تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 3 فروردین 1404    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):هیچ کس روز قیامت در امان نیست، مگر آن که در دنیا خدا ترس باشد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

سررسید 1404

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

دانلود فیلم

قیمت ایکس باکس

نمایندگی دوو تهران

مهد کودک

پخش زنده شبکه ورزش

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1868308347




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

وقتی جانباز «جعفری‌ منش» زنده شد +تصاویر


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:



وقتی جانباز «جعفری‌ منش» زنده شد +تصاویر
جانباز جعفری‌ منش می‌ گوید: از در دژبانی که رفتم داخل یکی از بچه‌ ها مرا دید و گفت: «آقای جعفری منش زنده شد زنده شد». یکی از بچه‌ هایی که خیلی خوشحال شد حاج الیاس فلاحی بود...



به این مطلب امتیاز دهید

  به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، محمد جعفری‌منش، جانباز 70 درصدی و دیابتی است، فشار خون دارد، هر دو کلیه‌اش را از دست داده و چشم چپش تخلیه شده است، سینوس‌های صورتش را تخلیه کرده‌اند، کام دهان ندارد، مچ دست راست و چپش ترکش خورده است، هر دو کتف و ساعدهایش هم ترکش خورده‌اند، قسمتی از جمجمه‌اش را قبلاً ترکش برده است.   او می‌گفت: «انگشت کوچک پای چپم را با انبردست کندیم. چون هر موقع می‌خواستم جوراب بپوشم، سختم بود. احساس می‌کردم تا مغز سرم می‌سوزد. خودم زورم نرسید. انبردست را دادم دست آقا رضا و گفتم: تو زورت بیشتر است، کندیمش. خون که زد بیرون، با گاز استریل بستیمش. یواش یواش درست شد. الآن هم یک بند ندارد». بعد از چند مدت پای چپش را قطع کردند، همان پایی که قبلاً کف و مچش ترکش خورده بود. هنوز هم آهنگران که گوش می‌دهد، موهای تنش سیخ می‌شود و احساس می‌کند خط مقدم است. محمد هنوز در ارتفاع 1904 است.   برخی خاطرات شگفت‌ انگیز  این شهید زنده در کتاب «مردی که در ارتفاع ماند» از زبان خود او آمده است. یکی از این خاطرات درباره مجروحیت، این جانباز از ناحیه سر است که در ادامه می‌آید:   مرا از کرمانشاه به مشهد مقدس انتقال دادند سرم با تیغ می‌تراشیدند که عمل جراحی روی آن انجام دهند پلاکم را روی بدنم نوشته بودند و نه آدرسی از من داشتند و نه نشانه‌ای و نه تلفنی. به هوش آمدم یکی از آن‌ها که بالای سرم بود گفت: «شماره تلفن آشنا». من هم شماره فامیل‌مان را در تهران به آن‌ها دادم و گفتم مرا به نام محمد ورامینی می‌شناسند. آن‌ها هم زنگ می‌زنند و می‌گویند یک ترکش کوچک خورده و می‌خواهیم از پدر و مادرش اجازه‌ای بگیریم برای خارج کردن ترکش. فامیل‌مان می‌گوید: «پدرش مرحوم شده. مادرش هم پیرزنی در ورامین است اگر به او بگوییم ممکن است مشکل قلبی پیدا کند. اگر مشکل خاصی نیست ما اجازه می‌دهیم که ترکش را دربیاورید.  

  برادرم موتورش را فروخت تا بلیط هواپیما بگیرد، بیاید فردا فامیل‌مان می‌رود ورامین و اطلاع می‌دهد مادرم هول می‌کند تلفن می‌زند قم و فامیل‌های قم‌‌مان به مشهد می‌روند برادرم علی که بعدها شهید شد زمانی که متوجه می‌شود موتور گازی‌اش را چهار هزارتومان می‌فروشد و دوهزارتومانش را می‌دهد بلیط هواپیما می‌آید مشهد. اولین کسی که بالای سرم آمد برادرم بود خودش را رساند و گفت: «هرکاری داری بگو من با هواپیما آمدم که به دادت برسم». درست نمی‌توانستم صحبت کنم غذا را از طریق بینی می‌دادند و دست و پایم به زور حرکت می‌کرد از بینی شلنگی گذاشته بودند که سوپ توی آن می‌ریختند و بعد وارد معده‌ام می‌شد.   دکتر گفت اگر ترکش دربیاید مویرگ عصبی پا قطع می‌شود به علی گفتم: «کف پای چپم تیغ رفته است این تیغ را با دستت در بیاور. نگاه کرد و گفت: «محمد! این تیغ نیست ترکش است». گفتم: «خیلی درد دارد برو بخش پرستار بگو با پنس یاانبردستی این ترکش را در بیاورند». مسئول بخش گفته بود که اگر دکترها اجازه بدند ما اطرافش را جراحی می‌کنیم و این ترکش را از پایش در می‌آوریم. دکترها گفتند اگر در بیاوریم مویرگ عصبی پایش قطع می‌شود. این ماند و به تدریج رفت توی پایم و پوست پایم روش را گرفت و رفت داخل. الان وقتی راه می‌روم سوزش دارد و اگر چیزی زیر پایم برود تا مغز سرم تیر می‌کشد.  

  مادرم گفت این ترکش آشپزخانه است که توی سرت خورده؟ حدود چهارده پانزده روز بیمارستان امدادی مشهد بودم یواش یواش جان گرفتم و مرا به ورامین انتقال دادند. قبل از عملیات و مجروح شدنم برای مادرم نامه می‌نوشتم که گاهی دروغ هم لابه لایش بود در یک نامه نوشتم «من صد کیلومتر پشت جبهه هستم و در آشپزخانه کار می‌کنم الان کار دیگری ندارم خط مقدم هم نرفته‌ام نمی‌خواهد نگران من باشید».   از این کلک‌هایی که سایر بچه‌ها می‌زدند. بعد که با آن وضعیت به خانه برگشتم مادرم گفت: «پس این که نوشته بودی این بود؟ اینکه توی سرت خورده ترکش آشپزخانه است؟ ترکش خط مقدم نیست؟» خانواده خوشحال شدند به خصوص علی برادرم. قبل از آن به دوستانم گفته بود: «خدا کند محمد شهید نشود چون اگر شهید شود من دیگر نمی‌توانم به جبهه بروم». راست می گفت باید می‌ماند و سرپرستی خانواده بر عهده می‌گرفت. بعد از این جریان علی رفت جبهه. عضو لشکر 10 سیدالشهدا بود. رفت و در عملیات خیبر هم به شهادت رسید.   «آقای جعفری منش زنده شد» وقتی مرا انقال دادند ورامین هر کس مرا می‌دید تعجب می‌کرد بعضی‌ها هم خوشحال می‌شدند تا یک هفته نمی‌توانستم راه بروم هم به خاطر ترکش کف پایم و هم به خاطر بدنم حتی کتفم بازوهایم و بغل گوشم هم ترکش خورده بود. خمپاره 60 جای سالم برای من نگذاشته بود. مادرم روزی دو نوبت برایم کباب درست می‌کرد تا جان گرفتم آنقدر خون از من رفته بود که عضلاتم مشخص نبود و پوست پایم به استخوانم چسبیده بود. ابتدا دست به دیوار می‌گذاشتم راه می‌رفتم و ظرف یک هفته آن قدرت گرفتم که خودم توانستم راه بروم اولین بار که پایم را گذاشتم بیرون حالم بد شد.   پنج دقیقه‌ای بیهوش بودم بچه‌ها آب زدند به صورتم و مرا به هوش آوردند و رساندند خانه. دوباره 10 پانزده روز، دیگر در خانه ماندم. به اندازه یک نعلبکی غذا می‌خوردم اما چیزهای مقوی به من می‌دادند بعد دوباره زدم بیرون بلند شدم رفتم سپاه ورامین تا به بچه‌ها سری بزنم. از در دژبانی که رفتم داخل یکی از بچه‌ها مرا دید و گفت: «آقای جعفری منش زنده شد زنده شد». یکی از بچه‌هایی که خیلی خوشحال شد مرحوم حاج الیاس فلاحی بود. هی می‌رفت و می‌آمد و می‌گفت: «جعفری‌منش! من که باور نمی‌کنم تو زنده‌ای».   تسنیم  




۰۵/۰۵/۱۳۹۳ - ۱۱:۳۰




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 40]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن