واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران:
دو فرشته در زندگی پسری که معتاد متولد شد +عکس
نیما در خانهای که جای جای آن افیون و تاریکی موج میزد به دنیا آمد. به جای اینکه مانند بسیاری از بچهها بازی کند و کودکیهایش را در آرزوی پزشک شدن سپری کند، برای ترک اعتیاد روانه بیمارستان شده بود و حالا پس از طی شدن دوره درمان، روزهای سختی را در کنار خاله حنا مربی مهربانش میگذراند.
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، شور و نشاط کودکی را در خانهای سیاه جا گذاشته بود که به خانه علم امام علی(ع) ملکآباد شهرستان کرج آمد. پشت پلکهای خستهاش معصومیت کودکی موج میزد، جسمش دود گرفته بود اما قلبش مهربانی را در میان آن همه سیاهی فراموش نکرده بود.
نیما در خانهای که جای جای آن افیون و تاریکی موج میزد به دنیا آمد. به جای اینکه مانند بسیاری از بچهها بازی کند و کودکیهایش را در آرزوی پزشک شدن سپری کند، برای ترک اعتیاد روانه بیمارستان شده بود و حالا پس از طی شدن دوره درمان، روزهای سختی را در کنار خاله حنا مربی مهربانش میگذراند.
حنا سعی میکند خط فاصلههای زندگی نیما را پر کند و حالا که او سه خط کوتاه و بلند به نشانه خودش، برادرش و خاله حنا را روی دفتر نقاشیاش میکشد برای حنا ارزشمندترین هدیه است.
لحظههای پر از رنج
دنیایش رنگی نداشت و جز سیاهی را نمیشناخت. اگر میخواست روی کاغذ سفید خطی بکشد از میان تمام مداد رنگیها، مداد مشکی را بر میداشت. این جمله مربی 25ساله نیما است که از روزهای نخست ورود نیما به خانه علم میگوید: <چشمهای نیما حرفهایی داشت که میخواستم تک تک آنها را بدانم. وقتی مربیان خانه فرصت کافی نداشتند تا با کودکی به این حد پر جنب و جوش کار کنند، تصمیم گرفتم به ندای درونم گوش بدهم و بیشتر وقتم را صرف نیما کنم. از ترس خانهای که در آن زندگی میکرد لکنت زبان گرفته بود اما حالا روز به روز بهتر میشود. او احساسی را در من زنده کرده که گمان میکنم شبیه حس مادرانه است. برای همین لحظهای نمیتوانم از او و احوالش غافل باشم.>
خانه علم ملکآباد کارش را ابتدای مهر ماه سالجاری آغاز کرد و نیما از همان روزهای نخست مهمان خانه شد. در جشن « هفت سین برکت» که برای شناسایی کودکان منطقه ملک آباد در اوایل سالجاری برگزار شده بود، شاهرخ 10 ساله شناسایی شد.
4 برادرش به جرمهای مختلف در زندان بودند. به همراه برادر کوچکش نیما در یک خانه زندگی میکردند که انواع مواد مخدر در میان اهالی آن خانه رد و بدل میشد. پدرش 52 سال و مادرش 28 سال دارد. زنی که هیچ ردپایی از زیبایی و جوانی در چهره تکیده و به هم ریختهاش وجود ندارد. شاهرخ جان سالم به در برده بود اما مادرش زمانی که نیما را باردار بود هروئین و شیشه مصرف میکرد و زمانی هم که به دنیا آمد او را با دود مواد مخدر آرام میکرد. نیما پسر بچه پر جنب و جوش و پرخاشگری بود اما خانواده از هم پاشیده او جز بیاعتنایی به رفتارهای غیر طبیعیاش کار دیگری نمیکردند تا اینکه از طریق شاهرخ به جمعیت معرفی شد. حنا ادامه داد:
<با اینکه گاهی اوقات غیر قابل کنترل میشد و پزشکان جمعیت امام علی(ع) مشکل بیش فعالی او را تأیید کرده بودند اما محبت را خوب میفهمید زیرا خودش پسر بسیار مهربانی بود. کمکم نگاه خالههای خانه و بچهها به نیما تغییر کرد. کافی بود به او خوراکی بدهیم، آن را به چند قسمت تقسیم میکرد و با دوستانش میخورد.>
ردپای خوبیها
<نیما تمام چیزهایی را که فراموش کرده بودم دوباره به خاطرم آورد. او محبت کردن بدون دلیل را به من یاد داد و ارتباطم با خدا را عمیقتر از قبل کرد.> حنا ضمن بیان این جملات ادامه داد: <نسبت به رفتارهای غیر طبیعی نیما در مقایسه با سایر کودکان نگران بودم و این نگرانی را به مسئولان دیگر انتقال دادم تا اینکه از طریق انجام آزمایشهای متعدد، از اعتیاد او اطمینان پیدا کردیم و اقدامهای لازم برای ترک اعتیادش انجام شد. شبها در بیمارستان همراهش میماندم، اما بعد از ترخیص مجبور بودیم طبق موازین قانونی او را به خانوادهاش بسپاریم.>
چند ماه است که نیما پاک شده اما نگرانی خاله حنا و سایر مربیان از این بابت است که او شبها به همان خانهای باز میگردد که کودکیهای سفیدش را دود اندود کرده بود؛ خانهای که اکنون مادرش هم در آنجا نیست زیرا چند روزی است او هم برای ترک به کمپ منتقل شده است.
خانهای که در آن نشانی از مهر پدری نیست و تنها کسی که هر لحظه نگران نیما است شاهرخ برادر 10 ساله اوست که میگوید: <شبها کنار نیما میخوابم و او را محکم در آغوش میگیرم تا اگر نیمههای شب کمک خواست به او پاسخ دهم>. شاید به همین خاطر است که نیما شاهرخ را به اندازه بزرگترین عددی که میشناسد یعنی چهار دوست دارد.
حالا شاهرخ به جای پدر و مادر بینشان شان نیما را تر و خشک میکند و به او یاد میدهد باید با همه دوست باشد و قهر کردن را از ذهنش بیرون کند. اگر برای شام در خانه آنها غذای زیادی پیدا نشود او از سهم خود میگذرد تا نیما که روزهای سختی را در بیمارستان گذرانده است گرسنه نماند.
حرف دل
نیما دیگر رنگها را میشناسد و میداند دانههای انار که بسیار دوستشان دارد قرمز است و وقتی از آرزوی داشتن یک اتاق قرمز رنگ حرف میزند، برق چشمانش وادارت میکند از صمیم قلب برای روزهای پیش روی او آرزوی روشنایی کنی.
زنگ خطری در گوش اهالی خانه علم ملک آباد نواخته شده است تا تصمیم بگیرند 70 کودک و نوجوان 3 تا 15 ساله خانه را مورد آزمایش قرار دهند و در صورت مشکلات احتمالی، آنها را از آینده تاریکی که ممکن است انتظارشان را بکشد نجات دهند.
نگرانی اهالی این خانهها از این بابت است که مجوزی ندارند تا درد کودکان را تسکین که نه، بلکه درمانی باشند و آنها را که قرار است سکوهای ارتقای این مملکت را بسازند از تاریکی و سیاهی برای همیشه نجات دهند.
تاریخ انتشار: ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۲۱:۲۸
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 102]