تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 6 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):انسان بلند مرتبه چون به فهم و دانايى رسد، متواضع مى شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1844992423




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

گفتم: اين شهيد، برادر من نيست...!


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: گفتم: اين شهيد، برادر من نيست...!
او برادرم نبود؛ اما برادرم بود..! به خود می‌بالیدم که دل مادر شهیدی دیگر نگران فرزندش نخواهد بود و او می‌تواند در کنار پیکر فرزندش اشک افتخار بریزد و گمنامی‌اش را به یادها بسپرد. ابر و باد و مه و خورشید و فلک همه دست به دست هم داده بودند تا این شهید گمنام نماند.‌
در حوادث هشت سال جنگ تحميلي و پس از آن، گاهي شنونده رویدادهایی هستيم كه نمي‌توان به آساني آنها را باور كرد. حكايت امروز ما از اين دست‌ است.

حكايت شهید «محمد حسین شیرزاد نیلساز»؛ شهيدي که 22 سال مفقود‌الجسد بود و اثری از او به دست نیامده بود و در سال 83 در یک واقعه معجزه آسا، قبل از دفن پنج شهید گمنام در یکی از روستاهای شهرستان علی آباد کتول... .

شرح قضيه اینچنین است؛

نخست: از اعزام تا گمنامي

دی ماه سال 61 است و عملیات والفجر مقدماتی در راه است. «محمد حسین» سر از پا نمی‌شناسد؛ موسم عاشقی است و ملائک خدا در انتظار یاران آسمان.‌
 



نفر وسط شهید محمدحسین شیرزاد نیلسار


پلاک عاشقی ‌بر گردن می‌آویزد و رهسپار! زانوی ادب در جلو مادر بر زمین می‌زند و از او اجازه میدان می‌گیرد.‌

مادرش در مورد اين ديدار می‌گوید: «زنجیر کمی بلند بود و او چند حلقه از زنجیر را جدا کرد تا بهتر بتواند پلاک را دور گردنش بیاویزد؛ از او خواستم آن چند حلقه اضافی را به یادگار برایم بگذارد. خندید و گفت: مادر جان! من خود با تمام وجود در خدمت شما هستم. این تکه زنجیر چه ارزشی دارد؟! پاسخ دادم: عزیزم، می‌خواهم این زنجیر را در کنار سجاده نمازم نگه دارم تا در خلوت با خدایم، سلامتی ات را از او تمنا کنم...».

21 دی ماه سال 61 موعد وصال دوست فرا رسید و «محمدحسین» از منطقه «شیب نیسان» در فکه به آسمان رسید اما کسی لحظه پروازش را ندید...! او اثری جاویدان از یاد و مرامش به یادگار گذاشت و نام «جاوید‌‌الاثر» را به مادرِ چشم به راهش هدیه کرد.‌

سالها گذشت و هر از چند گاهي، گروه گروه لاله‌های بی نشان دشت‌های سرخ و سبز عملیاتی، نشاندار شدند؛ اما «محمدحسین» هنوز نشان در بی نشانی داشت.‌

دوم: حسین تو اینجاست

مادری نگران، به امید دیداری و نگاهی از سرِ لطف، بار سفر به مقصد شش گوشه بست و در کنار ضریح آن غریبِ مادر به تمنا نشست که: یاحسین! حسینم را از تو می‌خواهم...!
می‌گوید: «سال 82 توفیق زیارت امام حسین نصیبم شد. در کنار حرم فریاد کشیدم که یا ابا عبدالله! حسینم را از تو می‌خواهم! کمی بعد در کنار ضریح بیهوش شدم و در عالم رؤیا آقایی مهربان را بالاي سر خود دیدم که از من پرسيد: چرا اینقدر بی تابی می‌کنی؟ پاسخ دادم: آمده ام حسینم را از شما بگیرم! گفت: می‌خواستیم زمانی بگذرد و صبرت را ببينیم. اکنون حسین تو اینجاست! نگاهی کردم. محمد حسین در کنارم بود. او پارچه سفیدی ‌به من هدیه داد و گفت: از این پارچه برای خود و خواهرانم پیراهن و چادر تهیه کن.‌

با ریختن آب به سرو صورتم به هوش آمدم و پس از دقایقی دریافتم که همه آنچه دیدم رؤیایی بیش نبوده است و...».

یک سال بعد در 25/ 5/ 83 به دنبال سقوط حکومت بعث عراق و پایان مرحله اصلی عملیات تفحص، بنیاد شهید، 77 جاویدالاثر شهرستان دزفول را رسماً ‌‌«شهید» معرفی کرد و مراسمی در مسجد جامع دزفول به یادشان برگزار شد.‌

سوم: از گمنامي تا يك نشاني

سوی دیگر ماجرا در روستای الستان از توابع شهرستان علی آباد کتول رقم می‌خورد؛ آنجا که در ‌22 /5/ 83 قرار است پنج شهید گمنام دوران دفاع مقدس زیارتگاه عاشقان شود.
 



محل دفن شهدای گمنام در روستای الستان


سرهنگ پاسدار علی قنبری و خانواده‌اش سالهاست در انتظار عزیزی هستند که در مجنون نشان در بی‌نشانی یافته ‌و عملیات بدر واژگانی است که دلشان را می‌لرزاند.‌
شهید جاوید الاثر «بهرامعلی قنبری» عزیز این خانواده صبور در روستای کوچک الستان نامِ آشنائی است که بارها در زمزمه دعای مردم از زمین تا آسمان تمنا شده است.‌
‌علی قنبری‌‌ برادر شهید جاوید الاثر ‌بهرامعلی قنبری‌ از آن روز خاطره انگیز این گونه یاد می‌کند:
‌در منزل خود به اخبار سیمای گلستان گوش می‌دادم که زنگ تلفن منزل به صدا درآمد، بلافاصله گوشی را برداشتم. برادر همسرم بود! او در ستاد یادواره شهدا‌ و پیگیری امور شهدای گمنام مسئولیت داشت. گفت: «‌مشغول آماده کردن تابوت شهدای گمنام هستیم، یکی از شهدا مربوط به عملیات بدر است که کلیه تجهیزات و لباس‌هایش نیز سالم و موجود است، خوب است جهت شناسایی و بررسی پیکر مطهر به بنیاد شهید بیایی.
 
خودم را سریع به بنیاد شهید رساندم. در پیشانی تابوتِ یکی از شهدا نقش بسته شده بود: شهید گمنام، عملیات بدر، هور العظیم، 23ساله.‌

چهارم: از يك شماره پوتين تا نام يك شهيد

کفن شهید را باز کردم؛ چشمانم به جمجمه شهید که ‌در پنبه پیچیده شده بود، افتاد‌. استخوان‌های شهید و لباس‌های پاک و مطهری که یقینا با خون پاک شهید غسل داده شده بود در منظر چشمانم خودنمایی می‌کرد؛ اورکت نیم سوز، لباس خاکی رنگی که فقط آثاری از سردوش‌ها و آستین‌های آن ‌مانده بود، ژاکت مشکی، گرمکن خط‌دار و عرق گیر قرمز رنگ، همه آن چیزی بود که در لحظه اول توجهم را جلب کرد.‌

در پایین تابوت آثار ‌مانده از فانسقه و بند حمایل همراه با قسمت‌هایی از شلوار نظامی، گرم‌کنی که سفید به نظر می‌رسید وجود داشت‌ و بعد استخوان‌های بلندی که در پوتین قرار داشتند؛ پوتین‌ها کاملا سالم، بند‌ها کشیده و محکم به گونه ای که بعد از 20 سال همچون صاحب خود هیچ ضعف و سستی ‌در وجودشان راه پیدا نکرده بود‌».

این شهید گمنام به دقت ‌بررسی شد تا شاید نشانی مشابه با شهید قنبری در آن یافت شود اما فقط شماره 43 پوتین شهید مشابهتی را نشان می‌دهد که آن هم نمی‌تواند دلیلی روشن برای شناخت هویت شهید باشد. توجه حاضران به داخل پوتین شهید جلب می‌شود.‌
 



او می‌گوید: «‌پاهای شهید درون پوتین بود و قسمت بیرونی از بالای پوتین تا زانو فقط دو استخوان بیش نبود که آن هم از پیکر جدا شده بود. علی برادر همسرم، اصرار داشت که پاهای شهید را از پوتین‌ها در‌آورد اما با مخالفت بچه‌های بنیاد شهید مواجه شد. اعتنایی نکرد و بند یکی از پوتین‌ها را باز کرد؛ متوجه شدیم که روی جوراب شهید اعدادی نوشته شده، همین موضوع حساسیت ما را بیشتر کرد، ابتدا علی سعی کرد که خودش به تنهایی پا را از داخل پوتین درآورد ولی هرچه تلاش کرد نتوانست، چون تصورش این بود که این شهید نیز مثل دیگر شهدایی که پیش از آمدن من آنها را آماده کرده بودند فقط چند استخوان بیشتر ندارد.

گرمای آفتاب از یک طرف و گرمای عشق به یافتن و دانستن از طرف دیگر سراسر و جودمان را فرا گرفته بود، سکوت بود و چشمان حیرت زده ای که فقط دستان علی را تعقیب می‌کرد و هر لحظه منتظر اتفاقی تازه! پاهای شهید محکم به پوتین‌ها چسبیده بود، شاید پوتین‌ها فراق و جدایی را نمی‌پذیرفتند؛ مگر می‌شد این ‌نزدیکی چندین ساله را در چند لحظه به جدایی تبدیل کرد. پوتین‌ها بیش از بیست سال پاهای شهید را با تمام وجود در دامن خود نگه داشته بودند؛ بی‌شک همین انتظار می‌رفت که در این شرایط به سختی از یکدیگر جدا شوند.‌
 



پای سالم شهید در عکس قابل مشاهده است


 سرانجام پای شهید از پوتین، سالم بیرون آورده شد. شهید دو جوراب به پا داشت؛ یکی جوراب طوسی رنگ که عددی بر روی آن نوشته شده بود و در زیر آن، جوراب مشکی که پشمی به نظر می‌رسید، هر دو، تا پشت ساق پا کاملا کشیده شده بود؛ گویی چند ساعت قبل آنها را پوشیده و برا ی نبردی جانانه آماده شده بود، هیچ پوسیدگی ‌در آنها به چشم نمی‌خورد. بر روی پای شهید روی جوراب‌ها سوراخ‌هایی دیده می‌شد که نشان از آثار ترکش‌هایی بود که به پاهای شهید اصابت کرده بود و در دو طرف جوراب طوسی از بالای ساق پا به سمت انگشتان، اعدادی پشت سر هم با خودکار آبی نوشته شده بود: 261-181
 



حدس می‌زدیم که اعداد مربوط به پلاک شهید باشد اما همچنان مردد بودیم که نوشته‌ای ‌روی بدنه داخل پوتین، توجهمان را جلب کرد.‌ همه حاضران به نوشته دقیق شدند. محل نوشته را تمیز کردیم. آنجا نوشته شده بود: نیل ساز!
 
پنجم: از يك نام تا شماره پلاك

حالا دیگر حال و هوای بنیاد شهید علی آباد کتول عوض شده بود، کارمند بنیاد شهید که بسیار خسته به نظر می‌رسید و برای آماده سازی شهدا‌ جهت مراسم وداع در مصلا بسیار عجله داشت، بعد از دیدن این صحنه به جمع ما پیوست و بسیار خوشحال از وضعیتی که به وجود آمده بود.‌
آنچه از پاهای شهید در زیر جوراب و در میان پوتین‌ها قرار داشت همچنان سالم و بدون هیچ عیب و نقصی ‌مانده بود و هیچ پوسیدگی در آن دیده نمی‌شد، با وجود اینکه سراسر پیکر شهید را فقط استخوان‌ها در برداشتند که در پس لباس‌های مطهر پنهان شده بود. علی پای دیگر را نیز از پوتین در‌آورد؛ هر آنچه ‌آنجا دیدیم برایمان تکرار شد؛ عدد‌های روی جوراب که در دوطرف پا نوشته شده بود و پاهای سالم‌!




عظمت خداوندی در پیش چشممان هویدا شده بود.‌ دست بردار نبودیم! به جستجوی خود در بند بند باقی مانده پیکر این شهید عزیز ادامه دادیم.‌ با علم به اینکه معمولا پلاک در گردن قرار می‌گیرد و یا ‌روی سینه، توجه مان به قفسه سینه و بالا تنه شهید جلب شد؛ تمام لباس‌ها را بالا گرفته و به اصطلاح تکان دادیم، استخوان‌های مهره و دنده و همچنین دست و بازوی شهید همراه با خاک‌هایی که حتما از وجود پاک و نازنین او شکل گرفته بود و در میان لباس‌ها قرار داشت به کف تابوت فرو ریخت! شروع به جستجو در میان خاک‌ها کردیم‌؛ مهر نماز شهید را یافتیم، آن را بوسیده کنار گذاشتیم. تقریبا تمام خاک‌ها را گشتیم چیزقابل توجهی نبود، ناگهان برق انعکاس چیزی شبیه شیشه چشمانمان را نوازش داد. با تصور شیشه یا ترکش، آن را برداشتیم؛ کلوخی به آن چسبیده بود، کلوخ را پاک کرده، چیزی را دیدیم که انتظارش را نداشتیم!

فلز کوچکی در اندازه یک چهارم پلاک به نظر می‌رسید که عبارت «261g » بر روی آن نوشته شده بود و مابقی آن توسط ترکش یا تیر از بین رفته بود، این شماره با قسمتی از شماره نوشته شده روی جوراب (261) کاملاً مشابه بود.‌
فلز به ظاهر کوچک، تمام تلاش یکی دوساعته ما را تثبیت کرد؛ این شهید گمنام نبود!
او برادر شهیدم بهرامعلی نبود؛ اما برادرم بود..! به خود می‌بالیدم که دل مادر شهیدی دیگر نگران فرزندش نخواهد بود و او می‌تواند در کنار پیکر فرزندش اشک افتخار بریزد و گمنامی‌اش را به یادها بسپرد.




به بستن دوباره کفن شهید مشغول شدیم؛ جملاتی ‌روی کفن توجهم را جلب کرد؛ چند بار آن را خواندم، بر روی کفن این مشخصات نوشته شده بود: «والفجر مقدماتی، پاسگاه وهب، فکه، 35 ساله » به علی گفتم: مگر تو نگفتی بودی این شهید 23 ساله است ؟ علی هم با تعجب و یقین گفت: بله و برای اثبات سخن خود به پلاکاردی که بر پیشانی تابوت نصب شده بود اشاره کرد، آنها کاملا با هم فرق داشتند، روی تابوت از عملیات بدر، منطقه هور العظیم و شهیدی 23 ساله سخن می‌گفت و کفن شهید از شهیدی 35 ساله، بیشتر که بررسی کردیم متوجه شدیم پلاکارد شهید 23 ساله اشتباهاً بر روی تابوت این شهید نصب شده بود!
ابر و باد و مه و خورشید و فلک همه دست به دست هم داده بودند تا این شهید گمنام نماند‌‌».




فردای آن روز پنج شهید گمنام با شکوه فراوان بر دستان مردم روستای الستان تشییع شد و فقط چهار شهید در محل تعیین شده دفن شدند و تابوت حامل پیکر شهید نیل ساز در اختیار مسئولین مربوطه قرار گرفت تا مراحل تکمیلی شناسایی انجام گیرد.‌
 
ششم: كبوتر به آشيانه باز‌گشت

سرهنگ پاسدار علی قنبری می‌گوید: پس از این ماجرا از اینکه شهید نیل ساز مربوط به کدام شهرستان است و سرانجام دفنش به کجا انجامید، بی اطلاع بودم تا اینکه سال 90 از طریق پیگیری‌های فراوان از بنیاد شهید موفق شدم با خانواده شهید تماس برقرار کنم و با سفر به دزفول از نزدیک ماجرای شناسایی را برای خانواده شهید «محمدحسین شیرزاد نیلساز» شرح دادم، چراکه آنان از چگونگی شناسایی اطلاع نداشتند و من امروز به خود می‌بالم که برادرجاوید الاثرم سببی شد تا هم‌رزمش بیش از این در گمنامی نماند و امروز دعای مادر شهیدی همراه ماست تا شاید ‌بهرامعلی قنبری‌ نیز نام آشنای دلها گردد و خبری آرامبخش قلب خانواده ما را خشنود سازد.‌
 



جاویدالاثر بهرامعلی قنبری

هفتم آبانماه 1383 پیکر مطهر بسیجی شهید ‌محمدحسین شیرزاد نیلساز‌ با خاک پاک گلزار بهشت علی دزفول آشنا شد و آثار به جاي مانده از این شهید عزیز شامل پلاک، پوتین و جوراب، به موزه مرکز فرهنگی دفاع مقدس دزفول تحويل داده شد تا سند مظلومیت شهیدی باشد که خدا نخواست گمنام بماند!

بسیجی شهید ‌‌محمدحسین شیرزاد نیلساز‌ در د‌وازدهم بهمن سال 61 ساعاتی قبل از عملیات والفجر مقدماتی و شهادتش در آغاز وصیت نامه‌اش آیه 200 سوره مبارکه آل عمران را نوشته بود که: «ای اهل ایمان در کار دین صبور باشید و یکدیگر را به صبر و مقاومت سفارش کنید و مهیا و مراقب دشمن بوده و خدا ترس باشید، باشد که رستگار شوید».
 



شهید محمد حسین شیرزاد نیلساز


منبع : تابناك



تاریخ انتشار: ۰۳ تير ۱۳۹۳ - ۱۸:۵۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 53]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن