تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 29 بهمن 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):نجات و رستگارى در سه چيز است: پايبندى به حق، دورى از باطل و سوار شدن بر مركب جدّيت...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

اوزمپیک چیست

قیمت ورق سیاه

چاپ جزوه ارزان قیمت

کشتی تفریحی کیش

تور نوروز خارجی

خرید اسکرابر صنعتی

طراحی سایت فروشگاهی فروشگاه آنلاین راه‌اندازی کسب‌وکار آنلاین طراحی فروشگاه اینترنتی وب‌سایت

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

زومکشت

فرش آشپزخانه

خرید عسل

قرص بلک اسلیم پلاس

کاشت تخصصی ابرو در مشهد

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

مبل کلاسیک

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

کفش ایمنی و کار

دفترچه تبلیغاتی

خرید سی پی

قالیشویی کرج

سررسید 1404

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1860524762




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

راستی ، تو آیة الکرسی بلدی؟


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: راستی ،تو آیة الکرسی بلدی؟آیة الکرسی بلدی؟گلوله ها تمام شده بود. منتظر بودیم تا برای مان مهمات برسد. دست برد به جیبش و نامه ای بیرون آورد. شروع به خواندن نامه کرد رو به من کرد و گفت «پدر بزرگم نوشته است. روحانی است. نوشته که در مواقع خطر آیت الکرسی و سوره های کوچک قرآن را بخوانید.»کاغذ نامه را دوباره تا زد و داخل جیبش گذاشت.- اکبر! راستی آیت الکرسی بلدی؟- آره.- پس برای من هم بخوان.
راستی ، تو آیة الکرسی بلدی؟
آخرین لبخندی برای همیشه به چهره اش خیره شدم. نمی دانم چرا این قدر جذاب شده بود. ضیاءالدین را می گویم «ضیاء الدین متبحری». هَمَش پانزده روز از خدمتش باقی مانده بود. خیلی اصرار کردیم که او در عملیات شرکت نکند اما فایده ای نداشت و بالاخره هم آمد. من شدم راننده تانک و او شد توپچی تانک یکی دیگر از بچه ها هم کار فشنگ گذاری را انجام می داد.- عراقی ها دارن می یان جلو.صدای فشنگ گذار بود که پشت دوربین توپ بود. ضیاء سریع از جا بلند شد رفت پشت دوربین.- از این جا که چیزی معلوم نیست.آخر بر اثر تیراندازی متقابل گل و لای روی زمین دید دوربین را گرفته بود. ضیاء چفیه را از من گرفت رفت بالا که دوربین را تمیز کند. ساعت 8 صبح مهمات هم تازه رسیده بود شب گذشته را تا صبح داخل تانک بودیم. صدای سوت خمپاره را شنیدم. ضیاء در حال نشستن نگاهی به من انداخت و افتاد پشت صندلی راننده دهانش باز و بسته می شد انگار می خواست چیزی بگوید. خیلی هول شده بودم، سریع از جا پریدم و خواستم بلندش کنم که دیدم بر اثر اصابت ترکش به کمرش خون فوراه می زند. بوی خون در داخل تانک پیچید. فشنگ گذار دوید. دنبال آمبولانس گریه می کردم و مدام او را صدا می زدم. در تانک باز بود. ضیاء نگاهی به بالا انداخت مثل این که کسی را آن بالا می دید. لبخند می زد. بالا را نگاه کردم دیدم کسی نیست دوباره به ضیاء نگاه کردم لبخند روی لب هایش بود اما چشم هایش را بسته بود برای همیشه!  ضیاء نگاهی به بالا انداخت مثل این که کسی را آن بالا می دید. لبخند می زد. بالا را نگاه کردم دیدم کسی نیست دوباره به ضیاء نگاه کردم لبخند روی لب هایش بود اما چشم هایش را بسته بود برای همیشه! دریغ از یک فریادشب بود و تاریکی همه جا را زیر پر و بال خود گرفته بود. سکوت بود و دیگر هیچ. سایه هایی در تاریکی شب یکی بعد از دیگری سیاهی شب را می شکافتند و جلو می رفتند. - صبر کنید به مانع برخوردیم. دشمن این جا تله های انفجاری کار گذاشته، باید خیلی مواظب باشید با کوچک ترین حرکت نابجا و تماس با این سیم ها ،عملیات شناسایی ما لو می رود متوجه شدید؟همه آهسته گفتند «بله.»حالا دیگر حرکت این سایه ها کند شده بود آرام و بی صدا. نفس ها در سینه حبس شده بود. این جا مرز بین زندگی و مرگ به باریکی همین سیم هاست.چیزی شعله ور شد و به تاریکی شب چنگ انداخت. سیم رابط تله بود که پای یکی از بچه ها با آن برخورد کرده بود همه در جای خود میخ کوب شدند. دل توی دل شان نبود. همه وحشت کرده بودند. همین حالاست که عملیات شناسایی لو برود می دانی آخر نور این شعله ها دست کمی از منور ندارد منور که می دانی چیست. همان ستاره شومی که وقتی آن را می بینی باید دراز بکشی. نباید نگاه کنی چون صورتت برق می زند. چشمانت سیاهی می رود باید صبر کنی تا این ستاره شوم خود افول کند. هیچ معطل نکرد بلافاصله دستش را برد سیم شعله ور را گرفت و با دستش به زیر خاک برد حتی یک آخ هم نگفت.- نترسید انشاءالله که دشمن متوجه این شعله نشد.صدای آن بسیجی قهرمان بود که با صدای جزغله شدن دستش از زیر خاک درآمیخته بود ولی او اصلاً ناله نکرد وقتی دستش را از زیر خاک بیرون آورد همه بچه ها دل شان ریش بعضی روی شان را برگرداندند و بعضی با دست جلوی چشم های شان را گرفتند چون حتی توان نگاه کردن به آن را هم نداشتند از آن دست فقط اسکلت استخوان باقی مانده بود که آن هم سیاه و سوخته بود اما قلب بسیجی آرام گرفته بود چون عملیات دیگر لو نرفته بود.منبع :ماهنامه دانش پژوهبخش هنرمردان خدا - سیفی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 592]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن