واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: زبان فطرت را از یاد نبریم
خستگى تن به چیزى زایل مىشود، و خستگى روح، به چیز دیگر! «آب»، تشنگى جسم را از بین مىبرد و «اشک»، تشنگى روح و جانرا. «نیایش»، ضرورىترین نیاز زندگى است. بندگى خدا، انسان را از بند بندگى بندگان مىرهاند و به عزت وبىنیازى مىرساند. خواجه عبدالله انصارى گوى: «الهى! چون در تو نگرم، از جمله تاجدارانم و تاج بر سر، و چون در خود نگرم، از جمله خاکسارانم و خاک بر سر.» وقتى که در پیشگاه خدا مىایستى و چهره بر خاک نیاز مىگذارى و قامت غرور را در «محراب خضوع» در هم مىشکنى و تازیانه کرنش براندام خود نمایى فرود مىآورى، شایستگى «عبادت» مىیابى. تا «بنده» نشوى، «آزاد» نخواهى شد! شگفتا که در آستان خدا، هر که خاضعتر و بندهتر است، مقربتر و کاملتر است. تو، سراپا نیازى، و «او»، قدرت مطلق است و هستى آفرین. رابطه «تو» و «او»، چه مىتواند باشد، جز بندگى؟ جهان، محراب وسیع نیاز است و همه کائنات، حتى درختان و صنوبرها و گلها، نیایشگران «معبد هستى». تو در کجاى این مجموعه ستایشگران و نیایشگرانى؟ وقتى همه ذرات عالم بر مدار «حق» مىچرخند، وقتى به عبادتمىایستى هماهنگ همه جهان شدهاى. «فطرت»، ما را به سوى خدا مىخواند. زبان فطرت ما اگر تجلى و ظهور یابد، همان «عبادت» مىشود. روزى چند بار در «چشمه بندگى» روح را شستشو مىدهى و نهالفطرت را «آبیارى» مىکنى. پس... باید بهتر از این شوى! هر کس به زبان و لهجهاى سخن مىگوید، یک «زبان مشترک» و فراگیر و همه فهم هم وجود دارد که نیازمندمترجم هم نیست، و اگر با آن زبان با مردم صحبتشود همه مىفهمند،همه آن پیام را روشن و آشنا مىیابند اهل هر کجا و از هر نژاد که باشند. آن زبان مشترک، «زبان فطرت» است، همان که در عمق وجود هر کس وجود دارد، همان که مىگوید: خوبى بهتر از بدى و وفا بهتر از نیرنگ و صداقتبرتر از دروغ است، وقتى که در پیشگاه خدا مىایستى و چهره بر خاک نیاز مىگذارى و قامت غرور را در «محراب خضوع» در هم مىشکنى و تازیانه کرنش براندام خود نمایى فرود مىآورى، شایستگى «عبادت» مىیابى. تا «بنده» نشوى، «آزاد» نخواهى شد! همان میل به پرستش و نیایش، همان نوعدوستى و لذت بردن ازخدمتبه مردم و یارى کردن مظلوم و نجات درماندگان،
همان که در بحران ها تو را به یک تکیهگاه، متوجه مىسازد و در یأسهاو ناکامىها، چراغ امید را در دلت زنده و روشن نگاه مىدارد، همان که وقتى یک روح بلند را مىبینى، به تعظیمت وا مىدارد و چونخطا و خلافى از تو سر زد، «احساس شرمندگى» را بر شاخه وجودتمىرویاند. این همان «فطرت» است و زبانش زبان یکدلى، یکرویى، زلالى و بىرنگى است. خداوند، ما را بر پاکى و خوبى سرشته است و با همین «زبان» فطرتهم با ما سخن مىگوید، زبانى آشنا که اگر به عمق دل و وجدانمانبرگردیم، دعوت و نداى خدا را مأنوس و آشنا مىبینیم و مىیابیم. خیلى از اینها که بدى مىکنند، «بد» نیستند. اصلا هیچ کس ذاتا بدنیست، بدى را ما پدید مىآوریم و فطرت پاک خدایى را مىآلاییم. لجنپراکنى شیطان و وسوسه انگیزى ابلیس، چراغ فطرت را کم سو یا خاموشمىسازد. اگر گوش به وسوسه شیطان دهیم، زبان فطرت نیز گنگ مىشود. خدا با ما با همان زبان که ما را سرشته استسخن مىگوید و امیدمانمىدهد که: «اى کسانى که بر خویش بدى و اسراف کردهاید، از رحمتخدامایوس نشوید، که او گناهان را مىآمرزد».1این چیست جز مخاطب قرار دادن همان فطرت؟! اگر شرایط محیط و جامعه بد است، چرا فطرت را بیالاییم؟ آیا بهترنیست که محیط را دگرگون سازیم و «فضاى فطرى» بیافرینیم؟... زبان فطرت را از یاد نبریم. منبع : گامی در مسیر جواد محدثیرهنما - گروه دین و اندیشه تبیان1) سوره زمر، آیه53.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 219]