واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: در نمایشنامه «عشق لرزه»، دیان در راه ازدواج با ریشارد بزرگترین اشتباه را میكند. او میخواهد ریشارد را اهلی كند اما برای اهلی كردنش از بدترین شیوه استفاده میكند... یادداشتی بر نمایش «عشق لرزه» كار سهراب سلیمی 1- در «شازده كوچولو» اثر بینظیر آنتوان دوسنت اگزوپری جایی هست كه روباه از شازده كوچولو میخواهد كه او را اهلی كند تا بتوانند یكدیگر را بشناسند و بعد با هم دوست شوند. به عقیده روباه فقط چیزهایی كه اهلی شوند قابلیت شناخته شدن را دارند. روباه برای اینكه اهلی شود، چنین راهكاری ارائه میدهد: «اول كمی دور از من این جور روی علفها مینشینی. من از زیر چشم به تو نگاه میكنم و تو هیچ نمیگویی. زبان سرچشمه سوء تفاهم هاست...» 2- روابط انسانی همیشه از آن مقولات پیچیدهای بوده كه ذهن بسیاری از فیلسوفان و اندیشمندان و شاعران و نویسندگان را به خود اختصاص داده است. هر انسانی با تمام پیشزمینههای روانی و اجتماعی و... برای خود یك دنیای بزرگ و غامض است و تلاقی این دنیاها موقعیتهایی پیش میآورد كه گاه میتوانند همنشینی مثمر ثمری به بار آورند و گاه كینهها و عداوتهای بیپایانی را رقم زنند. اما همیشه هم موقعیتی كه پیش میآید به این سادگیها نیست. آدمها واقعاً میتوانند در كنار هم آرامش پیدا كنند، اما ناگهان مجموعهای از صفات انسانی ناشایست، گاهی حتی یك صفت زشت، بر سر ارتباط انسانی آنها آوار میشود و گاه فاجعه میآفریند. مثل «اتللو»ی شكسپیر كه حسادت چشم عقلش را كور میكند. بدین گونه در دامان وسوسه دشمنان فرو میغلتد و همسر خود را بر اساس گمانی واهی به دام مرگ میفرستد. یكی از پیچیدهترین روابط انسانی را میتوان در محدوده خانواده ترسیم كرد. زن و مردی با ویژگیهای كاملاً متفاوت روحی و جسمی، قرار است با هم زیر یك سقف زندگی كنند و اكنون علاوه بر اینكه تلاقی پیچیدگیهای انسانیشان، ممكن است آنها را دچار چالش جدی كند، تمایزهای زنانه و مردانهشان نیز میتواند چنین نقشی بیافریند و شرایط زندگی را برای هردو سخت و ناهنجار كند. مگر اینكه هردو سعی كنند به تعبیر روباه در «شازده كوچولو» یكدیگر را اهلی كنند. روباه مهمترین ابزار را برای اینكه این فرایند اهلی كردن به بار بنشیند، «استفاده نكردن» از زبان میداند، چرا كه زبان سرچشمه سوء تفاهم هاست. همچنانكه مولانا گفته است: «ای بسا هندو و ترك هم زبان ای بسا دو ترك چون بیگانگان» در نمایشنامه «عشق لرزه»، دیان در راه ازدواج با ریشارد بزرگترین اشتباه را میكند. او میخواهد ریشارد را اهلی كند اما برای اهلی كردنش از بدترین شیوه استفاده میكند. او «زبان» را به كار میگیرد و وقتی این حربهاش با یك صفت پیچیده انسانی یعنی «غرور» تركیب میشود، در ادامه آنچنان «سوء تفاهمها» یی را پدید میآورد كه منجر به یك فاجعه بزرگ میشود و در نهایت دیان برای همیشه ریشارد را از دست میدهد. با چنین تحلیلی كلیات آنچه اریك- امانوئل اشمیت در «عشق لرزه» طرح میكند، قابل تأمل است اما آنچنانكه گفته شد، به بار آوردن چنین طرحی نیازمند نمایش تمام عیاری از پیچیدگیهای انسانی است، كه باعث چنین فاجعهای میشوند. به نظر نگارنده، این پیچیدگیها در نمایش نامه اشمیت خوب و كامل تبیین نشدهاند. آدمها مرتب در پردههای مختلف از صحنه خارج و به آن داخل میشوند و در رابطه با چنین پیچیدگیهایی «سخنرانیوار» صحبت میكنند، اما مقدار زیادی از این سخنرانی وارهها با شخصیتها و جایگاههای اجتماعی كه نمایشنامه برای آنها ترسیم میكند جور در نمیآید. انگار همه شخصیتها، فارغ از تمام آن معیارهایی كه هر كدامشان را باورپذیر میكند، فقط تبدیل به بلندگوی نمایشنامه نویس شدهاند و دیدگاههایی را كه اشمیت درباره پیچیدگیهای روابط انسانی دارد، جار میزنند. این است كه لحن صحبت همه شان یكسان میشود، رفتارها و كنش و واكنشهایشان نسبت به موقعیتهای مشابه تفاوت چندانی با هم نمیكند و پیچیدگیهای دنیاهای همه آنان از یك سنخ از آب در میآید و بنابراین كشمكش دراماتیك كم رنگ جلوه میكند. بخصوص در مورد شخصیت «دیان» كه روی شغل او تأكیدهای زیادی