واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: حاج رضا از 10 روز قبل نويد شهادتش را داده بود
در طول مدت زماني كه در جبهه حضور داشت نامههاي متعددي به همسرش نوشت ولي هيچگاه اقدام به نوشتن وصيتنامه نكرد.
شب جمعه بود و چند ساعت قبل از شهادتش، زمان كوتاهي براي استراحت به سنگر ميرود و در همين فاصله پنج، شش خط وصيتنامه مينويسد كه در آن به «تبعيت و پشتيباني از ولايت فقيه» تأكيد ميكند. حاج رضا اصلاً اهل شعار نبود و حقيقتاً تابع ولايت بود. او در گوشههايي از وصيتنامهاش اينگونه مينويسد: «من نتوانستم آنطوري كه ميخواستم به اسلام خدمت كنم، شما از امام پيروي كنيد و به نظام مقدس جمهوري اسلامي خدمت نماييد.» شهيد محمدرضا دستواره از جمله رزمندگان نامآشنايي است كه مجاهدت خود را از ناآراميهاي خطه كردستان آغاز ميكند و در همانجا نيز آشنايي و قرابت عميقي با حاج احمد متوسليان مييابد. وقتي حاج احمد مأمور تشكيل تيپ محمد رسولالله(ص) ميشود، شهيد رضا دستواره نيز به همراه ساير برادران به سمت جبهههاي جنوب عزيمت ميكند و در آنجا به علت مهارت در جذب نيرو مأمور تشكيل واحد پرسنلي تيپ ميشود. در عمليات خيبر بعد از شهادت حاج همت فرمانده لشكر 27 محمدرسولالله(ص)، «شهيد كريمي» فرمانده ميشود و رضا دستواره به عنوان قائم مقام لشكر منصوب ميشود. پس از شهادت حاج عباس كريمي در عمليات بدر، شهيد دستواره به عنوان سرپرست لشكر كار را ادامه ميدهد و در نهايت با انتصاب فرماندهي جديد لشكر، او همچنان به عنوان قائممقام لشكر در جبههها ميماند و نهايتاً در سال 65 و طي عمليات كربلاي يك، حاج رضا نيز به ياران شهيدش ميپيوندد. من را كنار برادرم دفن كنيد روزهاي گرم و سوزان خرداد سال 65 بود. رضا دستواره آن روزها تنها 23 سال داشت. ولي در عين جواني، هم پدر يك خانواده بود و هم در جبههها مردانه ميجنگيد. 29 خرداد سال 65 در عمليات كربلاي يك سيدحسين برادر كوچكتر حاج رضا در مهران به شهادت ميرسد. رضا جبهه را ترك ميكند و جهت شركت در مراسم تشييع و تدفين برادرش به تهران ميآيد ولي بيشتر از سه روز نميماند و دوباره به منطقه برميگردد. بعضي از دوستان و آشنايان از اين كار رضا دلخور ميشوند و ميگويند كه خوب بود حداقل تا شب هفت برادرت ميماندي و بعد به منطقه بر ميگشتي. شهيد دستواره در جواب ميگويد: به آنها گفتهام كنار قبر حسين قبري را براي من خالي نگهداريد چون صاحبش همين روزها ميرسد. شايد كسي آن روز متوجه حرف رضا نشد ولي گويي خودش همه چيز را از قبل ميدانست و براي آن برنامهريزي كرده بود. بيش از 10 روز از شهادت برادرش نگذشته بود كه در عمليات كربلاي يك، «روز آزادسازي شهر مهران» تركشي به ناحيه قفسه سينهاش اصابت ميكند و او را به شهادت ميرساند. كمتر از 10 روز نياز بود تا حرف رضا تعبير شود و او چه زود مشتاقانه به سوي برادرش پر كشيد. همسرش وقتي با پيكر شوهرش روبهرو ميشود، آن لحظه را چنين روايت ميكند: «وقتي او را ديدم انگار هيچ اتفاقي نيفتاده است. صورتش را با گلاب شسته بودند.» پس از شهادت محمدرضا دستواره، بعضي از دوستانش ميگفتند او كنار ديگر دوستان شهيدش دفن شود و برخي ديگر حرف شهيد را چند روز قبل از شهادتش به ياد ميآوردند و ميگفتند او را كنار برادرش به خاك بسپاريد. آن زمان در قطعه 26 جايي را براي تدفين فرماندهان در نظر گرفته بودند. براي تعيين محل تدفين، پدر حاج رضا به همسر شهيد ميگويد: اختيار با شماست؛ اگر دوست داريد كه حاج رضا در كنار فرماندهان و دوستانش دفن شود، آنجا را تعيين كنيد؛ اگر هم دوست داريد پيش برادرش باشد، باز هم اختيار با شماست. همسر شهيد كه از هر كس ديگري به او نزديكتر بود، حرفهاي رضا را به ياد ميآورد و ميگويد: «حاج رضا خودش دوست داشت كنار برادرش دفن شود و فكر ميكنم اينطوري بهتر است.» در آخر، شهيد حاجرضا دستواره طبق خواسته خودش كنار مزار برادرش سيدحسين دفن ميشود و سيدمحمد برادر ديگر حاجرضا هم كه در دي ماه سال 65 در شلمچه به شهادت ميرسد و پيكرش مفقود ميشود بعد از 12 سال نيز در كنار دو برادر به خاك سپرده ميشود تا مزار پاكشان زيارتگاه عاشقاني باشد كه دل در گرو شهيدان و راهشان دادهاند.
نویسنده : آرمان شريف
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۴ تير ۱۳۹۳ - ۱۲:۴۸
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 43]