محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارش‌های سیل‌آسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارش‌های سیل‌آسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1844894287
کوتاه و خواندنی 34 / دامادی که روز بعد از عقدش به جبهه رفت!
واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
کوتاه و خواندنی 34 / دامادی که روز بعد از عقدش به جبهه رفت!
تنها خريد ازدواج ما يك حلقی طلای نهصد تومانی بود. حلقی او هـم انگشتر عقيقی بود كه پدرم برايش خريده بود.
به این مطلب امتیاز دهید
به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، آنچه می خوانید خاطره ای است در مورد سردار شهید مهدی زین الدین: پدرم رفت سپاه قم پيش حاج آقا ايراني. گفته بود: «يه همچين آدمـي آمده خواستگاري دخترم؛ ميخواهم بدانم شما شناختي از ايشان داريد؟» حاج آقا ايراني هم گفته بود: «مگر در مورد بچه هاي سـپاه هـم كـسي مي آيد تحقيق كند؟» پدرم پيغام داد خود آقا مهدي بيايد تا ما دوتايي با هم حرف بزنيم. ■ اصلاً موافق مراسم نبود؛ آقا مهدي را ميگويم. خودش ميگفت: «مـن اصلاً وقت ندارم و الان هم موقعيت جنگ اجازه نميدهد.» به گمانم عمليات رمضان بود. دلم گواهي ميداد اين آدم ميتواند مرد زندگي ام باشد، پس بقیه چيزها فرع قضيه بود. ■ تنها خريد ازدواج ما يك حلقة طلاي نهصد توماني بود. حلقة او هـم انگشتر عقيقي بود كه پدرم برايش خريده بود. رفتيم منزل آيت االله راستي و با مهرية يك جلد قرآن و چهـارده سـكة طلا عقد كرديم. مراسمي در كار نبود. بعد از عقد رفتيم حرم؛ زيارت كرديم و رفتيم گلـزار شـهدا، بـر سـر مزار دوستان شهيدش. به ياد ندارم حرفي راجع به خودمان زده باشيم يا سرمان را بالا آورده باشيم تا همديگر را نگاه كنيم. فرداي همان روز عقد رفت جبهه.
۰۱/۰۶/۱۳۹۳ - ۰۷:۰۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 34]
-
گوناگون
پربازدیدترینها