واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: در باب او نوشتهاند که مردی شجاع و بخشنده و مردم مدار و طرفدار و اهل ادب و هنر بود و در طول بیست و پنج سال پیکار با دشمنان هرگز شکست نخورد... امامقلی خان (مرگ ۱۰۱۲ هجری خورشیدی) از سرداران جنگی و حاکمان زمان شاه عباس یکم صفوی است. او گرجی الاصل بود و فرماندار (بیگلربیگی) ایالت فارس به همراه بوشهر و بحرین بود. امامقلی خان به دستور شاه صفی در قزوین کشته شد.او حکمران فارس در زمان شاه عباس یکم بودهاست و ایرانیان به فرماندهی او پرتغالیها را از منطقه هرمز بیرون میکنند. امام قلی خان در دوران پادشاهی شاه عباس کبیر به اوج قدرت و محبوبیت رسید و در شیراز صاحب دم و دستگاهی شد.او پسر اللّه وردی خان قوللرآقاسی (رئیس غلامان شاهی) بود که سردار شاه عباس یکم و از سوی پدر گرجی بود. پس از فوت پدر در سال بیست و هفتم پادشاهی شاه عباس اول، بجای وی به امیرالامرایی فارس و سپهسالاری ایران گماشته شد. در سال 1026 ه . ق. هنگامیکه خلیل پاشا وزیر اعظم عثمانی به آذربایجان تاخت از مقام سپهسالاری معزول گردید. وی در قلمرو حکومت خود تسلط کامل یافت و جزایر قشم و هرمز و متعلقات آنها را بفرمان شاه عباس از پرتغالیان گرفت و از مغرب تا حدود بصره پیش رفت، چنانکه سراسر خاک فارس و کوهکیلویه و لارستان و بنادر جنوب، از بندر جاسک تا شطالعرب و تمام جزیرههای خلیج فارس در قلمرو حکومت او قرار گرفت و او همیشه از بیست و پنج تا سی هزار سوار زبده مجهز جنگاور در اختیار داشت و با آنکه در فارس صاحب اختیار مطلق و مانند پادشاه مستقلی حکومت میکرد هیچگاه سر از اطاعت شاه عباس نپیچید و همیشه برای اجرای دستورهای او آماده بود. با آنکه همه ساله هدیههای گرانبهایی برای شاه عباس میفرستاد داراییش بقدری بود که مخارجش با مخارج شاه برابری میکرد. پس از مرگ شاه عباس جانشین او شاه صفی در سال 1042 ه . ق. امامقلیخان را با سه پسرش از فارس احضار کرد و در قزوین بناجوانمردی سر برید. فتح هرمزجزیرۀ هرمز تا حدود قرن هشتم هجری جرون نام داشت و بندری بنام هرمز در نزدیکی شهر میناب کنونی در ساحل دریا محسوب میباشد. این بندر مدتها در تصرف پرتغالیان بود و مستحکمترین تأسیسات نظامیخود را به مناسبت موقعیّت جغرافیائی آن در آنجا ایجاد کرده بودند و در اوائل قرن یازدهم به تصرف سپاهیان ایران در آمد. در جنگ ایران و پرتغال و فتح هرمز در ۱۰۳۱ ه.ق امامقلی خان بر طبق نقشه ای که داشت ابتدا امر داد که در جزیرۀ قشم راه آب شیرین را بر پرتغالیها بستند و عامل امیر هرمز را بر جلفار (رأس الخیمه) در عمان بشورش به ضد ساخلوی پرتغال واداشت و عامل مزبور به مدد افراد محلی جلفار را از چنگ پرتغالیها بدر برد و از آن طریق نیز راه آب شیرین و آذوقه بر پرتغالیهای هرمز بسته شد. سپس با این عنوان که جزیرۀ هرموز قبل از ورود پرتغال خراجگذار خان لار بوده و حالیه نیز باید به همان روش عمل کند، از پادشها هرمز مطالبۀ خراج کردند. لیکن پرتغالیها این دعوا را خلاف حاکمیّت خود داشته به سختی رد کردند. بهانه برای حمله مستقیم به هرمز که مقدمات آن تهیه شده و بدست امام قلی خان افتاده بود. قبل از اینکه لشکریان ایران مستعد حمله به هرمز شوند فرماندۀ پرتغالی هرموز برای باز کردن راه آب شیرین از قشم به آن جزیره تعرض کرد و در رجب ۱۰۳۰قسمتی از آن را مسخر ساخته و به عجله برای حفظ ساخلو پرتغالی، قلعه در آنجا ساخت. امام قلی خان در ربیع الاول سال۱۰۳۱با پنج هزار سپاهی به بندر جرون آمد و فوراً قسمتی از همراهان خود را به تسخیر قلعه پرتغالی قشم فرستاد. سپاهیان ایران قلعه را به باد گلوله گرفتند. در این وقت قریب ۲۵۰عرب از مردم جلفار و دولت پرتغالی از قلعه دفاع میکردند و روی فریره، فرمانده بحری هرموز نیز در میان ایشان بود. ساخلو پرتغالی و عرب بزودی احساس کردند که در مقابل حملات لشکریان ایران نمیتوانند کاری از پیش ببرند. به