تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 11 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):از خوشبختى انسان درخواست خير از خداوند و خشنودى به خواست اوست و از بدبختى انسان...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819751827




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مهر مادر شهيد بودن هرگز پير نمي‌شود


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: مهر مادر شهيد بودن هرگز پير نمي‌شود
«اولين‌باري كه در چشمانم نگاه كردي يادت هست؟ چقدر ذوق داشتي كه پسردار شده‌اي! كه همين پسر كوچك عصاي دستت مي‌شود؛ در روزگار سپيدمويي.
«اولين‌باري كه در چشمانم نگاه كردي يادت هست؟ چقدر ذوق داشتي كه پسردار شده‌اي! كه همين پسر كوچك عصاي دستت مي‌شود؛ در روزگار سپيدمويي. پيش خودت فكر مي‌كردي عجب پسري بزرگ كنم! بهتر از همه پسرها! شير مي‌خوردم و مي‌ترسيدي در گلويم بپرد. راه رفتن ياد گرفتم و دل تو دلت نبود كه اگر زمين بخورد؟ زمين خوردم و بلندم كردي و گفتي مرد كه گريه نمي‌كند؛ راست مي‌گفتي گريه مال چشم‌هاي مهربان توست و همه مادرهايي كه با ذره ذره قد كشيدن فرزندانشان مي‌سوزند و آب مي‌شوند...» اين‌بار به همت همكارانمان در سايت اترك راهي بجنورد خراسان شمالي شديم تا قلممان راوي حكايت پيرترين مادر شهيد كشور باشد، گلنساء پاكدل مادري 115 كه با افتخار فرزندش شهيد محراب باقريان را عازم جهاد نمود تا در 88 سالگي خبر مفقودالاثري فرزندش را بشنود و در 104 سالگي پذيراي آمدن پيكر مطهر او باشد. گلنساء اينك در دوران كهولت و سالخوردگي ميزبان ما با دريايي از صفا و مهرباني بود. بجنورد و خانه‌اي محقر خراسان شمالي در دفاع مقدس با تقديم 50 سردار برجسته و 2 هزار و 772 شهيد و بيش از 6 هزار جانباز و همچنين آزاده و ايثارگر‌ نقش بسيار ارزنده‌اي در اين دوره تاريخي داشت و بجنورد به عنوان مركز اين استان در بطن حركات انقلابي مردم اين خطه قرار مي‌گرفت. دياري كه مقام معظم رهبري در خصوصش فرموده است: «مردم اين منطقه غيورند، ديندارند، مرزبانند، سرزنده و با نشاط و شجاعند. اين خصوصيات، خصوصيات برجسته‌اي است». در اطراف بجنورد روستاي حسه‌گاه قرار دارد كه خانه شهيد باقريان در آن است. وارد روستا كه مي‌شويم نسيم خنك و زيبايي، صداقت مردمان اين ديار را تداعي مي‌كند. كمي بعد به منزل شهيد مي‌رسيم. خانه‌اي كه جمعش به چهارده متر هم نمي‌رسد. با دو اتاق كوچك تو در تو كه همه دارايي زميني اين مادر شهيد به حساب مي‌آيد. مادري كه با 115 سال سن براي استفاده از سرويس بهداشتي مجبور مي‌شود مسافت زيادي را در حياط خانه طي كند. مسافتي كه در زمستان سخت و طاقت‌فرساست و همين موضوع در سال گذشته باعث شده بود تا گلنساء به علت شكستگي شديد پاهايش براي اولين‌بار به بيمارستان و درمانگاه برود. در همان نگاه اول متوجه مي‌شويم كه اين خانه در قد و قواره و شأن يك مادر شهيد نيست و چرا گلنساء 115ساله بايد در اينجا زندگي كند؟ سؤالي است كه بايد مسئولان بنياد شهيد خراسان شمالي پاسخگو باشند. نامي كه حضرت زهرا (س) ‌بر او نهاد مادر شهيد محراب باقريان كه نويد آمدن فرزند و آسماني شدنش را در رؤياي صادقه ديده بود اينچنين از شهيدش برايمان مي‌گويد: «محراب سومين فرزند خانواده ما بود كه در شهرستان اسفراين روستاي «پر‌چين اسفراين» به دنيا آمد. شبي در خواب ديدم كه حضرت‌زهرا (س) ‌آمدند و به من گفتند، خداوند به تو فرزند پسري عنايت خواهد كرد كه اسمش را محراب بگذار. من فقط گوش مي‌كردم، خانم به من سفارش كرد كه مي‌دانم كمي لجباز هستي اما حتماً اين نام را براي فرزندت انتخاب كن.» من هم همين كار را كردم. كمي بعد يعني در دوران كودكي‌اش ما به همراه خانواده به سمت شهرستان مانه و سملقان راهي شديم و در روستاي حصه‌گاه زندگي خودمان را از سر گرفتيم. نمي‌دانم چرا مادران شهدا اينقدر شبيه هم هستند، گفتارشان، روايتشان از شهدا، صلابتشان و آنچه ميان همه واگويه‌هاي مادرانه‌شان به دل مي‌نشيند ايمان و ولايت‌مداري‌شان است كه پس از شهادت عزيزانشان هم حتي ذره‌اي از آن كاسته نشده است. مادرانه‌هاي گلنساء اينگونه ادامه مي‌يابد: محراب در دوران كودكي و نوجواني خويش زندگي عشايري داشت، و به همراه ما در امور و كارهاي دامداري و دامپروري كمك دستمان بود. پدرش قربان بسيار تلاش مي‌كرد تا روزي حلال براي خانه بياورد. نان عشايري نان زحمت و تلاش است. مادرانه‌هاي گلنساء با آن چهره زيبا و دوست‌داشتني حكايت زندگي محراب را برايمان شيرين‌تر مي‌كند: سال 1361 بود كه محراب تشكيل خانواده داد و در سال 1363 صاحب فرزند دختري شد كه بر اثر بيماري از دنيا رفت. دو سال بعد، محراب به جبهه رفت. او به جهاد در راه خدا اعتقاد و ايمان خاصي داشت. ما از عشاير هستيم و پسرم خودش را مرزبان كشورش مي‌دانست. هميشه مي‌گفت: «ما اگر درس هم نخوانديم بايد از هر طريقي كه مي‌توانيم خدمت كنيم و بتوانيم آينده خوبي براي كشورمان بسازيم.» اگر چه گلنساء پاكدل نياز به يادآوري خاطرات ندارد و حافظه خوبش مرور خاطرات را برايمان راحت‌تر مي‌كند، اما زبان شيرين كردي كمي ارتباط ما را با مادر شهيد دشوار مي‌كند هرچند حضور برادرزاده شهيد مجيد باقريان در كنار مادر‌بزرگش بسيار كمك حالمان مي‌شود و گلنساء ادامه مي‌دهد: محرابم بسيار با محبت بود. در كار‌هاي بيرون از خانه به همسايه‌ها و كساني كه نياز مالي داشتند كمك مي‌كرد. شايد خودمان هم دست‌تنگ بوديم اما مي‌گفت اول همسايه. محراب اهل نماز و روزه بود. افتخار روستاي «حسه‌گاه» آخرين‌باري هم كه راهي شد، به خوبي به ياد دارم، محراب گفت: اين‌بار آخرين مرتبه‌اي است كه من مي‌روم. آن زمان خداوند فرزندي ديگر به او داد كه او هم بعدها بر اثر بيماري فوت كرد. بهانه بچه را مي‌آورديم كه نرو خانمت پابه‌ماه است اما او قبول نكرد و رفت. گفت: مگر ديگران مادر و پدر ندارند. محراب خيلي آرام و مؤمن بود. بار آخر دلم چيز ديگري مي‌گفت و چشمم حرفي ديگر مي‌زد. دلم مي‌گفت برو! اشك‌هاي چشمم مي‌گفتند نرو بمان! جنگ بود و من نگرانش بودم. اگر چه محراب فضاي درس و تحصيل نيافت اما معتقد بود: «جبهه به ما نيازي ندارد اين ما هستيم كه به جبهه نياز داريم». او در مدت حضورش در جبهه‌هاي نبرد حماسه‌ها آفريد و باعث افتخار خانواده و اهل روستايش«حسه‌گاه» شد. محراب سرباز امام‌خميني(ره) ‌بود كه انديشه خدمت به خلق را در افكار و عملش بر همگان ثابت كرد. مادرانه‌هاي گلنساء كه به عزاداري ابا‌عبدالله‌الحسين(ع)‌ مي‌رسد، گويي شور عجيبي همه وجودش را فرا مي‌گيرد، غم بر دلش مي‌نشيند و بغضش مي‌تركد و صداي گريه‌هايش دلمان را مي‌لرزاند: پسرم اعتقاد عجيبي به امام‌حسين (ع) داشت، به عزاداري‌هاي ابا‌عبدالله بسيار توجه مي‌كرد. در نهايت همچون سالار شهيدان به شهادت رسيد. «زبيدات» محراب عشق محراب بود گلنساء ‌در ادامه مي‌گويد: شعف دفاع از كيان نظام اسلامي محراب را به مناطق عملياتي «زبيدات» فرا‌خواند. محراب در بيست و هشتمين روز خرداد‌ماه 1366 در نهايت دلدادگي به معبود در هنگام درگيري با ارتش متجاوز عراق در منطقه عملياتي «زبيدات» مفقودالاثر شد. اينجاست كه فرموده امام خامنه‌اي در ذهن متبادر مي‌شود كه: «چقدر سخت است يك خانواده‌اي مفقودالاثر داشته باشد، خانواده‌اي كه نمي‌دانند جوانشان زنده است يا نه، هر لحظه‌اي براي آنها مثل شب عمليات است، دائم در حال نگراني‌اند آيا زنده است، آيا شهيد شده آيا زنده خواهند ماند آيا او را خواهند ديد؟» آري! پير‌ترين مادر شهيد، اما نويد آمدن پيكر فرزندش را از ابا‌عبدالله‌الحسين‌(ع) گرفت، دوم آذر سال 1382، يعني 20 سال بعد! تنها يك پلاك مي‌شود همه آنچه از محراب به آغوش خانواده باز مي‌گردد. شهدا زيباترين حديث بندگي را با بندبند وجودشان و با قطره قطره خونشان نوشتند. يعقوب‌هاي بي‌قراري كه براي رسيدن به يوسف زيباي شهادت بي‌قراري مي‌كردند و زليخاي دنيا نتوانست آنها را مفتون خويش كند. آنان كه هنوز از دشمن نفس خويش رها نشده‌اند و دلشان در تصرف شيطان است چگونه مي‌توانند قدر مجاهداني را بدانند كه در كوله‌پشتي دلشان جز عشق و ايثار نبود. آنان بايد بدانند كه زبيدات و سراسر جبهه‌ها و شهيدان و شاهدان و شائقان و مشتاقانش خورشيد بي‌غروبند.

نویسنده : صغري خيل فرهنگ 
منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۲۰ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۵:۳۳





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن