واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: نجات كودك چهارساله از شكنجه های مادر و ناپدری اين زن گفت: سانيا در بيشتر ساعات روز گريه ميكرد و من هميشه از اينكه صداي نالههاي اين دختر را ميشنيدم عصبي ميشدم. دخترك بيپناه التماس ميكرد و ميگفت ديگر اين كار را نميكنم.هميشه دلم براي آن بچه ميسوخت و نميتوانستم كاري برايش بكنم. ماموران پليس شيراز كودك چهار سالهاي به نام سانيا را كه توسط ناپدري و مادرش شكنجه ميشد، نجات دادند. گزارش تهرانامروز حاكي است زماني كه همسايهها با پليس شيرازتماس گرفتند و خبر دادند كه كودكي چهار ساله زير شكنجههاي مادرش مرتب التماس و ناله ميكند. هنوز عمق اين كودك آزاري معلوم نبود تا اينكه ديدن آثار سوختگي وگريههاي اين كودك براي ماموران روشن كرد چطور دستهايي كه بايد مهر مادري را روي صورت سانياي كوچك بنشاند ته سيگار روي بدنش ميگذاشت و او را ميسوزاند. ماموران پليس بعد از ورود به خانه سانياي چهار ساله با توجه به اينكه او بهشدت مجروح بود، كودك را به بيمارستان رساندند و مادر اين كودك و مردي كه در خانه آنها بود، بازداشت شد. با انتقال مادر سانيا به اداره آگاهي، بازجويي از وي آغاز و پليس متوجه شد پدر و مادر سانيا يك سال قبل از هم جدا شدند و اين دختر بچه به مادرش سپرده شده است. سانيايك خواهر و برادر ديگر هم دارد كه دادگاه حضانت آنها را به پدرشان داده است. مادر سانيا بعد از جدايي از شوهرش با مردي ارتباط برقرار كرده و مدتي است كه با آن مرد زندگي ميكند و سانيا از سوي هر دوي آنها مورد آزار قرار ميگرفته است. مادر سانيا در بازجوييها گفت: من و شوهر سابقم خيلي با هم اختلاف داشتيم. او من را كتك ميزد و بسيار عذابم ميداد تا اينكه ما از هم جدا شديم. دو فرزندم كه بالاي هفت سال سن داشتند به شوهرم سپرده شدند و دادگاه سانيا را به من داد. از اينكه يكي از بچه هايم را دادگاه به من سپرده بود خيلي خوشحال بودم اما بعد از مدتي با يوسف آشنا شدم. من از تنهايي نجات يافته بودم و وجود سانيا ديگر يك مانع محسوب ميشد. من و يوسف با هم زندگي ميكرديم و يوسف قول داده بود كه من را خيلي شاد كند اما سانيا مانع اين شادي ميشد. هر بار كه ميخواستم با يوسف بيرون بروم سانيا مانع بود. كسي را نداشتم كه سانيا را به او بسپارم و يوسف هم قبول نميكرد كه من با سانيا بروم. من اين دختر را مانع خوشبختي خودم ميديدم و كمكم به جايي رسيدم كه تصميم گرفتم او را از سر راه بردارم. از دخترم متنفر شده بودم. هر بار كه گريه ميكرد نميتوانستم او را تحمل كنم و كتكش ميزدم. يوسف هم همين احساس رانسبت به سانيا داشت. او هم از سانيا بدش ميآمد و دخترم را كتك ميزد. يوسف حتي روي بدن دخترم سيگار خاموش ميكرد و اگر من به او اعتراض ميكردم مورد خشم او واقع ميشدم. من هم نميخواستم يوسف را از دست بدهم به همين دليل او هر كاري با سانيا ميكرد من شكايتي نميكردم. تحقيقات ماموران به بازجويي از مادر سانيا محدود نشد و آنها زن همسايه را كه موضوع را به پليس خبر داده بود مورد بازجويي قرار دادند. اين زن گفت: سانيا در بيشتر ساعات روز گريه ميكرد و من هميشه از اينكه صداي نالههاي اين دختر را ميشنيدم عصبي ميشدم. دخترك بيپناه التماس ميكرد و ميگفت ديگر اين كار را نميكنم.هميشه دلم براي آن بچه ميسوخت و نميتوانستم كاري برايش بكنم. سعي كردم چند بار با مادرش صحبت كنم. من به مادر سانيا گفتم اگر نميتواند از فرزندش نگهداري كند آن را به پدرش بدهد و آزارش ندهد. من هميشه فكر ميكردم آزارهاي اين زن در حد زدن بچه است هيچ وقت نميدانستم كه سانيا سوزانده هم ميشود. اين شاهد ماجرا ادامه داد: تا اينكه يك روز سانيا را به همراه مادرش ديدم كه ضجه ميزند و مدام ميگفت سوختم بدنم ميسوزد.بدنش را كه نگاه كردم ديدم او بهشدت مورد سوختگي قرار گرفته است. از مادر سانيا پرسيدم چه بلايي سر اين كودك آمده است. به من گفت كه آبگرمكن خانه تركيده است و به همين دليل سانياي بيچاره سوخته است. در حالي كه اين غير ممكن بود، جاي سوختگي شبيه دايرههاي كوچكي بود كه نشان ميداد كسي به عمد آن كار را كرده است و همين موضوع باعث شد تا من موضوع را به پليس اطلاع دهم. از سوي ديگر ماموران به همين بازجوييها اكتفا نكردند و در حالي كه سانيا به بهزيستي سپرده شده بود از وي هم سوالاتي را پرسيدند و او را مورد بازجويي قرار دادند. اين كودك به ماموران توضيح داد كه مادرش چطور او را آزار ميداده است و با لحن كودكانه گفت: هر بار كه گريه ميكردم يا حرفي ميزدم، مادرم من را ميزد خيلي دردم ميآمد. وقتي قول ميدادم كه ديگر كار بد نميكنم، من را رها ميكرد. پدرم هم من را ميزده (اشاره به مرد مورد علاقه مادرش ) من را ميسوزاند خيلي دردم ميآمد و گريه ميكردم، عصباني ميشد و بيشتر مرا كتك ميزد. در حال حاضر با توجه به مدارك به دست آمده ماموران پليس مادر سانيا و مرد مورد علاقه او را بازداشت كردهاند و تحقيقات در اين خصوص ادامه دارد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 123]