واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: بخشهايي از زندگي خصوصي علي چريك
يكي از كارهاي خوب و مورد قبول انتشارات روايت فتح، پرداختن به زندگي شهيدان دفاع مقدس از نگاه همسرانشان و چاپ كتابي جمع و جور و خواندني است.
نویسنده : عليرضا محمدي
انتشار اين مجموعه كتابها بازتاب خوبي در جامعه داشته و مخاطبان زيادي را پيدا كرده است. چاپ كتاب زندگينامه شهيد چمران، همت و باكري از نگاه همسرانشان نمونه موفقي است كه هم مخاطبان عام و هم خوانندگان تخصصي ادبيات دفاع مقدس را جذب خودش كرد. از جمله كتابهاي اين مجموعه، زندگي شهيد «علي تجلايي» به روايت نسيبه عبدالعليزاده همسر شهيد است كه به همت راضيه كريمي نوشته شده است. اين كتاب هم همانند ديگر كتابهاي انتشارات روايت فتح با نثري خودماني خواننده را وارد دنياي شهيدان و نحوه و سبك زندگي آنها ميكند. نسيبه عبدالعليزاده در اين كتاب به صورتي گذرا روايتگر دوران كودكي و جواني خود و اتفاقات و حوادثي كه آن سالها در كشور حاكم بوده و او در متن آنها قرار داشته را بيان ميكند. خانواده پنج نفره نسيبه در تبريز و در سالهاي قبل از انقلاب زندگي آرام و بدون دغدغهاي را داشتند. حساسيت مادر خانواده و نگاه مهربان و دقيق او روي مسائل ديني و مذهبي باعث شده بود تا فرزندان مسائل ديني و مذهبي خود را سفت و سخت رعايت كنند. يكي از اتفاقات مهم زندگي خانم عبدالعليزاده در دوران جواني مربوط به سال 58 و زماني است كه خلق مسلمانيها تهديد كرده بودند به نماز جمعه حمله خواهند كرد. او با حضورش در نماز جمعه آن سال هم اعتقادش را به صورت عملي ثابت ميكند و هم شاهد زخميشدن افراد بسياري ميشود. با گذشتن چند ماه از شروع جنگ در شهر تبريز همهجا حرف فرماندهاي شجاع به نام «علي تجلايي» ميشود. همه به تجلايي مثل يك قهرمان نگاه ميكردند. وقتي تجلايي مجروح و در بيمارستان بستري ميشود نسيبه از روي روحيه كنجكاوي و اينكه ببيند اين قهرمان دستنيافتني چه شكلي است به بيمارستان امامخميني شهر ميرود و ميخواهد علي را ببيند: «تصورم از تجلايي يك نظامي جا افتاده، قويهيكل و ورزيده بود البته با سبيلهاي كلفت! چيزي شبيه خود صدام. اصلاً فكر نميكردم تجلايي اين قدر كمسن و سال باشد.» پس از ملاقات علي و آشنايي اوليه، بعد از مدتي هر دو متوجه ميشوند با هم بچه محل هستند. نسيبه به هيچ عنوان به ازدواج فكر نميكرده و با پيشنهاد خواستگاري علي حسابي غافلگير ميشود. بعد از چندين بار رفت و آمد، در ارديبهشت سال60 به يكديگر محرم ميشوند. بعد از آن علي به نامزدش پيشنهاد ميدهد تا اسمش را عوض كند و از آن به بعد همه شهين را نسيبه صدا ميزنند. آيتالله مدني عقد دائمشان را ميخواند و آنجا علي از همسرش تنها يك درخواست ميكند:«... از خدا بخواه عمر من رو به شهادت ختم كنه. ميدونم دعات قبول ميشه.» بعد از ازدواج، شهيد تجلايي بين جبهه و خانه در حركت بود. در يكي از مأموريتها مجروح ميشود و قصد مخفي كردن زخمش را از همسرش دارد، تركشي در پايش كه نياز به عمل داشت. آنها حالا صاحب اولين بچهشان شده بودند. اما آن لحظه مهم در زندگيشان فرا ميرسد. علي بايد براي عمليات بدر دوباره راهي جبهه ميشد. در بخشي از كتاب ميخوانيم: «سه ساعت مانده بود به تحويل سال 1364. خانه مادرم بودم. همه جا را تميز و مرتب كرده بودم. در زدند. چند نفر از دوستانم بودند. همه مشكي پوشيده بودند. آن روزها پوشيدن لباس مشكي عجيب نبود. ديدم خيلي ناراحت و گرفتهاند. پرسيدم از عمليات چه خبر؟ گفتند: ميدوني تو اين عمليات چند نفر شهيد شدن؟ گفتم: نه، هنوز نميدونم. گفتند: ابوالحسن آلاسحاق... گفتم پس علي هم؟ همه سكوت كردند و سرشان را پايين انداختند. يادم افتاد علي هميشه ميگفت: خيلي برام مهمه موقع شنيدن خبر شهادت من چه عكسالعملي نشون ميدي. اون موقع امتحان پس ميدي. يادت باشه اون لحظه شكرگزار باشي. به خدا ثابت كن بيشتر از من دوستش داري... فقط ميگفتم: الحمدلله، الحمدلله. فارسي و تركي گفتم خدايا شكرت...»
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۲ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۵:۵۴
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]