واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: گريز از تنگناي عُرف
«بيداري روياها» قسمت دوم تريلوژياي است که باشه آهنگر تصميم دارد بخش سوم آن را نيز بسازد؛ سندي که مانند «فرزند خاک» هر چند در قالب فيلمي داستاني است اما بر اساس واقعيتهاي تلخي شکل گرفته که بخشي از تاريخ فراموشنشدني ماست.فيلم، موقعيت دشوار و بغرنجي را تصوير ميکند که شايد در نگاهي سطحي، قصهاي تکراري به نظر برسد اما پرداخت رئاليستي و نگاه متفاوت فيلمنامهنويس و کارگردان به اين موقعيت دشوار آن را از ساير فيلمهاي مشابه در ژانر فيلمهاي جنگي ايران جدا ميکند.با گذشت 22سال از زمان رسيدن خبر شهادت ايوب، به خانواده و برادر او اطلاع ميدهند که ايوب زنده و در راه برگشت به خانه است و نقطه عطف فيلمنامه در حالي شکل ميگيرد که همه خانواده از خبر برگشت ايوب دچار شوک عميقي ميشوند؛ برادر ايوب که با رخشانه، همسر ايوب ازدواج کرده و از او فرزند دارد، رخشانه که درمانده و نميداند به کجا پناه ببرد و مادر که در عين خوشحالي از بازگشت و دوباره زنده شدن پسرش، از روبهرويي با اين گره وامانده است.سکانس آغاز فيلم فصلي جداگانه است که نقبي به گذشته و فضاي جنگ ميزند؛ اپيزودي نسبتاً مستقل که در عين استقلال، جدا از فيلم نيست، اما مثل اورتوري کوتاه براي يک سمفوني غمانگيز و تراژيک است که کمتر راه به ملودرام ميبرد؛ اپيزودي که بيتاکيد چنداني بر فضاي معمول جنگ از منظري جديد به جنگ و آدمهاي آن نگاه ميکند بيآنکه گرفتار کليشههاي تکراري و مرسوم باشد.اين سکانس، تعليق و انرژي لازم را براي تماشاي بقيه فيلم فراهم ميکند. از همان صحنههايي که حميد فرخ نژاد در حال چانه زدن براي خريدن جان اسيري کويتي است، ميفهميم با کاري متفاوت طرف هستيم و از همين نقطه و اتفاق، هسته اصلي فيلم شکل ميگيرد؛ روندي که مدام و به شکلي موتيف وار در سراسر روايت تکرار ميشود.تمام حرف فيلم در همين موتيفها خلاصه ميشود؛ اينکه جان انسان متعلق به هر مليتي و در هر شرايط و تنگنايي که باشد ارزشمند است. اين مفهوم در قالب صحنههاي مختلف به شکلي سمبوليک تکرار ميشود؛ رخشانه که به خاطر آمدن شوهر قصد خودکشي دارد، با شيشه قرص در دست منصرف ميشود؛ وقتي تصميم به سقطجنيني که از شوهر دوم در بطن خود دارد، ميگيرد و تا مرحله آخر پيش ميرود، دست آخر به خاطر زندگي يک انسان و با گفتن ديالوگي که ارزش جان آدميزاد را يادآوري ميکند از اين کار دست ميکشد و در سکانسهاي آخر هم دليل پناهنده شدن ايوب، نجات جان 2اسير ايراني عنوان ميشود. همه اينها زنجيرهوار پيام فيلم را ميسازد؛ البته نه از آن دست پيامهاي اخلاقي مرسوم!چيدمان وقايع فيلمنامه طوري است که با سرعت و ريتم خوبي پيشميرود و تنها در سکانسي که خبر زنده بودن برادر ميآيد به تناسب شوک وارد شده به کل شخصيتها کمي افت ريتم وجود دارد، اما پس از آن دوباره سير وقايع با همان ضرباهنگ قبلي پيش ميرود. فيملنامهنويس، تماشاگر را معطل اتفاقات ريز و درشت و درددلهاي سوزناک معمول در اين نوع موضوعات نميکند.با ورود به زمان حال و معرفي تکتک شخصيتها، گره ماجرا روشنتر ميشود. رخشانه که در ابتدا و پس از خبر شهادت ايوب به خاطر حرف اطرافيان با برادرشوهر ازدواج کرده با بيرونآوردن صندوقچه قديمياش خاطرات آشنايي با ايوب را با گريه ورق ميزند. از سويي نيز به دلايل شرعي، ازدواجي که به خاطر عرف، به آن تن داده و باعث شده به برادرشوهر بهعنوان همسر انس و الفت داشته باشد، باطل حساب ميشود و رخشانه با فرزندي در شکم در اين ميانه سرگردان است.چيدمان وقايع فيلمنامه طوري است که با سرعت و ريتم خوبي پيشميرود و تنها در سکانسي که خبر زنده بودن برادر ميآيد به تناسب شوک وارد شده به کل شخصيتها کمي افت ريتم وجود دارد، اما پس از آن دوباره سير وقايع با همان ضرباهنگ قبلي پيش ميرود. فيملنامهنويس، تماشاگر را معطل اتفاقات ريز و درشت و درددلهاي سوزناک معمول در اين نوع موضوعات نميکند.شخصيتها، اغلب خوب و مؤثر پرداخت شدهاند. شخصيت مادر ايوب با وجود حضور کوتاه و ديالوگهاي اندک بسيار قابل لمس است. حتي نوع بازي آرام و لحن اداي ديالوگهاي بازيگر اين نقش، کاملا بجا، شادي انتظار به ثمر رسيده و نگراني اتفاق در شرف وقوع را با هم دارد. امين حيايي هم در نقش شوهر فعلي رخشانه و برادر ايوب، آشفتگيهاي عصبي و شوکزدگي مواجه شدن با چنين شرايطي را بهخوبي اجرا ميکند و توانسته از نقشهاي قبلياش فاصله بگيرد و در فرمي متفاوت موفق ظاهر شود.بازيگر نقش پسر ايوب، اميرحسين آرمان هم که قبلا او را در فيلم هنوز اکران نشده «صد سال به اين سالها» ديدهايم اين بار بسيار پختهتر و باظرافت بيشتري در اجراي نقش، جلوي دوربين ظاهرشده و توانسته سنگيني بار احساسي ناشي از وقوع چنين اتفاقي را به خوبي در بازي خود منعکس کند. حميد با وجود ديالوگها و سکانسهاي اندک، شخصيتي پرداخت شده دارد که به کمک اجراي خوب اميرحسين آرمان نقش کليدي در روند فيلمنامه ايفا ميکند. فيلم اما در واکاوي شخصيت رخشانه درمانده است. رخشانه با وجود بازي آشناي هنگامه قاضياني (کمي شبيه بازي در به همين سادگي)، بين قطبهاي مختلفي سرگردان است؛ زني سنتي و منفعل، زني تصميم گيرنده و قاطع و زني که براي خاطرات شوهري که 22سال پيش داشته گريه ميکند.... البته فيلمنامه شايد به لحاظ برخي ملاحظات، آنقدر که بايد به احساسات او نزديک نميشود تا بتوان تجسم يکپارچهاي از شخصيت رخشانه و تغيير و تحولات روحي او در ذهن ساخت.رخشانه يکباره از زني منفعل و اسير حرفاطرافيان تبديل به زني ميشود که ميخواهد براي سرنوشت خودش، بچه و زندگياش تصميم بگيرد و يک تنه تصميم به از بين بردن جنين ميگيرد و به تنهايي هم منصرف ميشود. او که به خاطر رعايت عرف و حرف ديگران با برادر شوهر ازدواج کرده، حالا به خاطر حرف و نگاههاي همانها براي لحظاتي آن قدر درمانده ميشود که سراغ خودکشي ميرود. شايد سير تکامل و حرکت شخصيت رخشانه و تبديل او از زني منفعل به زني با اعتماد به نفس يکي از محاسن اصلي فيلم است اما از آنجايي که به دلايل مختلف احساسات رخشانه مخفي ميماند اين سير خيلي ملموس نيست. اوج اين ابهام در سکانس نهايي به چشم ميخورد که رخشانه پس از گذشت يک ماه از پايان همه آن اتفاقات، از ماشين پياده شده و هنوز در ادامه زندگي فعلي با همسرش که از او باردار است مردد است.سکانس آخر فيلم برخلاف سکانسآغاز با نوعي شتابزدگي، مثل قطعهاي جدامانده از فيلم است و انگار بخشي از فيلم يا فيلمنامه حذف شده و فيلم با پرش کوتاهي به اين سکانس رسيده است. البته با وجود تصحيحهاي مکرر و اجباري فيلمنامه، اين عدم يکدستي شايد خيلي هم عجيب نيست. برخلاف کاراکتر حميد که با بازي خوب بازيگر اين نقش کاملاً باورپذير است، همسر حميد کاراکتري کاملا کليشهاي است که در قالب دختري امروزي با سر و ظاهري امروزي رفتاري کاملا سنتي دارد.محبت افراطي او به خانواده و پدر نديده حميد هرچند يادآور خلق و خوي خانوادههاي سنتي است ولي با شخصيت حميد و امروزي بودن دختر، تناسب چنداني ندارد؛ بهخصوص در سکانسي که بهنظر کاربرد چنداني هم ندارد بهعنوان هماهنگکننده مراسم استقبال، وارد ميدان شده و شروع ميکند به تزيين و راهنمايي همسايهها براي رفتن به فرودگاه و ديدن ايوب. اما فيلم، احاطه شدن و تنگناي انساني در دايره عرف دست ساز و افراطي اطرافيان را خوب به تصوير ميکشد و ايستادگي آدمي مثل ايوب در برابر اين عرف که حتي براي دلش جبهه ميرود نه حرف مردم و براي دلش ميجنگد و پناهنده ميشود، اثبات خوبي براي اين مدعاست و در نهايت واکنشهاي رخشانه هم، هرچند ناهمگون اما، با تصميم به خروج از دايره اين عرف، نقطه پايان خوبي براي احترام به فرد به جاي تنگناي افکار شتابزده جمعي است.نوشته : الهام طهماسبي( همشهري ) تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 257]