در طول نمایشنامه میشود، این نقص بیشتر جلوه میكند. او وكیل مجلس در امور زنان است و موجب خوشبخت شدن زنان زیادی شده است اما اكنون از خوشبخت كردن خود ناتوان است. این البته طرح یك خطی خوبی است، اما در عین حال خیلی هم پیچیدگی دارد. بنابراین وقتی میبینیم این زن نخبه تحت تأثیر حرف بیاساس و ساده انگارانه مادر ساده و معمولیاش، چیزهایی به ریشارد میگوید كه در پایان باعث جدایی كامل ریشارد از او میشود، میتوانیم این طور نتیجه بگیریم كه نمایشنامه نویس بیش از آن كه به شخصیتهای دشوارش اهمیت دهد، ذهنش معطوف در آوردن یك داستان پیچیده شده است. او ترجیح داده وارد هزارتوی بیرونی فریبها و حیلههایی شود كه ریشارد و دیان نسبت به هم به كار میبرند و این نیرنگها به عمق فاجعه رهسپارشان میكند. مانوئل اشمیت آن قدر مجذوب این هزارتوی بیرونی شده كه یادش رفته است، هزار توی درونی روح و روان این شخصیتها بسی پیچیده تر است و این آدمها با چنین رفتارهایی در چنین موقعیتهایی اصولاً نمیتوانند شخصیتهایی باشند كه این چنین ساده و تخت و فاقد بعد ترسیم شوند. بنابراین هرچند دستمایه اریك-مانوئل اشمیت قابل تأمل است اما شیوه پرداخت این دستمایه نقصانهایی دارد كه نمیتواند همراهی و همدلی كاملی را با شخصیتهای نمایشنامه برانگیزد. 3- بزرگترین ضربهای كه اجرای سهراب سلیمی از نمایشنامه «عشق لرزه» خورده، بدون شك ناشی از ایرادهایی است كه بخصوص در مقوله شخصیت پردازی در نمایشنامه امانوئل اشمیت وجود دارد. نمایشنامه، البته، در مؤثر درآوردن احساسات شخصیتها در موقعیتهای مختلف تا حدود زیادی موفق عمل كرده است اما نمیتوان در مورد اجرای سلیمی به همین صورت رأی داد. مثلاً در جای كلیدی در نمایشنامه دیان به ریشارد به دروغ و تحت تأثیر القائات مادر خود، میگوید كه بهتر است نامزدیشان را به هم بزنند، چراكه گمان میكند عشق آنها به یكدیگر به سردی گراییده و ازدواجشان ثمره مناسبی در پی ندارد. در اینجا غرور هر دو شخصیت باعث میشود دروغهایی به هم بگویند كه آغازگر فاجعه خواهد بود. در نمایشنامه مكثهای شخصیتها در ادای جملات، لرزیدن هایشان، واكنشهای مرموزشان به جملههای همدیگر و تلاش شان برای سنجیده و نقشهریزی شده حرف زدن، آغاز این سوء تفاهمها را به درستی تصویر میكند. اما در اجرای مذكور، چنین فضای پرپیچ و خمی كه در روابط دو شخصیت باید ترسیم میشده، به درستی به تماشاگر منتقل نمیشود. از یك سو به این دلیل كه با بعضی لفاظیهای دوپهلو كه بیشتر ویژگیهای طنزآمیز دارند، نه تنها بار تراژیكی كه باید از میان گفتوگوها سربر آورد، نمایان نمیشود، كه همه چیز معكوس عمل میكند و به سوی نوعی كمدی بیكاركرد میرود. از دیگر سو، نوع رفتار بازیگران، در اینجا به سمت نوعی «ایرانی» بودن سوق پیدا میكند. یعنی با شخصیتهایی روبهرو میشویم كه نامشان و فرهنگشان و همه چیز دیگرشان باید غربی باشد، در دنیای نمایشنامهای غربی. اما یك دفعه با ادبیات رفتاری و گفتاری روبهرو میشویم كه رنگ و بوی فرهنگ عامیانه ایرانی را دارد و این باعث دوپارگی و در واقع از هم گسیختگی كامل شخصیتها میشود. گفتیم كه یك عیب بزرگ نمایشنامه این است كه هرچند شخصیتها از پایگاههای اجتماعی متفاوتی هستند اما همه مثل هم حرف میزنند. اما در عین حال توجه سهراب سلیمی به مقوله نور و رنگ، كه شاید تنها امكانهای محدود وی برای اجرای بهتر كار بوده، قابل تحسین است. جایی كه قرار است تمركز مان روی افكار و احساسات یك شخصیت باشد، تمركزهای با زاویههای مناسب نوری میتواند تا حدودی ما را با این افكار و احساسات همراه كند. همچنین حسهای متناوب شادی و غم، و رفتارهای ناشی از سوء تفاهمها و دوروییها و... با انتخاب مناسب رنگ لباس بازیگران توانایی انتقال مناسبی یافته است. در نهایت، البته هم در نمایشنامه و هم در اجرا كاستیها میچربد. پس تا اطلاع ثانوی به همان «خرده جنایتهای زن و شوهری»، اثر دیگر مانوئل اشمیت دل خوش میكنم كه به گمانم در آن، پیچیدگیهای روابط انسانی در محدوده خانواده به نحو درخشانی به بار نشسته است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 506]