واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاری رسا:
باید از کودک این شهر بپرسی غم چیست؛
سروده های طلبه مشهدی در همدردی با مظلومان غزه و عراق خبرگزاری رسا ـ همزمان با جنایات داعش و صهیونیست ها در عراق و غزه، طلبه شاعر مشهدی اشعاری در همدردی با مظلومان و شهدای فلسطینی و عراقی سروده است.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا در مشهد، حجت الاسلام مسعود یوسف پور، طلبه جوان مشهدی که با وجود تجربه نه چندان زیاد، ید طولایی در سرودن اشعاری پرمغز و با سبک نوین، پیرامون موضوعات روز دارد، این روزها و همزمان با فجایع عراق و غزه نیز ساکت ننشسته و در این رابطه سروده هایی داشته است. وی پیش از این نیز در مذمت اقدام شاهین نجفی و نبش قبر حجر ابن عدی اشعاری سروده که بسیار مورد استقبال واقع شده است. گفتنی است تاکنون کتاب های «سوره بهشت» شامل مدح و مرثیه چهارده معصوم(ع)، «سر رسید غم» با موضوع عاشورا و محرم و «جمهوری دل» شامل اشعاری با محوریت رهنمودهای رهبر معظم انقلاب از این شاعر طلبه به چاپ رسیده است. وبلاگ شخصی این طلبه هنرمند نیز به نشانی www.m-yousofpoor72.blogfa.com در دسترس علاقه مندان قرار دارد. باز هم موسم غم، موسم غمگینی هاستشعرم امروز پر از درد فلسطینی هاست داغ این جنگ نفس گیر، شکسته ست مراروزه ی وا شده با تیر...شکسته است مرا قسمت اینهمه دل، خون جگرها شده استاشک ها،اسلحه ی گرم پدرها شده استباید از کودک این شهر بپرسی در جنگکه گرفته ست چرا جای عروسک را سنگ؟ باید از کودک این شهر بپرسی غم چیستدرد زخمی که نیامد به هم از مرهم چیست باز هم قافیه را کرده غمت بارانیآه، عکس تو مرا ریخت بهم...میدانی؟ راستی خوب نشد حال دل تنهایت؟برنگشته ست هنوز از سفرش بابایت؟ عادتت گشته که هرروز بباری حتمامادرت نیست ولی عمه که داری حتما؟! راستی ناقه ی عریان که ندارد غزه؟با خودش خار مغیلان که ندارد غزه؟! باز خوب است ندیدی تو شبی...ای تنهاسر بابای خودت را وسط تشت طلا وای از داغ پریشان شدن یک دختروای از آن تشت، از آن نیزه، از آن خاکستر ***شهر، پای پیاده، دیر شدن...باز هم قحط تاکسی رانیستعابری مانده در خیابان، دیدچاره ای جز قطار شهری نیست....چشمش افتاد سمت تابلویییک فلش...ایستگاه نزدیک استرفت یک چارراه بالاتردیگر انگار راه نزدیک است..... پله ها را شمرد و پایین رفتدید دارد قطار می آیدکارت را زد....کنارتر بروید!عابری بی قرار می آید........راه بسیار، عابری خستهوقت خواب ست، این فضا عالی ست!با زبان اشاره بین قطاریکنفر گفت: صندلی خالی ست......عابر آمد پس از تشکرهاروی یک صندلی نشست آراماستخوان های گردنش را هماز سر خسته گی شکست آرام.......خسته گی های راه و مقصد دورخواب اینجا، چقدر شیرین استآی عابر! قطار، میدانیمقصد بعدی اش"فلسطین" است?.....لطف کن ایستگاه بعدی راگریه کن...بعد ازآن بگیر بخوابیا شده روی پا بایست کمیننشین...ایستگاه را دریاب!......آی عابر صداش می آید?در همین فاصله...همین شب تاردل صد ها یتیم می لرزدمثل این لرزه های ریل و قطار.....آه...یک تیر باز در تاریخحنجری را نشان گرفت و دریدبانی اینهمه مصیبت کیست?مرگ بر شمر و ابن سعد و یزید.....قحطی آب آن طرفها نیستچشمه ی اشک خوب میجوشدتشنه ای هم به نام اسرائیلدارد از خون غزه مینوشد ....ظاهرا بین مهره ی کمر-هر پدر، فاصله زیاد شدهباز یک طفل تیر خورده گلوشچقدر حرمله زیاد شده!......این گلوها زیاد باریک اندشعبه ای از سه شعبه هم کافیستباز خوب است بین این مردمعادت نبش قبر کردن نیست!.....گرچه این شهر، داغدیده ست وآسمانش مدام شعله ور استباز خوب است خیمه اینجا نیستخیمه آتش گرفت درد سر است!.....دختری مانده این حرامی هاجان او را چرا نمیگیرند?همه فهمیده اند انگاریدختران از فراق میمیرند....آی عابر! بلند شو از خواباصل این داغ، سهم دیگری استمقصد تو کجاست? فکر کنمرد شدیم...ایستگاه آخری است ***ویزای من کجاست؟ گذرنامه ام کجاست؟
داعش خبر رسیده که نزدیک کربلاست
من مرد نیستم نکشم تیغ رویشان
مانند شیر، حمله میارم به سویشان
این جنگ، جنگ با همه ابنای حیدر است
وهابی کثیف! نفسهای آخر است
چیزی نمانده است به پایان داستان
جولان بده، برای خودت هی رجز بخوان
من از تبار آینه، تو از تبار سنگ
من شیر شرزه ام، تو شغال پریده رنگ
از حق شبیه آینه لبریزم و پرم
من نرمه شیشه هم بشوم باز میبرم
دریای خشم هستم و طغیان، سوال کن
طوفان منم، ز مردم تهران سوال کن
مردم! قسم به روز، که شب روبه انتهاست
جنگ و جدال و خشم و غضب روبه انتهاست
عمر سیاهه لشکر دشمن طویل نیست
داعش مگر مرادف اصحاب فیل نیست؟
بر نیزه اش زدند برای فریب ها
قرآن نخوانده اند که این نانجیب ها
حالا سپاه ابرهه و بغض آسمان....
چیزی نمانده است به پایان داستان 930/پ203/ب
۱۳۹۳/۵/۱۱
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاری رسا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 105]