمى‏گویم، این امر باعث دشمنى شما با من خواهد شد و كار ما به جدایى و گسیختن رابطه مى‏كشد و خدا داند كه به چه حوادثى كه اكنون نمى‏دانم خواهد انجامید. پس اى فرزند، مباد كه با مردمان در این گونه امور وارد شوى. به خدا سوگند كه معاشرت با مردم «دارالغرور» راست نمى‏شود مگر به دورى جستن از «مالك یوم النشور» و بیشتر كارهاى مردمى كه اهل سراى گذرا هستند مسخره و فساد و ویرانگر سراى باقى است و میان بنده و مالك روز رستاخیز حجاب است و ممارست و دمخورى با آنان با استوارى و سلامت روز قیامت سازگار نیست. دریغا، دریغا، به خدا سوگند، هر كس گفته باشد این راه راهى از راه‏هاى نیكبختى است، به خدا سوگند كه دروغ گفته باشد. بخش 130 سپس شیطان كه لعنت خدا بر او باد براى فریفتن پدرت آنان را برانگیخت و خلیفه «المستنصر» كه خداى بهترین پاداش را به او عطا فرماید، مرا برگزید تا به رسالت نزد سلطان «تاتار» روم. پس به آن كس كه این پیام به من آورده بود سخنانى گفتم كه مفهوم آن چنین است: در این كار اگر موفق شوم پشیمان خواهم بود و اگر شكست یابم نیز پشیمان خواهم شد. گفت چگونه؟ گفتم اگر كوشش من با توفیق قرین گردد هرگز براى گسیل داشتن به رسالت دست از من نخواهید كشید تا در شمار مردگان درآیم، پس مرا از عبادت‏ها و دیگر كارهاى ارزشمند باز خواهید داشت، و اگر گره كار به دست من گشوده نشود از چشم شما خواهم افتاد و كار به بى‏احترامى من خواهد انجامید و آزردن من آغاز مى‏گردد و از كار دنیا و آخرت باز مى‏مانم، بالجمله سخنان رساتر از این گفتم كه خداى جل جلاله در آن حال براى نیكبختى من بر زبانم جارى فرمود. اگر كسى تو را بگوید كه پرداختن به این امور به طاعت و عبادت دستیارى مى‏كند، زنهار و زنهار كه آن گفته تأویل و مغالطه است و مبادا به آن قانع شوى. چه هر كار كه مخالف عقیده تو باشد، كمك به آن حتى با حركتى از حركات یا با اشاره‏اى از اشارات روا نیست، و اگر كسى جز این گوید او از دام‏هاى شیطان است و سخن او هذیان. بخش 131 سپس خلیفه «المستنصر» كه خداى او را بهترین پاداش خیر دهد به من تكلیف كرد كه وزارت را بپذیرم و پیمان بست كه در این كار از هیچ یارى به من دریغ نكند و بارها در این مسأله نامه نوشت و سخن گفت و من در كتاب الاصطفاء براى تو این گرفتارى و بلا را به شرح باز گفته‏ام. امّا من بازگشتم و بهانه‏ها آوردم تا كار به آن جا كشید كه سخنانى گفتم از این قبیل كه اگر مقصود از وزارت من آن است كه به عادت وزیران حركت كنم و امور مردم را با هر مذهب و سبب تمشیت دهم، خواه اقدام من مطابق رضاى خداى جل جلاله و رضاى سید الانبیاء و المرسلین باشد خواه مخالف رأى خدا و رسول؛ پس، اگر بخواهم با همین شیوه وزارت كنم اكنون نیز همین وزیران با همان روش فاسد كارها را انجام مى‏دهند، اما اگر بخواهم در این مقام به كتاب خداى جل جلاله و سنت فرستاده او صلى‏الله‏علیه‏و‏آله رفتار كنم هیچ یك از درباریان تو و آنان كه در سراى تو زندگانى مى‏كنند، و هیچ یك از بندگان و خدمت‏گزاران و از خدم و حشم تو و ملوك اطراف، تحمل آن رفتار را ندارند. اگر راه عدل و دادگسترى پیش گیرم و طریق انصاف و پرهیزگارى پیشه كنم، به تو مى‏گویند این «على بن طاووس علوى حسینى» از این كارها چه منظور دارد جز این كه به مردم هر عصر و زمان بفهماند كه اگر خلافت در دست آنان بود به همین روش عمل مى‏كردند. این منظور و این عمل ردّى است بر خلفایى كه پیش از تو بوده‏اند و طعنى است بر آنان. وقتى این سخنان را درباره من به تو بگویند ناچار بى‏درنگ به بهانه و عذرى به كشتن من همت خواهى گماشت. پس وقتى كار به هلاك من مى‏انجامد ناچار باید به ظاهر گناهى به من نسبت داده شود تا مرا بتوان كشت. پس اینك من در سراپنجه تو قرار دارم و پیش از آن كه گناهى مرتكب شده باشم با من هر چه خواهى كن كه تو سلطانى قادرى. آنگاه به كوچ كردن آغاز كردم و خانه كن از بغداد منتقل شدم و به حله رفتم و خداى جل جلاله به رحمتى كه از آغاز به من داشته است و به عنایتى كه به پدران صالح من مبذول فرموده است و از روى جلالت او آن عنایات به تبار و فرزندان ایشان رسیده است مرا به سلامت نگاه داشت. خداوند جل جلاله به رحمت عنایت خویش كه پیوسته به گذشتگان صالح من و ذریه آنان عطا فرموده است مرا از این بلاها به سلامت رهانید مباد و مباد كارى كنى كه شیطان مرا پس از مرگ سرزنش كند و بگوید بر فرزندت كه پاره جگرت است پیروز شدم و روزشمار، جامه پشیمانى بر تن و میان اهل سلامت و رستگارى شهره به رسوایى، نزد ما آیى! پس با چه امید «محمد» صلى‏الله‏علیه‏و‏آله جدّت را دیدار خواهى كرد و پدرت على علیه‏السلام را و پیشینیان اطهارت را ملاقات خواهى نمود؟ حال آن كه بر ضد آنان به پا خاسته‏اى و یادشان را زشت گردانیده‏اى و به جهت ننگ چند روزه زندگانى با آنان دشمنى كرده‏اى! و آیا پس از این وصیّت كه به تو كرده‏ام و این رساله كه تو را نوشته‏ام با چه رو با من روبه‏رو خواهى شد؟ به جاى این كه تو را به جلالت و بزرگوارى فرا خوانده بودم، امّا تو در مقابل آن به پستى گراییدى چه پاسخى خواهى داشت؟ نه به خدا. این شیوه شریف الهى و مقدّس را كه امروز مجبور و تنها مانده است از دست مگذار و ملزم به آن باش و در مقابل ملازمت آن جان و اهل و مال و همه امكانات را سبكمایه گیر و در روزگار كسادى این فضایل با آنها همنفس باش تا وقتى در آن جهان نزد ما مى‏آیى پادشاهى بزرگ از پادشاهان دنیا و آخرت باشى، مَلِكِ عظیم این جهانى و روز میعاد باشى و مولاى تو و پیشینیان تو از پدران و نیاكانت كه از ملوك نیكبخت جهان بوده‏اند از تو خرسند باشند. بخش 132 و اى فرزند، اى محمد كه آرزومندم خداى جل جلاله آنچه را كه به آموختن آن نیازمندى، یعنى نكاتى را كه مایه افزونى تعظیم و تكریم تو پیشگاه الهى را باشد به تو بیاموزد بدان كه داخل شدن در كارهاى دولتى اگر چیزى بود كه بر شرف دنیایى مسلمان مى‏افزود همانا كه با ورود اولیاى دولت و قبول تقاضا و آرزوهاى آنان كاخ شرف و حیثیّت تو را بنا مى‏كردم، اما این كار خلاف چیزى است كه پیشینان تو بر آن بوده‏اند و مایه رسوایى و ننگ كسى است كه داخل آن كارها شده است و كمبودى است كه نمى‏توانم درجه حقارت آن را شرح دهم. وقتى كسانى را مى‏بینم كه با تو هم‏عقیده‏اند و دین پدران پاك تو دارند و چنین مى‏پندارند كه چون از كارگزاران دولتند و به ستمگاران یارى مى‏كنند داراى شرف و مقامى والایند، امّا شایسته چنان است كه تو دریایى كه اینان مسكین رنجورند و داراى قلب بیمار، و نیازمند آنند كه به بیمارستانشان ببرند و گاهى با احسان درمانشان كنند و گاهى با خوارى و توهین رنجورى را از آنان دور گردانند تا از مستى به خود آیند و به درجه بدبختى خود پى ببرند. حق، یگانه راه روشن است كه قرآن به آن راه مى‏نماید و جدّت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به آن دلالت مى‏كند و كسى كه از آن راه بپیچد به سوى خشم خداى جل جلاله و سخط و خوارى و دوزخ او و به سوى رسوایى بزرگ گام مى‏نهد. من پسرانى را دیده‏ام كه در عقیده باطل تعصّب پدران مى‏كشند و چندان در تعصّب پیش رفته‏اند كه در عبادت بتان پیروى آنان كنند. در كار تعصّب جان فدا مى‏سازند و در معرض خطر قرار مى‏گیرند، پس چرا فرزندان قومى كه در دنیا و دین سعادتمندند تعصب نكشند و راه پدران پاك خود را نپیمایند و بى سستى در آن گام ننهند كه اگر در این راه سراسر جهان را از دست بدهند در نظر عارفان چیزى بى‏مقدار را از كف داده‏اند. چه زشت است كه یكى از فرزندان سیّد پیمبران در روز جزا پیدا شود و بیگانگان به جدش محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نزدیك‏تر از او باشند و مردم مورد توجه حضرتش قرار گیرند، اما از او روى برگرداند. خدمت‏گزاران او به سبب طاعت وى به مقام پادشاهى رسیده باشند و فرزندان او به سبب نافرمانى و تباهى مورد ریشخند شیطان شده باشند و منادى در میان آنان ندا در دهد كه «لِمثل هذا فلیعمل العالمون» (صافات، آیه 1)؛ «عمل كنندگان چنین كنند».5 بخش 133 اى محمد، اى فرزندم كه خداوند جل جلاله دین و دنیاى تو را نگاه دارد و یقین و تولاى تو را كامل گرداند بدان كه اگر من در سراسر زندگانى به بیمارى دیوانگى یا به مرض پیسى و خوره دچار مى‏شدم بر من از گرفتارى به منصب‏هاى دولتى آسان‏تر بود كه چهره اسلام از آن تیره گردد و چیزى از آنچه را كه پیمبران و جدّت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بنیان نهادند ویران كنم و مایه ننگ او گردم و چنان كنم كه دشمنان دین او به سرزنش سخنان ناروا گویند و در این سوء شهرت با دشمنان یارى و همكارى كنم، زیرا در این حال دشمنان مى‏گویند و مى‏پندارند كه اگر دین جد ما محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله این چگونگى‏ها را كه متصدیان مقامات دولتى داراى آنند نداشت و مشتمل بر هول و هوسبازى و هوسناكى و تظاهر به ارتكاب كارهاى حرام نبود فلانى كه فرزند اوست و تظاهر به پاى‏بندى به ناموس دین مى‏كند با والیان و دولتیان وارد كار نمى‏شد و در راهى كه مایه اهانت به مراسم جدّ او و نیاكان گذشته اوست با آنها همگامى نمى‏كرد و به امورى كه خلاف شیوه دین او باشد شادمان نمى‏شد و این بدنهادى را به آن دین نسبت نمى‏داد پس بنگر كه هنگام سكرات مرگ مصیبت و ندامت من بر چگونه خواهد بود و در روزشمار در چه جایگاه قرار خواهم داشت و محاسبه من از چه قرار خواهد بود و نادانى و خوارى من تا كجاست. با كدام چشم و با چه رو جدت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و پیش‏گامان آزادگى را بنگرم و با چه روى به آنان دیده افكنم؟ حالى كه بزرگ‏ترین ننگ را براى آنان به وجود آورده باشم، و اگر در روزشمار بر من رحمت آورند و براى رهایى من از عذاب شفاعت كنند، آبروى شریف و مصون از هر خطاى ایشان را مسؤول كسانى قرار داده‏ام كه در كار دولتى به آنان ستم كرده‏ام؛ زیرا ناچارند از آن ستمدیدگان بخواهند كه از من درگذرند. پاداش جدّت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در مقابل هدایت و نبوت و شفاعت و احساس او به ما این نیست كه من كه فرزند اویم با دور شدن و كنار گذاشتن قرآن مقدّس او و زشت كردن یاد گرامى او از شأن او بكاهم و به ویرانى بنیادى كه او نهاده است آغاز كنم و مایه شرمندگى آن بزرگوار گردم. اى محمّد، اى فرزند، بیمارى پیسى و خوره و دیوانگى در مقابل آن گرفتارى‏ها بسى آسان و بسى زیباست، زیرا در هر حال به مرگ مى‏انجامد و این مسأله آسان است و باعث ثواب و عوضى است كه روشنگر چشم و فرحبخش دل است و باعث همصحبتى با بزرگانى كه در آخرت پادشاهان اقلیم سعادتند، بزرگان دولت پایدار و سبب پوشیدن تشریف خلعت رضاى جبّار الجبابره و فرحناكى و طیب دیدار با گذشتگان تو، كه عترت طاهر رسول بزرگواراند صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آن روز كه اولین و آخرین فراهم مى‏آیند. «و فى ذلك فلیتنافس المتنافسون » (مطففین، آیه 27)؛ «پس اینك پیشقدمان در این كار كوشا باشند». [ضرورت آموزش فقه] بخش 143 از خداوند مى‏خواهم كه آموختن علم فقه را كه راه شناخت احكام شریعت و زنده داشتن سنت جدّت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است بر دلت اندازد و توان الهام‏پذیرى از عنایات او را داشته باشى و قصد تو در این كار فرمان بردن از خداى تعالى و پیمودن راه راست باشد و مبادا كه در كار دین مقلّد عوام الناس از غلامان جدّت باشى و براى گرفتن فتوا و استفهام مطالب دین در برابر آنها كوچكى كنى كه جز مغبون به این كار حقیر قناعت نكند و بدان كه هنگامى كه كودك بودم «ورام»6 جدت قدس اللّه‏ روحه به من مطالبى فرمود كه معناى آن این بود كه اى فرزند اگر در علم و عمل كارى وارد شدى كه خیر تو در آن است به مرتبه پست آن قناعت مكن و مباد كه از كسانى كه در آن كارند كمتر باشى. نیز جدّت از قول (حمصى)7 مى‏فرمود: براى امامیه مفتى واقعى باقى نمانده است، بلكه همه، فتواى دیگران را حكایت مى‏كنند و به تكرار باز مى‏گویند. در صورتى كه در آن زمان گروهى از اصناف علما بودند و در روزگار ما كسانى نیستند كه از نظر مراتب علمى به آنان نزدیك باشند؛ اما باید گفت كه اینان به علّت طول ایام غیبت و دور بودن از پیشوایان و رهبران دینى كه از حیث اشتغال و ادراك معانى در حفظ و پناه بارى تعالى بوده‏اند، معذورند كه اگر همپایه علماى سلف نباشند. اما به هر حال امروز فتاوى آنان و پاسخ به مسائل مورد نیاز نقل قول علماى متقدّم و ماضى است و این كار بسى آسان است و جز مردمى مسكین و كسانى با همتى پست و بیمایه در این كار ناتوان نیستند. من كه پدر توام تقریباً بیش از دو سال و نیم به این عمل مشغول نبودم و از آن پس اگر گاهى به آن مشغول مى‏شدم از روى نیاز نبود، بلكه به منظور حسن صحبت و انس و استنباط فروع بود. كسى كه از كوتاهى زندگانى باخبر است و مى‏داند كه پس از مرگ از طرفى مقامى، هر كار او، چه بزرگ چه كوچك، مورد رسیدگى و حسابرسى قرار مى‏گیرد باید به میزان نیاز این سفر توشه فراهم آورد. بر تو باد كه در تحصیل فقه به كتاب‏هاى جدّت (ابو جعفر طوسى)8 رحمة‏اللّه‏ علیه مراجعه كنى، زیرا او در پیمودن راهى كه حق تعالى به او نمود سستى و كوتاهى نورزید. شرح كتاب‏هاى موجود نزد مؤلّف [آثار سیاسى در كتابخانه سید بن طاووس] خداى جل جلاله به دست من كتاب‏هاى بسیار در هر فنّ تو را آماده فرموده است كه امیدوارم تو را به مولاى این جهانى و آن جهانى نزدیك گرداند. در علم «اصول» كتابى مهیا شده است كه مطالعه آن تو را به هر معرفت و دانش كه بخواهى مى‏رساند و در نبوت و امامت كتاب‏هاى بسیار فراهم آمده است كه براى تهیه آن رنج‏ها كشیده‏ام و دیگران دشوارى‏ها تحمل كرده‏اند و آن هدیه است عنایت پروردگار جهان هستى را به تو. نیز كتاب‏ها در پارسایى و اخلاق كه باید آنها را همنشین و همنفس خود كنى و از آنها بیاموزى، آنچنان كه خداى جل جلاله پیمبران و اولیاى خود را كه پیش از تو بوده‏اند به آن آداب راهنمایى فرموده است به آن مؤدّب گردى و آدابى بیاموزى كه حق تعالى مردمى ناتوان را كه كمتر از تو بوده‏اند به نیروى آن توانا كرده است تا آن جا كه آنان را به فضل و كرم خود در ردیف اولیا قرار داده و در دنیا نیكبخت گردانیده است. و بدان كه پیشروان آن كاروان سعادت و بازماندگان آن كاروان، همه از یك گوهرند، جز این كه پیشروان را همت بلند پیش رانده است، و واپس ماندگان را همت دون بر جاى داشته است. نیز كتاب‏ها در «تاریخ» خلفا و پادشاهان و جز آنان از دنیاپرستان دارم كه جهان گذرا را برگزیده‏اند و چهره خرد و مردمى را به ظلمت دنیاپرستى تیره كرده‏اند و بار سنگین گناه بر دوش به وادى جهان باقى گام نهاده‏اند، گویى خواب بى‏خبرى آنان را فرا گرفته بوده است كه نیكبختى جاودان را به لذت فانى چند روزه فروختند. آرى مردم عالى همت هرگز چنین نكنند. پس اى فرزند، براى رعایت دین و پاس داشتن مقام سرور و مولاى خود، از آنان بپرهیز و خداى را در نظر داشته باش و چندان كه مى‏توانى از آنان دورى گزین كه دوستى آنان زهرى است كشنده. من تاریخ این زمره تیره روزان را براى تو ذخیره كرده‏ام تا بنگرى كه در ظاهر و باطن و اول و آخر چه بوده‏اند، و با خود چه كرده‏اند و چگونه با لذت ناپایدار و زودگذر این زندگى كوتاه زیان جاودان خریده‏اند و چگونه به فریب شیطان هر دو جهان را به پشیزى فروخته‏اند. اى محمّد، روزى كه سرگرم مطالعه این تاریخ‏ها بودم یكى از من پرسید چه مى‏كنى؟ گفتم با آن كه زنده‏ام با این همه در میان گورستان‏ها با مردگان نشسته‏ام و مى‏بینم كه چگونه هادم لذّات این مغروران و فریفتگان دنیا را با زور به گورستان كشانیده و دور از هر سعادت و لذت اسیر ندامت كرده است. نیز خداوند كتاب‏هاى «فقه» كه از گفته‏هاى جدّت سید المرسلین صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و پدرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام و عترت معصوم آنان و از شیعیان ایشان تألیف و تصنیف شده، و كتاب‏هاى بسیار در اخبار و احادیث آنان علیهم‏السلام را فراهم فرموده است. تو را به خدا كه علم فقه را نزد معلّمى پرهیزگار و پارسا بیاموز كه از رحمت پروردگار جهان درهاى مقصود به روى تو بگشاید و امیدوارم كه در اندك مدت تو را به توفیق رساند و از صرف عمر بسیار در این راه بى‏نیاز نماید. من قبلاً شیوه اشتغال خود را به این علم نوشته‏ام و امیدوارم تحصیل این علوم بر تو آسان باشد. من تقریباً در مدت یك سال، علم فقه را چندان آموختم كه دیگران در چند سال تحصیل كسب مى‏كنند و به عنایت خاص كه خداى تعالى به ذریه جدّت سید المرسلین صلوات اللّه‏ علیه دارد، از كسانى كه سال‏ها در این راه پیشگام بوده‏اند پیشى جستم. نخست كتاب الجمل و العقود9 را ازبر كردم و با كوشش بسیار آن را فرا گرفتم. كسانى كه پیش از من به آن سرگرم بودند جز آن كتاب مطالعه دیگر نمى‏كردند؛ اما من كتاب‏هاى فراوان مطالعه مى‏كردم كه از سوى جدّم «ورام بن ابى فراس» قدّس اللّه‏ سرّه و زاده من مراضیه از طرف مادر به من انتقال یافته است شب‏ها به آن مراجعه مى‏كردم و آنچه آنان در سال‏ها آموخته بودند در دسترس من بود و مى‏آموختم و گفته مصنفان را مى‏فهمیدم و موارد خلاف را ادراك مى‏كردم و در مجلس درس آنچه را كه شاگردان حوزه نمى‏دانستند مى‏دانستم و در تحصیل علم پیوسته با نشاط و شادى بودم. وقتى از الجمل و العقود فارغ شدم به آموختن نهایه10 پرداختم. وقتى جزء نخستین آن را به پایان رساندم، در علم فقه چنان استاد شدم كه «محمد بن نما» معلم من در پشت جلد اول آن كتاب به خط خود مرا مورد مدح و ثنا قرار داد كه شایسته آن نبودم، بلكه ثناى واقعى شایسته خداوند است كه مالك هر دو جهان است و صادر و وارد كننده معانى به قلب‏ها و الهام دهنده حق و صواب است. سپس جزء دوم النهایه را خواندم و به كتاب مبسوط11 پرداختم تا به كلّى از شاگردى فراغت یافتم. بعدها از جماعتى كتاب‏ها خواندم كه منظور از متن آن روایت‏ها را درست نفهمیدم، امّا مورد قبول علما بود از استاد و به خطّ استاد چیزها شنیدم و خواندم كه یاد كردن آن، موضوع را به تفصیل مى‏كشد، و اجازه‏هایى كه پشت مجلدات بود بر استاد قرائت كردم. اى فرزند، امیدوارم كه پروردگار قلب و بینش تو را براى ادراك همه این مطالب از كوچك و بزرگ جمال بخشد بدان كه: اینك كتاب‏ها در فقه در دسترس دارم كه چند برابر آن است كه در روزگار تحصیل داشتم، پس ان شاء اللّه‏ وضع تو از من بهتر خواهد بود كه اسباب علم آموختن تو فراهم‏تر است. خداى جل جلاله تو را به آرزوهایى كه دارى بیش از آن كه مرا برساند و دعاى حال مرا درباره تو مستجاب فرماید. و خداوند منان كتاب‏هاى پراهمیّت در «تفسیر قرآن كریم» از مفسرانى كه دین‏ها و عقاید مختلف داشته‏اند تو را فراهم فرموده است. و اى محمّد، اى فرزند كه امیدوارم خداى تعالى تو را به آنچه مطلوب اوست دلالت فرماید و شرف خشنودى دایم خود را نصیب تو فرماید. بدان كه مردم در تفسیر قرآن چندان اختلاف كرده‏اند كه روى حقیقت را پوشانده‏اند و كار را به این جا كشانیده‏اند كه مسیر فهم قرآن را تغییر دهند و فهم آیات محكمات را نیز دشوار سازند و مردم را در آن وادى، حیرت‏زده رها كنند با آن كه نفس تنزیل مقدس قرآن شخص را از احتمالات بركنار مى‏دارد، زیرا حضرت علام الغیوب حیات دل و سعادت دو جهانى به تو عطا فرموده است. در تفسیر آیاتى از احكام یا آنچه درباره رفتگان است مراد از نقش تنزیل را نمى‏توان فهمید. رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و عترت پاك او علیهم‏السلام كه از قرآن جدا نیستند. سخنانى گفته‏اند كه مایه بهبودى رنجوران و چراغ راهنماى گمشدگان است، اما آیات متشابه كه معرفت و تحقیق آن از دشوارى‏هاست علم آن همه را باید به خداى جل جلاله واگذاشت. من در خطبه كتاب فتح الجواب الباهر فى خلق الكافر سخنانى از پدرت على علیه‏السلام كه در ضمن خطبه جلیلى بیان فرموده است آورده‏ام.] ...] و بپرهیز از تقلید كسانى كه خود را عالم دین مى‏دانند و در مدح پادشاهان و امیران شعر مى‏سرایند، چه، آنها از هلاك شدگانند و اگر توبه نكنند از آن گفته‏ها پشیمان گردند و در روزشمار آرزو مى‏كنند كه اى كاش زبان نمى‏داشتند و سخن گفتن نمى‏دانستند تا این اشعار را نگفته بودند و من از آنان كه این گونه اشعار را مى‏نویسند و از بر مى‏كنند حیرت‏زده‏ام و شایسته مقام علمى آنان محو كردن این سخنان بیهوده است. اى فرزند، آیا دیده‏اى كه این زمره مردم در ستایش ایزد منان و رسول بزرگوار و خاصان او سخن گفته باشند؟ آیا نمى‏بینى از كسانى مدح و ثنا گفته‏اند كه مورد خشم و سرزنش الهى و رسول بزرگوار صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و خاصان او صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بوده‏اند؟ آیا این كار دورى جستن از آستان الهى و هتك حرمت او جل جلاله نیست؟ آیا این كار تجاوز به حریم حرمت امامان پاك به هر حال به آنان نیاز دارند نیست؟. اگر خداى منان به تو طبع شعر عنایت فرماید از مطالبى كه رضاى الهى و پیشینیان پاك تو در آن باشد پاى بیرون منه. [...] جهاد بخش 148 اى فرزند كه امیدوارم خداى جل جلاله تو را به شرف جهاد با نفس و با هر كس كه تو را از حضرتش جل جلاله باز دارد سرافراز فرماید بلكه به تو نیرویى عنایت فرماید كه جهاد بر تو آسان گردد و از آنچه براى قرب به حضرتش انجام دهى لذت برى. بدان كه اگر جهاد با حضور آن كس كه طاعتش بر تو واجب است واجب گردد (او) صلوات اللّه‏ علیه خود كفایت تو كند و وظایف جهاد را به تو بیاموزد مرا نیز. اما اگر در حضور كسى كه طاعت او واجب نیست گرفتار جهاد گردى، ممكن است در آن حال جهاد بر همه مسلمانان واجب شده باشد و آن وقتى است كه اساس اسلام در معرض خطر باشد. در حالى چنین سر و جان و هر چه را عزیز مى‏دارى كه همه از آن خداى جل جلاله است كه از روى لطف و كرم به تو عنایت فرموده است، باید فدا كرد. پس شایسته است كه هر عزیزى در این راه دست از عزت بكشد. بدان كه همه هستى از آن كسى است كه آن را آفریده است و بخشیده است و در راه آفریننده نیكوترین تقدیمى ذخایر خردهاست و كیست كه به تقدیم كالبد و روان و خِرد به آستانش از پروردگار هستى بخش شایسته‏تر باشد كه تو آنچه دارى همه رشحه‏اى از دریاى بى‏كران كرم و لطف اوست، پس هر گاه تو را به سوى خود بخواند زنهار كه از بذل و جان و مال دریغ نكنى، كه اگر چنین كنى فرشته جان ستان یا جز او آن را از تو باز خواهد ستاند، و اگر در تسلیم آن به آستان مقدسش بخل ورزى، شرف خدمت و طاعت و بذل جان و مال در راه گرامى داشت دین او كه نزد او عزیز است از دست تو به در خواهد رفت و تباه خواهد شد. تقاضاى سید بن طاووس از خلیفه براى گفت و گو با تاتار بخش 149 [اصل دعوت] و اى فرزند كه خداوند تو را در راه اصلاح ثابت قدم دارد و نامت را در جریده خاصان خود ثبت فرماید بدان كه چون سپاه تاتار و تركان بر شهرهاى خراسان پیروز شدند و در آن شهرها طمع كردند و در زمان (مستنصر) خلیفه عباسى كه خداوند پاداشى به او عطا فرماید كه شایسته آن است تا نزدیكى بغداد رسیدند. فرمانده سپاه خلیفه امیر «قشمر» بود و با قواى خود در بیرون بغداد مستقر شده بود و هر دم بیم هجوم لشكر تركان را داشتند و در شهر بغداد اعلان جهاد داده بودند. من به امیر (قشمر) نوشتم كه نامه مرا به خلیفه عرضه كن و از او رخصت خواه كه براى حال این مهم اجازت دهد به شرط آن كه هر چه من مى‏گویم همان بگویند و هر جا خاموشى گزینم همچنان خاموشى گزینند تا كار را با گفت و گو و تدبیر اصلاح كنم؛ چه كیان اسلام در خطر است و اگر كسى براى اصلاح كار مردمان اقدام نكند از سوى خداى جل جلاله معذور نباشد. در نامه خود نوشته بودم كه من با زره و سلاح و سپاه به دیدار تاتار نخواهم رفت، بلكه با همین جامه و به شیوه معمول و عادى خود خواهم رفت و مى‏خواهم براى خدا با آنان از در صلح درآیم و چنین شرط كنم كه آنچه در دست شماست در دست شما باقى ماند و بارى هر چه در توان دارم به كار برم تا صلح برقرار شود كه این كار موجب رضاى اله و تقرب به آستان او جل جلاله مى‏باشد، اما آنان بهانه آوردند و جز آن كه من خواستم مى‏خواستند. سپس نزد دوستى رفتم كه مقام وزارت دربار داشت و به او گفتم از خلیفه اجازت خواه كه من و رضا برادرم و فرزندان محمد بن محمد بن محمد اعجمى نزد تاتار رویم و ترجمانى با خود همراه كنیم و با الهام الهى با آنان گفت و گو كنیم امید است كه خداى تعالى با قول یا فعلى یا چاره‏جویى و تدبیرى این بلا را از سر ما رفع فرماید. به پاسخ گفت مى‏ترسم در این دیدار مراتب شؤون دولت را رعایت نكنید و چنین پندارند كه سفیر مایید. گفتم كسى را با ما بفرستید كه مورد اطمینان شما باشد تا اگر نزد تاتار اظهار كنیم، فرستاده شماییم سر ما را براى شما بیاورد. در این صورت شما نزد آنان معذور خواهید بود. منظور من از این ملاقات آن است كه به آنها بگوییم ما فرزندان صاحب دعوت نبوى هستیم و از كشور محمدى آمده‏ایم و آمده‏ایم تا درباره دین و كشور خود با شما گفت و گو كنیم كه اگر سخن ما را نپذیرفتند نزد خدا و رسول او مسؤول نباشیم. آنگاه كه چنین گفتم آن دوست گفت باش تا من باز گردم. گویى مى‏خواست مطلب را به اطلاع (مستنصر) خلیفه جزاه اللّه‏ عنى ما هو اهله برساند. پس از دیرى مرا طلبید و گفت اكنون مقتضى نیست كه چنین كنیم. هنگام ضرورت اجازه خواهیم داد. اینك گروهى كه به كشور ما حمله آورده‏اند لشكرى متفرق و دسته‏هاى غیر متشكل هستند. رئیس معینى كه گوش به فرمان او باشند ندارند تا شما با او گفت و گو كنید. گفتم اكنون ما با نیت خالص آمده‏ایم تا این كار را به پایان برسانیم، من بیم آن دارم كه وقتى رخصت این كار را به ما بدهید كه این همت و خلوص نیت در ما نباشد. با این همه به ما رخصت دیدار ندادند و شد آنچه شد. باز چنین روى داد كه وقتى عازم خراسان بودم از خلیفه اجازت آن خواستم كه به زیارت مولینا على بن موسى الرضا علیه التحیه و الثناء مشرف شوم. پس از اجازه او به آماده كردن وسائل حركت پرداختم. هنگام حركت كسى كه واسطه گرفتن اذن بود نزد من آمد و گفت خلیفه دستور داده است كه به رسالت نزد بعضى از پادشاهان بروى. عذر آوردم و گفتم اگر در این رسالت موفق گردم دست از من نخواهید كشید و پیوسته مرا به رسالت و سفارت خواهید فرستاد و اگر پیروز نشوم در چشم شما كوچك و بى‏مقدار خواهم شد؛ زیرا چنین خواهید پنداشت كه من شایستگى چنین كارى ندارم. افزون بر این، اگر بپذیرم و به سوى مقصود روانه شوم حسودان در كمین باشند و از من سعایت كنند و بسا كه گویند من با پادشاه تركان بیعت كرده‏ام كه او را به این دیار رهنمونى كنم. شما نیز قول آنان را بپذیرید و به كشتن من همت گمارید. گفت: پس چه باید كرد و پاسخ خلیفه چیست؟ گفتم استخاره مى‏كنم اگر «لا تفعل» آمد خلیفه خود داند كه من هرگز خلاف استخاره نكنم. پس استخاره كردم و از رفتن عذر خواستم. پاره‏اى از این سخنان را در پیش گفته‏ام. بخش 150 درباره امام عصر عجل اللّه‏ فرجه الشریف اى فرزند، اى محمد، تو را و برادرت را و هر كس را كه این كتاب را بخواند به آشتى و درستى در معامله با خداى عزّوجلّ و رسول او صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و حفظ و رعایت فرمان خدا و رسول كه درباره ظهور مولاى ما مهدى علیه‏السلام بیان فرموده‏اند و بشارت داده‏اند سفارش مى‏كنم، چه، قول و عمل بسیارى از مردم از نظرهاى فراوان با عقیده آنان مخالف است؛ مثلاً بارها دیده‏ام كه اگر بنده‏اى یا اسبى یا درهم و دینارى از آنان گم شود سراپا متوجه آن مى‏شوند و براى یافتن آن نهایت كوشش را به عمل مى‏آورند، اما ندیده‏ام كه كسى براى تأخیر ظهور آن حضرت و عقب افتادن اصلاح اسلام و تقویت ایمان مسلمانان و قطع ریشه كافران و ستمگاران به اندازه دلبستگى به این امور ناچیز دلبسته باشد و به اندازه‏اى كه براى از دست دادن این اشیا متأثر مى‏گردد متأثر باشد. پس چنین كسانى چگونه مدعى آنند كه به حق عارفند و به رسول او واقف و به امامت آن حضرت معتقد؟ و چگونه ادعاى دوستى آن بزرگوار مى‏كنند و درباره چگونگى‏هاى والاى او به مبالغه مى‏پردازند، و از آن جمله كسانى را دیده‏ام كه به زبان، سرورى و ظهور آن حضرت و نفوذ احكام امامت او را واجب مى‏شمارند، اما اگر سلطان یا امیرى از دشمنان آن امام بزرگوار و از منكران امامت او به آنان احسان و مهرى داشته باشد و عنایتى روا دارد به او دل مى‏بندند و مهر او را در دل جاى مى‏دهند و بقاى او را مى‏خواهند و به اندازه‏اى به او متوجه مى‏گردند كه از طلب مهدى علیه‏السلام باز مى‏مانند و واجبات را از یاد مى‏دهند من جمله عزل و بى‏كار شدن آن سلطان یا امیر را كه باید پیوسته آرزو داشته باشند نمى‏خواهند. و از آن جمله گروهى را مى‏شناسم كه بر خود واجب مى‏دانند كه به شادى آن حضرت شاد باشند و به اندوه او اندوهگین، و مى‏گویند آنچه در این جهان است و آنچه به ما رسیده است به بركت وجود آن بزرگوار است، با این همه اگر درهم و دینارى یا قطعه زمینى از ایشان غصب شود بیش از غصب‏ها و غارت‏هاى اموال دیگران متأثر مى‏گردند. آیا این گونه حالات و چگونگى‏ها با وفاى به حق تعالى و معرفت او جل جلاله و شناخت رسول او صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و معرفت اوصیاى او علیهم‏السلام مناسبتى دارد؟ نیز از آن جمله روزى به مردى كه به ظاهر دلبسته ظهور شریف آن بزرگوار است و به او دعوى وفادارى مى‏كند و از غیبتش سوگوار و اندوهناك است، گفتم اگر آن حضرت علیه‏السلام به تو بگوید كه من از طریق پدران خود دانسته‏ام كه اگر ظهور كنم به محض این كه چشمت به من افتد در دم جان خواهى سپرد، اما اگر در ظهور من تأخیر افتد بیست سال دیگر با كمال خوشى با زن و فرزند و اهل و عیال خواهى زیست، آیا چند روزه زندگانى این جهان فانى را به تأخیر ظهور من ترجیح نخواهى داد؟ و دیگر به كسى كه در اظهار دوستى و مهربانى حضرت مبالغه مى‏كرد، گفتم كه اگر آن حضرت به تو ابلاغ كند كه پادشاه كشور تو در ایام غیبت او روزى هزار دینار به تو مى‏پردازد و آن مال بر تو حلال و پاكیزه است و مدت‏ها نیز آن را دریافت خواهى داشت، پس آن گاه حضرت بزرگوار امام به تو ابلاغ فرماید كه خداى تعالى اذن ظهور داده است و از این پس آن مبلغ بر تو حلال نیست، آیا تو ترجیح مى‏دهى كه غیبت به طول انجامد و آن مستمرى را دریافت كنى تا حضرت او ظهور كند و مستمرى قطع شود و آن را مستمرى یكى از دشمنان تو قرار دهد كه در رتبه از تو پایین است با این همه به حساب و كتاب تو نیز رسیدگى نمایند؟ آیا كدام یك از این دو را ترجیح مى‏دهى؟ طول غیبت و اخذ روزى هزار دینار را، یا شتاب در ظهور امام و قطع آن مبلغ و پرداختن آن به دشمن تو؟ به یكى از برادران گفتم اصحاب مهدى علیه‏السلام كسانى‏اند كه آن بزرگوار را براى آنچه خدا مى‏خواهد خواسته‏اند، خواه به دنیاى آنان سودمند باشد یا زیانبخش. در هر حال تابع مشیت الهى هستند. یكى از معتقدان به امامت آن بزرگوار علیه‏السلام گفت براى من در غیبت امام شبهه حاصل شده است. گفتم آن چیست؟ گفت آیا براى آن حضرت امكان ندارد كه یكى از شیعیان خود را ملاقات كند و اختلاف‏هایى را كه در دین جدّش صلى‏الله‏علیه‏و‏آله روى داده است از میان ببرد؟ از من خواست كه پاسخ آن را بدهم، نه آن سان كه در كتاب‏ها نوشته‏اند، چه، از آنها و از آنچه شنیده است رفع شبهه او نشده است. گفتم آیا قدرت آن حضرت در رفع اختلاف‏ها بیشتر است یا توانایى خداى متعال؟ و آیا رحمت و فضل حق تعالى بیشتر است یا رحمت و فضل و عدل آن بزرگوار؟ گفت البته قدرت و رحمت و عدل الهى. گفتم چرا خداى ارحم الراحمین و اكرم الاكرمین این اختلاف‏ها را رفع نمى‏فرماید و مى‏دانیم كه خداى تعالى براى این كار راه‏ها و اسباب‏ها در حیطه قدرت دارد كه بنى‏آدم را آن امكان نیست. آیا در این كار حكمت و مصلحت و عدل و فضیلت نیست كه او جل جلاله مقتضى دانسته است؟ گفت آرى. گفتم پس عذر خلیفه و جانشین او نیز همان اقتضاى كار است، چه، آنچه حضرت او كند آن است كه امر و رضاى الهى است. آنگاه سخن مرا پذیرفت و شبهه او برطرف گردید و دانست كه این سخن حق را كه پروردگار جل جلاله بر زبان من جارى ساخته است صحیح و درست است. پي نوشت : 1. الضحى (93) آیه 11. 2. جدّ اعلاى او داوود بن حسن مثنّى است. 3. یكى دیگر از اجداد وى سلیمان بن داوود مى‏باشد. مادر سلیمان، ام كلثوم، دختر امام سجاد علیه‏السلام بوده است. 4. از كشف المحجه ترجمه‏هاى مختلفى در دست است. از جمله راه سعادت ترجمه سید باقر شهیدى گلپایگانى و ترجمه دیگر كه با ترجمه كتاب طرایف اثر دیگر سید بن طاووس به دست آقاى طبسى در سال 1310 قمرى بنا به گفته علامه حاج آقا بزرگ در الذریعه انجام شده است. در مقاله حاضر از ترجمه آقاى اسداللّه‏ مبشرى استفاده كرده‏ایم كه مشخصات آن به قرار زیر است: سید بن طاووس، كشف المحجه یا فانوس، ترجمه اسداللّه‏ مبشّرى، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1368) ص 229. شماره بخش‏ها بر اساس آن چیزى است كه در متن اصلى ثبت شده است. 5. اشاره به نعمت‏هاى بهشت است، منظور این است كه براى این نعمت‏ها باید عمل كرد. 6. ورام بن على بنابى فراس حى، از فرزندان مالك اشتر نخعى(ره). 7. حمصى، شیخ الامام سدید الدین محمود بن على بن الحسین الحمصى رازى علامه زمان خود، پرهیزگار و ثقه داراى تصنیف‏هاى بسیار. 8. ابو جعفر محمد بن حسن بن على طوسى قدس اللّه‏ روحه متولد رمضان 385 عارف اخبار و رجال و فقه و كلام و ادب بیش از سیصد تن از علماى شیعه كه به درجه اجتهاد رسیدند و بسیارى از علماى عامّه شاگردان او بوده‏اند. آن بزرگوار از شاگردان شیخ مفید ابو عبداللّه‏ محمد بن محمد بن نعمان قدّس سرّه و سید مرتضى علم الهدى قدس سرّه بوده است. در عصر خلافت «قائم باللّه» كه دولت آل بویه منقرض شد و سلجوقیان پدید آمدند، دشمنان، خانه او را تاراج كردند ناچار به نجف اشرف انتقال یافت و تا پایان زندگى در آن آستان قدس اقامت گزید و حوزه علمى نجف را بنیاد نهاد. در محرّم 460 درگذشت و در خانه خود مدفون شد و امروز این (مسجد طوس) به نام آن مرحوم معروف است. برگرفته از : فصلنامه علوم سیاسی، شماره 25منبع: http://www.hawzah.net/س





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 235]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن