واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
داستان پلیسی قتل مرموز منشی (قسمت دوم) در شماره گذشته خواندید دختری جوان به نام نرگس که منشی شرکت پخش لوازمالتحریر بود، در محل کارش به قتل میرسد و صاحب شرکت به نام فریبرز در حالیکه همه مدارک علیه او است، بازداشت میشود اما فریبرز منکر قتل است. اکنون ادامه ماجرا را بخوانید:
سرگرد شهاب و ستوان ظهوری به محض این که به اداره رسیدند، بحث درباره این پرونده را شروع کردند. هر دو موافق بودند که مدارک علیه فریبرز است و حتی اگر بی گناه باشد، به سختی می تواند ادعایش را ثابت کند.شهاب همان طور که به این ماجرا فکر می کرد، سراغ تلفن همراه متهم رفت تا آن را بررسی کند. در قسمت تماس ها و پیامک ها هیچ سرنخی وجود نداشت اما شهاب متوجه شد زنگ تلفن روی ساعت هشت و نیم کوک شده و تنظیم آن به گونه ای است که هر روز سر آن ساعت زنگ بزند. این نکته با ادعای متهم همخوانی داشت البته در وهله اول به نظر نمی رسید با موضوع قتل ارتباط پیدا کند تا این که ستوان از مرکز 110 استعلام گرفت و ساعت دقیق اعلام گزارش قتل مشخص شد. اگر فریبرز واقعا ساعت 8 و 30 دقیقه بیدار شده و ساعت 9 از خانه راه افتاده باشد، فرصت کافی برای ارتکاب قتل نداشت و می شد ثابت کرد او بی گناه است. به پیشنهاد ظهوری قرار شد برای پی بردن به این موضوع، از همسر فریبرز تحقیق شود. شهاب تلفنی همسر متهم را احضار کرد. زن یکساعته خودش را به اداره رساند و وقتی فهمید شوهرش به اتهام قتل نرگس دستگیر شده است، اول شوکه شد و بعد گفت: آخر و عاقبت این جور رابطه ها همین است.
ستوان پرسید: کدام رابطه؟ ـ شوهرم و نرگس خیلی وقت بود با هم رابطه داشتند. فریبرز می خواست مرا طلاق بدهد تا با او ازدواج کند. حتما سر همین مسائل با هم دعوا کرده اند. نکته منفی دیگری علیه فریبرز در پرونده به ثبت رسید و سپس شهاب سوال اصلی را مطرح کرد: شوهرتان امروز چه ساعتی از خانه بیرون رفت؟ ـ همیشه 9 می رود اما امروز گفت کاری دارد و ساعت 8 رفت. کورسوی امیدی هم که برای فریبرز ایجاد شده بود، از بین رفت. شهاب همسر متهم را مرخص کرد و دستور داد فریبرز را برای تحقیق بیاورند. مرد جوان باز هم بر بی گناهی اش اصرار کرد اما وقتی فهمید رابطه اش با نرگس فاش شده است، سعی نکرد موضوع را انکار کند. ـ قرار بود با هم ازدواج کنیم. البته من قبل از آن باید زنم را طلاق می دادم اما او با طلاق مخالف بود. همه این ماجراها را در دفتر خاطراتم نوشته ام. من و نرگس هیچ اختلافی با هم نداشتیم. اگر دفتر خاطراتم را بخوانید، می توانید این موضوع را بفهمید. دفتر خاطرات نمی توانست شرایط را به نفع متهم تغییر بدهد اما کارآگاه عادت نداشت هیچ مدرکی را هرچند کوچک و بظاهر کم اهمیت نادیده بگیرد. با این که می دانست همسر فریبرز تازه راه افتاده است، به دستیارش دستور داد آنها هم سریع تر راه بیفتند تا سری به خانه متهم بزنند. شهاب امید داشت در آنجا مدارک بیشتری به نفع یا علیه صاحب شرکت به دست بیاورد. دو مامور وقتی مقابل خانه رسیدند، دیدند مردی زنگ در همان واحد را می زند. جلو رفتند و خودشان را معرفی کردند و هویت مرد را پرسیدند. او برادرزن فریبرز به نام سعید بود. کارآگاه نگاهی به موتور آبی مرد که کنار خیابان پارک شده بود، انداخت و همراه او داخل رفت. همسر متهم خواست از ماموران پذیرایی کند اما هر دو تعارف را رد کردند و گفتند دنبال دفتر خاطرات فریبرز آمده اند. ـ من نمی دانم کجاست. ـ ما می دانیم اگر اجازه بدهید، خودمان آن را برمی داریم. ستوان با اجازه صاحبخانه به اتاق مطالعه رفت و دفتر را از کمد برداشت. او قسمت های دیگر اتاق را هم بررسی کرد ولی چیز به دردبخوری به چشمش نخورد. موقعی که ستوان به رئیس اش گفت برای برگشتن به اداره آماده است، شهاب بلند شد و رو به سعید گفت: شما هم لطفا با ما بیایید. چند سوال داریم. ـ من ؟برای چی؟ ـ موضوع مهمی نیست. بعد با صدایی آرام گفت: شاید مسائلی باشد که نشود مستقیم به خواهرتان گفت. سعید نگاهی به خواهرش انداخت و همراه دو مامور راه افتاد. (ضمیمه تپش)
پنج شنبه 26 تیر 1393 10:29 بازدید:0
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 70]