این جهت دست از دفاع برداشتند و فرمانده خود را به تسلیم مجبور ساختند و ایشان تسلیم شدند. پرتغالیها فرمانده بحری هرموز را به کشتی خود بردند ولی اعراب و ایرانیانی که به دشمن پیوسته بودند بدست سپاهیان امام قلی خان افتادند وبه جرم همدستی با کفار و خیانت به قتل رسیدند. بعد از فتح لشکریان قشم لشکریان امام قلی خان قسمتی از قوای خود را به عنوان ساخلو در آن جزیره گذاشته و به بندرعباس آمدند تا برای حمله به هرمز مهیا شوند. سرانجام ایرانیها در ۲۷ ربیع الثانی به محاصرۀ قلعه نظامیهرمز پرداختند و آنجا را سرانجام در۱۰جمادیالثانی این سال مسخر ساختند. اسرای پرتغالی که قریب سه هزار تن بودند، مطابق قرارنامه تسلیم انگلیسیها و به هندوستان منتقل شدند و اسرای عرب و ایرانی را گرفته و به جرم خیانت کشتند و سرهای ایشان را به بندرعباس بردند. غنایم و خزائن و اسلحه و توپهای پرتغالی هرمز به دست سپاهیان ایرانی و ملاحان انگلیسی افتاد. پادشاه هرمز یعنی محمود شاه برادر فیروز شاه که در ذی القعدۀ۱۰۱۷هجری به جای برادر نشسته و به ذلت تمام در این مدّت تحت تبعیّت فرماندۀ پرتغالی و نائبالسلطنه هندوستان اسمیاز سلطنت داشت اسیر سپاهیان ایران شد و با گرفتاری او در دهم جمادی الثانی ۱۰۳۱سلسلۀ ملوک هرمز که چندین قرن گاهی با اعتبار و استقلال و مدتی تحت حمایت حمایت سلاطین پرتقال و اسپانیا سلطنت میکردند برافتاد. بعد از مرگ شاه عباس، امور به دست شاه صفوی جانشین شاه عباس و مادر او و یکی از نزدیکان او به نام اعتماد الدوله اداره میشد و این دو نفر نسبت به امام قلی خان و فرزندان او نهایت حسادت میورزیدند. از این رو همواره در صدد بودند تا او و فرزندانش را نابود کنند در این ایام سلطان مراد امپراطور ترک به شهر تبریز حمله آورده و آن را خراب کرده بود. اعتماد الدوله و اطرافیان او از شاه صفوی خواستند که فرصت را غنیمت شمارده و از تمام حکام ولایات از جمله امام قلی خان حاکم فارس بخواهید که با لشکریان خود به قزوین برود و خود نیز به آنجا رفت تا از نزدیک بر جریان امور نظارت داشته باشد چون این دستور به امام قلی خان رسید فورا با وجود کهولت سن و ضعف مزاج با تمام وجود به تجهیز قوا پرداخت و با سه فرزند بسوی قزوین حرکت کردند. پسران او که خطر را احساس میکردند هر چند کوشیدند پدر را از سفر باز دارند موفق نشدند. در قزوین وقتی همه جمع شدند به دستور شاه صفوی سه شبانه روزبه جشن و شادی پرداختند. امام قلی خان به علت پیری و ناتوانی از حضور در جشن عذر خواست و شاه عذر او را پذیرفت. اما پسرانش در جشن شرکت کردند. بعد از سه روز جشن و شادی شاه صفوی ناگهان از مجلس خارج شد و به اتاقی دیگر رفت ساعتی بعد چند دژخیم قوی هیکل با جماعتی داخل تالار عمومیشدند و سه فرزند امام قلی خان را بردند و سر بریدند. سرها را در سینی به حضور شاه صفوی آوردند. شاه صفوی دستور داد سرها را نزد امام قلی خان ببرند و سر او را نیز جدا سازند و هر چهار سر به حضور او برگردانند. میگویند وقتی دژخیمان وارد محل سکونت امام قلی خان شدند او مشغول نماز بود و چون از قصد آنها آگاه شد مهلت خواست تا نماز به پایان رساند قبول کردند، امام قلی خان با متانت و بدون ذرهای ترس نماز را تمام کرد و آماده شد تا سرش را ببرند و چنان کردند. سرها را نزد شاه صفوی بردند و او هر چهار سر را به حرم خانه نزد مادرش فرستاد و بعد از آن به نائب الحکومه فارس دستور داد تمامیفرزندان امام قلی خان را بلا درنگ بکشند تا از آن مرد بزرگ نسلی باقی نماند. در باب او نوشتهاند که مردی شجاع و بخشنده و مردم مدار و طرفداراهل ادب و هنر بود و در طول بیست و پنج سال پیکار با دشمنان هرگز شکست نخورد. او زبده ترین سربازان را زیر فرمان داشت و با قدرت و شوکت زندگی میکرد تا سرانجام همچون بسیاری از مردان بزرگ تاریخ قربانی حسادت و دسیسه فرومایگان شد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1033]