واضح آرشیو وب فارسی:فارس: جلوه عهد ازل در شب قدر
لوح اسماء حسنی بر دستان خالی بندگان
خداوندا! مرا از نیستی آفریدی و حال که هست شدم، گرچه بدم؛ اما تو که زنده کنی عهد ازل را؛ در شب قدر خود، مرا بار دگر بر صفحه هستی بکش.
به گزارش خبرگزاری فارس از قزوین، هرگز کسی نتوانست به من بیاموزد که چگونه دعا کنم و من نیز نتوانستهام. من در طلب دستهای تو هستم که خواهشهای به بار نشستهام را بچیند. خدایا! انگیزش توست که مرا به این شبهای شیدایی میخواند. تو با گستره حضورت که در من جاری میشود تا من تاریکی درونم را به فضا بریزم بر این ناچیز بیمقدار قدر میدهی و من بندگی را بر خود واجب میکنم. این گم شدنها همه بازی است تا تو مرا باز یابی و از این بازیابی است که من بسیار خوش باشم. ببخش! جسارت کرده و با جماعتی از خوبها آمدهام تا از نفسشان تبرک جویم. در پس همه اینها میدانم که از تو قدر گرفتهام و به این امیدم که تو خود عزت آنی که عزت ندارد. ای بسیار دلسوز بر این بنده خسته رسیده! من از تاریکیهای خودم به سوی پروراننده نورها گریختهام؛ پس تو امانم بده، ای که امان هر بیامانی. ببین! این منم؛ دور شده از نگاه پرالتهاب تو، باز آمدهام. به من از پشت شرقیترین پنجرهات بنگر که با لمس نگاه تو روشنی میتراود. ای مالک هر مملوک! از سرزمینهای دلم ویرانهای به جا مانده که هیچ کس حتی یک لحظه هم در آن میهمان نمیشود. بادهای نویدبخش را پیشاپیش رحمتت بر من بفرست که در زلال جاری تو سرزمینهای سترون مانده دلم سیراب میشود. ای که در بخشش دیرینهای! میدانم که در گذشتت طمع کند خطاکار و این را نیز میدانم که از لحظههای نبودن توست که من آبستن درد میشوم و خواستنهای پوچ پی در پی از من زاییده میشود. پس تمام این زایشهای پوچ را بر من ببخش. من هرگز قدرشناس قدرهایت نبودم؛ تمام لحظهها خواندمت که بخواهم، بگذار در این لحظهها بخوانمت که بخواهیام. ای آنکه همه کسان را از عدم بیرون کشیدی و آنان را تاج بندگی بر سر نهادی! در ازل این جماعت و جماعتهای دگر را خواندی، اسماء حسنی را خود به ما آموختی و از روح خویش بر ما دمیدی. آنگاه ما با تو عهد بستیم که تنها تو خدای مایی، گرچه تو میدانستی ما بر عهد و پیمان خویش وفا نکنیم. از این بود که اسم اعظم را بر لوح نگاشتی، به دست خالی بندهات نهادی تا به وقت بیکسی سرگردان و حیران نماند. تو پیش از این مرا این گونه از نیستی آفریدی، حال که هست شدم، گرچه بدم؛ اما تو که زنده کنی عهد ازل را، مرا بار دگر بر صفحه هستی بکش و تو که پاکبازی مرا پاک ساز. ای نادیده گیرنده! منم عهد الست شکسته. تو که بر عهد و پیمان وفا کنی، من به حق عهد خداییات آمدهام و میدانم که سرگرم نکند او را شنیدنی از شنیدنی. بار دگر این دورشده از خود هزار بار میخواندت از لوحی که تو به دستش دادی تا تو ای نزدیکی که دوری برای او نیست، باز بگویی: جانم بنده من! این همه دوری، برای لحظهای عاشقی است... و من روح تو را در کالبد یخزده خویش بازیابم. به راستی این تکرار همان لحظهایست که انگشتان قَدر قُدرت مرا مینوازد تا سر از سکون برآورم... از نوای طنینافکن توست که دلم زنده میشود: «سلم علیکم کتب ربکم علی رحمة» «سلام بر شما (خطاکاران) پروردگارتان رحمت را بر خود مقرر داشته است». آیه 54 سوره انعام انتهای پیام/2667/غ40
93/04/29 - 18:10
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 30]