تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس زياد شوخى كند، نادان شمرده مى شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826585104




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

هوایمان را از آن بالا داشته باش خسرو خان!


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: هر چه بود نام خسرو خان‌مان تویش نبود و خاموشش کردیم. به خودمان گفتیم خر نشوی و باور کنی... این همه خبر می‌شنوی هر روز و از صد تا    یکسال پس از پایان شکیبایی عجب سالی شد امسال جناب خسرو خان ... سال وبایی بود انگار، سال قبل همین موقع‌ها بود که یک اس ام اس برایمان فرستادند که با عرض تسلیت به مناسبت درگذشت خسرو شکیبایی، نمی‌دانم چی و چی ... بقیه‌اش را خیال کنم نخواندم اصلاً، یا نصفه آمده بود... در دهن گوشی‌مان را گل گرفتیم و بستیم و گذاشتیمش کنار، گفتیم لابد یکی به دلش افتاده اول صبحی ما را سکته بدهد و جمعیت را تعدیل کند، این اس ام اس از همان اولش هم چیز مزخرفی بود، تلویزیون هم که داشت یه چیزی نشان می‌داد که یک نفر نمی‌دانم کجایی توی کجای دنیا کجایش درد گرفته ... هر چه بود نام خسرو خان‌مان تویش نبود و خاموشش کردیم. به خودمان گفتیم خر نشوی و باور کنی... این همه  خبر می‌شنوی هر روز و از صد تا یکی‌اش هم درست و درمان از آب در نمی‌آید؛ چه می‌دانستیم؟ کف دستمان را بو نکرده بودیم که ...   حالا یک سال گذشته است خسرو خان و ما توی این یک سال صد دفعه آمدیم بهشت زهرا ... خیال نکنی می‌آمدیم به شما سر بزنیم‌‌ها، یعنی دلمان که می‌خواست اما دوستان فرصت نمی‌دادند، هر بار می‌آمدیم باید یک نفر دیگر را می‌آوردیم و می‌گذاشتیم یک جایی همان دور و بر ... این آخرها را که اصلاً نپرس ... سر و تهمان را می‌زدند بهشت زهرا بودیم ...   همین آخری‌اش را حواست بود؟ آذریزدی را می‌گویم... بچه که بودیم قصه‌های قشنگ برایمان می‌نوشت و خیال خام می‌پروردیم بزرگ هم که بشویم اوضاع قصه‌ها از همین قرار است، یک عمر قصه‌های خوب نوشت برای بچه‌های خوب و دست آخر بچه‌های خوب را با یک مشت قصه بد رها کرد که هر چه که هست مجبورند تنها تنها تا تهش بخوانند و خودش بلند شد و آمد بهشت زهرا ... این شد کار؟ کار یاد مردم دادی؟   اما دستشان درد نکند، این بهشت زهرا هم برای خودش شهری شده و سر و شکلی به هم زده، میدان دارد و درخت دارد و فواره دارد و بلوار دارد و بلوارهایش نام دارد و پلیس هم دارد، هنرمندان هم که آن جا برای خودشان قطعه‌ای دارند و دک و پزی دارند و سنگ قبرهایی دارند به چه گندگی، مال خود خودشان ... آدم هوس می‌کند بیاید طرف شما یه کم آب و آبادانی ببیند، دلمان ترکید این طرف از خشکی دریاچه پریشان و دماوندش که برداشته‌اند آسفالتش کرده‌اند...   صد دفعه آمدیم. هر بار چشممان افتاد به نام شما که کنده بودندش روی سنگ و هر بار قلبمان هری ریخت پائین، انگار تازه خبر شده‌ایم، اصلاً آن نام وصله ناجور بود روی آن سنگ ... یک جوری انگار آدم نام خودش را ببیند روی سنگ قبر، ما و شما نداشتیم که، در هر خانه‌ای را بکوبی و اسم خسرو خان را بیاوری یاد رفیقش می‌افتد و یاد پدرش می‌افتد و یاد فک و فامیلش می‌افتد و تازه آخر سر یادش می‌آید که خسرو خان بازیگر سینما بود (اگر یادش بیاید). شمس لنگرودی چه خوب برایت نوشت که: برکه‌ اشک است سینه‌ام / و پرندگانی شاد / بازی‌کنان به صورت من آب می‌فشانند./ آه خسرو، پادشاه شکست‌خوردگان! / تمام لشکریان پارچه‌یی‌ات متواری شدند / سربازانی از نور، سایه‌ها / تو خسرو اشباح بودی. / آه‌ها از هر سوی بامداد بیست و هشتم تیرماه / به خانه تو روانند / تو خسرو اشباح بودی / سیرت ندیده / تمام می‌شوی./ دو برکه‌ اشک است / سینه‌ام / و پرندگانی که به صورت من آب می‌فشانند / از پاهایت که سرد می‌شوند / خبری ندارند.   حالا که یک سال گذشته است خسرو خان و ما هم همان موقعش به روی خودمان و شما نیاودیم، یعنی اصلاً هوش و حواسمان سر جایش نبود که به رویمان بیاوریم، روزی بیست دفعه هامون نگاه می‌کردیم و روزی صد دفعه سکانس‌های خانه سبز را توی ذهنمان می‌چرخاندیم و هر بار دلمان غش می‌رفت برای آن طرز نگاه و بغض‌ها و شیطنت‌ها و لرزش صدایی که آن موقع  نمی‌دانستیم زیباست یا نه...   اصلاً قضاوتش نمی‌کردیم، مثل باد و باران و آتش که هست و خیال می‌کنی ابدی است، ما به رویت نیاوردیم مرد مومن ولی این هم کار بود؟ این هم راه بود که بروی و افتتاحش کنی و دیگران پشت سرت صف بکشند و تک تک بیایند آن ور؟ حسابشان را که می‌دانم نداری، توی بهشت کسی وقت این کارها را ندارد، تو فقط جمعشان کن ... ما از این ور کم کرده‌ایم، همه آنهایی که در این سال دوام نیاوردند و خیال کردند مردن راحت‌تر است، خیال کردند خسرو خان با آن که خان بود، درد امانش نداد و پیچید به قلب و مغز و روحش و گذاشت و رفت، ما برای چه بمانیم؟ کار یاد مردم دادی خسرو خان شکیبایی؟   صد دفعه از این و آن شنیده بودیم که خسرو خان درد می‌کشد و حالش خوش نیست، ولی خودمان را زدیم به نفهمی، مثلا می‌فهمدیم که چه؟ درد است دیگر ... رو که بدهی هر کجا زورش برسد می‌پیچد، گفتیم خسرو خان، خان است، کم کسی که نیست، از پسش برمی‌آید ... حواسمان نبود که زیادی مهربان بودی با همه... اصلاً آدم پررو کن بودی انگار، آنقدر محبت می‌کردی که همه وبالت می‌شدند، می‌گویی نه؟ یه نگاه به دالان‌های تو در توی اینترنت بینداز و بخوان نوشته کسانی که پنج انگشتت را عسل کرده بودی و گذاشته بودی توی دهنشان و آنها دستت را از بیخ قطع کرده بودند ... بعضی‌ها زمان بودنت و بعضی‌ها بعد از رفتنت ... یکی خاطرات کودکی‌ات را می‌نویسد که اصلاً معلوم نیست خاطرات کیست و از کجایش درآورده و یکی دیگر که در تمام عمرش چهار خط و نصفی فیلمنامه نوشته فیلمنامه‌اش را آسانسور ترقی خسرو خان ما می‌داند و ... می‌خواهند تکه تکه‌ات کنند و غنیمتی ببرند برای زندگی سترونشان، مگر درد از اینها کمتر بود؟   زود کم آوردی قربان شکل ماهت، راهش این نبود ... روی درد را باید کم می‌کردی از همان اول که رو نشان داد ... دلمان برایت آنقدر تنگ است که نگو، دلمان برای آن "آخ"هایی که می‌گفتی از عمق جان پر می‌زند، دست و دلمان می‌لرزد برای شنیدن دوباره صدایت و شنیدن دوباره سکوتت... اما درد کشیدن چیز دیگری است ... نمی‌شود که همه خانه و زندگی‌شان را ول کنند و بیایند آن طرف ... این طرف کارها ناتمام است هنوز، آنقدر فیلم مانده که باید کلید بخورد و آنقدر تابلوهای سفید که قرار است رویشان طرح باد و باران و بنفشه بزنیم و آنقدر نت‌های سرگردان که باید یکی کنار هم بچیندشان و آنقدر ... هوایمان را از آن بالا داشته باش خسرو خان ... هوایمان را داشته باش... نیوشا صدر  




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 154]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن