تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 11 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):درباره آيه «ياد خدا بزرگتر است» ـ : به ياد خدا بودن در هنگام روبه رو شدن با حلال و ح...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819919670




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

وصیتی برای امام موسی صدر من مدیون کسی نیستم


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: وصیتی برای امام موسی صدر
من مدیون کسی نیستم
عشق سوزان من فدای عشقت باد، که بزرگ‌ترین و زیباترین مشخصه وجود تو است، و ارزنده‌ترین چیزی است که مرا جذب تو کرده است، و مقدس‌ترین خصیصه‌ای است که در میزان الهی به حساب می‌آید.

خبرگزاری فارس: من مدیون کسی نیستم



به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، دکتر «مصطفی چمران ساوه ای» به سال 1311 شمسی در محله سرپولک تهران متولد شد. زندگی این آزادمرد، تا نیم قرن بعد که در خوزستان، شربت شهادت نوشید، فراز و نشیب فراوانی به خود دید. وی در اوایل دهه 1350 شمسی، موقعیت علمی و اجتماعی خود در آمریکا را وانهاد و برای کمک به امام موسی صدر برای اداره یک مدرسه صنعتی در لبنان، به این کشور محروم و بحران زده مهاجرت کرد و از آن پس تا پیروزی انقلاب اسلامی، در متن حوادث طوفانی لبنان قرار داشت. وی یار جدا نشدنی امام موسی بود و ربوده شدن ایشان در کشور لیبی داغی سنگین بر دل مصطفی گذاشت. مطلب پیش رو نوشته ای است از دکتر چمران برای محبوبش امام موسی صدر که می نویسد:        

امام موسی صدر                                            وصیت می‌کنم به کسی که او را بیش از حد دوست می‌دارم، به معبود من، به معشوق من، به امام موسی صدر، به کسی که او را مظهر «علی» می‌دانم، او را وارث حسین می‌خوانم؛ کسی که رمز طایفه شیعه و افتخار آن و نماینده هزار و چهارصد سال درد و غم و حرمان و مبارزه و سرسختی و حق طلبی و بالاخره شهادت است. آری، به امام موسی وصیت می‌کنم ... برای مرگ آماده شده‌ام و این امری است طبیعی و مدت‌هاست که با آن آشنا هستم، ولی برای اولین بار وصیت می‌کنم. خوشحالم که در چنین راهی به شهادت می‌رسم. خوشحالم که از عالم و مافی‌ها بریده‌ام، همه چیز را ترک گفته‌ام، علایق را زیر پا گذاشته‌ام، قید و بندها را پاره کرده‌ام، دنیا و مافی‌ها را سه طلاقه گفته‌ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می‌روم. از اینکه به لبنان آمدم و پنج - شش سال با مشکلاتی سخت، دست به گریبان بوده‌ام، متاسف نیستم. از اینکه آمریکا را ترک گفتم، از اینکه دنیای لذات و راحت‌طلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیبایی‌ها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته‌ام، متاسف نیستم... از آن دنیای مادی و راحت‌طلبی گذشتم و به دنیای درد و محرومیت و رنج و شکست و اتهام و فقر و تنهایی قدم گذاشتم، با محرومین همنشین شدم، با دردمندان و شکسته دلان هم آواز گشتم، از دنیای سرمایه‌داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم و با تمام این احوال، متاسف نیستم. تو ای محبوب من، دنیای جدید به من گشودی که خدای بزرگ، مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرت‌های بی‌نظیر انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق و غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزش‌های الهی را به همگان عرضه کنم، تا راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم، جز محبوب کسی را نبینم، جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم، تا با مرگ و آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهای مادی آزاد شوم. تو ای محبوب من، رمز طایفه‌ای و درد و رنج هزار و چهارصد ساله را به دوش می‌کشی، اتهام و تهمت و هجوم و نفرین و ناسزای هزار و چهارصد سال را همچنان تحمل می‌کنی، کینه‌های گذشته و دشمنی‌های تاریخی و حقد و حسدهای جانسوز را بر جان می‌پذیری. تو فداکاری می‌کنی، تو از همه چیز خود می‌گذری، تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسان‌ها می‌کنی و دشمنانت در عوض دشنام می‌دهند و خیانت می‌کنند، به تو تهمت‌های دروغ می‌زنند و مردم جاهل را بر تو می‌شورانند و تو ای «امام» لحظه‌ای از حق منحرف نمی‌شوی و عمل به مثل انجام نمی‌داهی و همچون کوه در مقابل توفان حوادث، آرام و مطمئن به سوی حقیقت و کمال قدم بر می‌داری. از این نظر تو نماینده علی(ع) و وارث حسینی، و من افتخار می‌کنم که در رکابت مبارزه میکنم و در راه پرافتخارت شربت شهادت می‌نوشم. ای محبوب من آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، از عشق سخن بسرایم یا از سوز و گداز درونی خود بازگو کنم ... اما من – منی که وصیت می‌کنم، منی که تو را دوست دارم- آدم ساده‌ای نیستم! من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظهر فداکاری و گذشت و تواضع و فعالیت و مبارزه‌ام. آتشفشان درون من کافی است که هر دنیایی را بسوزاند. آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند. فداکاری من به اندازه‌ای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است.  

شهید چمران در حضور امام موسی صدر   به سه خصلت ممتاز شده‌ام: 1- عشق، که سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حیات و مماتم عشق می‌بارد. در آتش عشق می‌سوزم و هدف حیات را جز به عشق زنده نیستم. 2- فقر، که از قید همه چیز آزادم و بی‌نیازم و اگر آسمان و زمین را به  من ارزانی کنند، تاثیری در من نمی‌کند. 3- تنهایی، که مرا به عرفان اتصال می‌دهد؛ مرا با محرومیت آشنا می‌کند. کسی که محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیت عشق می‌سوزد و جز خدا کسی نمی‌تواند انیس شب‌های تا او باشد و جز ستارگان، اشک‌های او را پاک نخواهد کرد و جز کوه‌های بلند، راز و نیازهای او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر، ناله‌های صبحگاه او را حس نخواهد کرد. به دنبال انسانی می‌گردد تا او بپرستد یا به او عشق بورزد، ولی هر چه بیشتر می‌گردد، کمتر می‌یابد. کسی که وصیت می‌کند، آدم ساده‌ای نیست، بزرگ‌ترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشیده از زیباترین و شدیدترین عشق‌ها برخوردار شده، از درخت لذات زندگی میوه چیده، از هر چه زیبا و دوست داشتنی است، برخوردار شده و در اوج کمال ودارایی همه چیز خود را رها کرده و به خاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشکبار و شهادت را قبول کرده است. آری ای محبوب من، یک چنین کسی با تو وصیت می‌کند. وصیت من درباره مال و منال نیست، زیرا می‌دانی که چیزی ندارم و آن چه دارم، متعلق قه تو و به حرکت و موسسه است. از آنچه به دست من رسیده، به خاطر احتیاجات شخصی چیزی برنداشتم و جز زندگی درویشانه، چیزی نخواسته‌ام، حتی زن و بچه‌ها و پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نکرده‌اند و آنجا که سرتاپای وجودم برای تو و حرکت باشد معلوم است که مایملک من نیز متعلق به تو است.  

  وصیت من درباره قرض و دین نیست. مدیون کسی نیستم، در حالی که به دیگران قرض داده‌ام. به کسی بدی‌ نکرده‌ام، در زندگی خود جز محبت و فداکاری و تواضع و احترام ننموده‌ام و از این نظر نیز به کسی مدیون نیستم. آری، وصیت من درباره این چیزها نیست. وصیت من در باره عشق و حیات و وظیفه است! احساس می‌کنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به تو سفارش کنم. وصیت می‌کنم، وقتی که جانم را بر کف دستم گذاشته‌ام و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم و دیگر تو را نبینم. تو را دوست می‌دارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به کسی احتیاج ندارم و حتی گهگاهی از خدای بزرگ نیز احساس بی‌نیازی می‌کنم. و از او چیزی نمی‌طلبم و احساس احتیاج نمی‌کنم و چیزی نمی‌خواهم و گله‌ای نمی‌کنم و آرزویی ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی. و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا می‌دانم و همچنانکه خدا را می‌پرستم و عشق می‌ورزم به تو نیز که نماینده او در زمینی، عشق می‌ورزم و این عشق ورزیدن همچون «نفس کشیدن» برای من طبیعی است. عشق،هدف حیات و محرک زندگی من است و زیباتر از عشق، چیزی ندیده‌ام و بالاتر از عشق، چیزی نخواسته‌ام. عشق است که روح مرا به تموج وا می‌دارد، قلب مرا به جوی می‌آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می‌کند مرا از خودخواهی و خودبینی می‌رهاند. دنیای دیگری حس می‌کنم. در عالم وجود محو می‌شوم. احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده‌ای زیبابین پیدا می‌کنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا و غروب آفتاب، احساس و روح مرا می‌ربایند و از این عالم مرا به دنیای دیگر می‌برند؛ اینها همه و همه از تجلیات عشق است. به خاطر عشق است که فداکاری می‌کنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بی‌اعتنایی می‌نگرم و ابعاد دیگری را می‌یابم، به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می‌بینم و زیبایی را می‌پرستم، به خاطر عشق است که خدا را حس می‌کنم و او را می‌پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می‌کنم. می‌دانم که در این دنیا به عده زیادی محبت کرده‌ام و حتی عشق ورزیده‌ام، ولی جواب بدی دیده‌ام. عشق را به تضعیف تعبیر می‌کنن و به قول خودشان زرنگی کرده، از محبت سوءاستفاده می‌نمایند! اما این بی‌خبران نمی‌دانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است، محرومند. نمی‌دانند که بزرگ‌ترین ابعاد زندگی را درک نکرده‌اند، نمی‌دانند که زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست. و من قدر خود را بزرگ‌تر از آن می‌دانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم، حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سوءاستفاده نماید. من بزرگ‌تر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم یا در ازای عشق، تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می‌سوزم و لذت می‌برم و این لذت، بزرگ‌ترین پاداشی است که ممکن است در جوانب عشق من به حساب آید. می‌دانم که تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا می‌کنی، انسانها را دوست می‌داری، به همه بی‌دریغ محبت می‌کنی و چه زیادند آنها که از این محبت سوءاستفاده می‌کنند و حتی تو را به تمسخر می‌گیرند و به خیال خود تو را گول می‌زنند ... و تو اینها را می‌دانی، ولی در روش خود کوچک‌ترین تغییری نمی‌دهی، زیرا مقام تو بزرگ‌تر از آن است که تحت تاثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی. عشق تو فطری است. همچون آفتاب بر همه جا می‌تابی و همچون باران بر چمن و شوره‌زار می‌باری و تحت تاثیر انعکاس سنگدلان قرار نمی‌گیری. درود آتشین من به روح بلند تو باد، که از محدوده تنگ و تاریک خودبینی و خودخواهی بیرون است و جولانگاهش عظمت آسمان ها و اسماء مقدس خداست. عشق سوزان من فدای عشقت باد، که بزرگ‌ترین و زیباترین مشخصه وجود تو است، و ارزنده‌ترین چیزی است که مرا جذب تو کرده است، و مقدس‌ترین خصیصه‌ای است که در میزان الهی به حساب می‌آید. انتهای پیام/ب

93/04/01 - 00:10





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 55]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن