واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
علی موسوی گرمارودی از شاعرانی است که سابقه مبارزاتی دارد و به خاطر شعرهایش به زندان افتاد. خاطرات او در مورد نحوه زندانی شدنش و دوران زندان جذاب و خواندنی است. او در این باره می گوید: زندان من فقط به دلیل شعرم نبود. من ۴ سال در زندان بودم. البته شعر قسمتی از محکومیتم بود. مخصوصا شعر «بهار خون» چون طرف صحبتم در آن مشخصا شاه بود و به تعداد کلماتش هم شلاق خوردم. فقط کسانی که آن روزگار را درک کردهاند، میدانند چه خفقانی حاکم بود. یک بار شهید رجایی به من گفت بیا در مراسمی که برای یکی از شهدا گرفتهایم شعر بخوان. این شهید فرزند دو ساله داشت. مجلس هم مخفی بود. چون کسی اجازه نداشت برای کسی که به دست ساواک کشته شده، مجلس فاتحه بگیرد. من هم از راه پشت بام به خانهای که برنامه در آن برگزار میشد، رفتم. حاضران این مجلس حدود ۸۰ نفر از دستچین شدهها بودند ولی خدا گواه است که وقتی به ابیاتی رسیدم که مستقیما به شاه تشر میزدم و گفتم «رسد روز خون تو را ریختن»، عدهای از حاضران از مجلس بیرون رفتند که اگر برنامه لو رفت، بگویند ما در این محفل نبودیم.
این ماجرا برای بهار سال ۵۱ است. پدرم در چنین محیطی فقط تدریس میکرد. او از نجف به قم آمد. من در دبیرستان مدیریت دانش به مدیریت شهید بهشتی درس میخواندم. رشتهام هم ریاضی بود. روزی به پدرم گفتم که ریاضی من را ارضا نمیکند و میخواهم علوم انسانی بخوانم. پدرم گفت بنابراین باید عربی را به خوبی یاد بگیری. این شد که من را نزد ادیب نیشابوری برد. بعدها که از مشهد به قم برگشتم، قضایای امام و قیام ۱۵ خرداد پیش آمد. چون من هم شیطنتهایی کرده بودم و مدام از پاسگاه مزاحم میشدند و به خانهمان میآمدند، پدرم به تهران مهاجرت کرد. از آنجا به بعد، از خانواده جدا شدم و در مدرسه علوی به تدریس پرداختم. تحصیل در رشته حقوق را هم آغاز کردم. البته آن زمان نفر هفتم ادبیات کنکور کشور بودم.
به ماموران میگفتم جایم در زندان خوب است، تعهد نمیدهم
بعد از حقوق، چون با اعتقادات من تناسبی نداشت، تغییر مسیر داده و به تحصیل دکترای ادبیات پرداختم که به زندان افتادم و ۴ سال آنجا ماندم. البته من اضافه زندان کشیدم چون حکم من ۳ سال بود ولی ۴ سال نگهام داشتند. آن زمان، وقتی بود که اصلاحات کارتری را در کشور پیاده میکردند. به همین دلیل من را ۱۶ بار بردند و آوردند تا از گذشتهام ابراز پشیمانی کنم. من هم میگفتم جایم خوب است. چون در زندان تحلیل میکردیم و شرایط را میسنجیدیم. میدانستیم که این کارها، بزک دموکراسی است و از طرف آمریکا به شاه فشار میآوردند که این دیگر چه نوع دیکتاتوری است که خودتان به طرف حکم میدهید که ۳ سال زندانی شود ولی ۴ سال نگهاش میدارید؟ من در پاسخ به درخواست معذرتخواهی میگفتم من چنین تعهدی نمیدهم. اینجا میز پینگپنگ داریم و تخم مرغ هم که قیمتش در بیرون زندان ۵ زار شده است.
دفعه آخری که گفتم من تعهد نمیدهم و جایم در زندان خوب است، یک چک خوردم و چشمانم را بستند. ساعتی بعد در محدود پل مدیریت که آن روزها بسیار خلوت بود، رهایم کردند. بعدها که انقلاب پیروز شد، اولین مسئولیت را مهندس بازرگان به من داد و مدیر موسسه فرانکلین شدم. تدوین کتابهای درسی به عهده من گذاشته شد. بعضی از ماجراهایی که برایمان در این موسسه پیش آمد، بسیار شنیدنی و خواندنی است. مثلا اینکه ما نمیتوانستیم از نو ۱۸ میلیون کتاب چاپ کنیم. قرار شد ۱۸ میلیون کتابی را که با عکس شاه در ابتدایشان چاپ شده، بیاوریم و عکس شاه را از اولشان بکنیم. من هم مقدمهای برای ابتدای کتابها نوشتم که در آن این بیت از مولوی را آوردم که مصرعی از آن میگوید: «ماهی از سر گنده گردد نی ز دم».
به شهید رجایی گفتم این کار ضد انقلاب است، شما چرا باور میکنید؟
یک روز شهید رجایی به من زد و با حالتی بسیار ناراحت گفت: میدانی چه کار کردهای؟ میدانی مصرع دوم این شعر چیست که در مقدمهات نوشتهای؟ مفهوم این بیت به روحانیت برمیگردد و حاوی مطلب جالبی نیست. به شهید رجایی گفتم: این بیت را ضد انقلاب ساخته است. شما چرا باور میکنید؟ دوم اینکه این مصرع خود مصرع دوم شعر است نه مصرع اول. بیت اصلی مولانا هم این است: «عقل اول رام بر عقل دُوُم / ماهی از سر گنده گردد نی ز دم» خب شهید رجایی معلم ریاضیات بود و اطلاع چندانی از ادبیات نداشت. منبع: سایت پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
4 مهر 1393 ساعت 17:57
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 51]