تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):هر كس به خدا توكل كند، مغلوب نشود و هر كس به خدا توسل جويد، شكست نخورد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821278110




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

تازه‌ترین کتاب مورد اشاره و تحسین رهبر انقلاب


واضح آرشیو وب فارسی:شبکه خبر: تازه‌ترین کتاب مورد اشاره و تحسین رهبر انقلاب


رهبر انقلاب در مورد این کتاب فرمودند: «کتاب این آقای حاج عباس دست طلا را که مفصل و با جزئیات [گفته] خواندم. خیلی خوب بود انصافاً؛ مخصوصاً کتاب ایشان؛ هم مطلب در آن زیاد بود، هم آثار صفا و صداقت در آن کاملاً محسوس بود و انسان می‌دید. خداوند ان‌شاءالله فرزند شهید ایشان را با پیغمبر محشور کند و خودشان را هم محفوظ بدارد.» به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبربه نقل پایگاه اطلاع رسانی دفترمقام معظم رهبری،یکی ازتازه‌ترین کتب مورد اشاره وتحسین رهبرمعظم انقلاب، یک کتاب جنگی وحماسی نیست؛ یعنی فقط جنگی نیست. بلکه یک کتاب اقتصادی است؛ یک کتاب کاراست.
ماجرا ازآن‌جا شروع شد که رهبرمعظم انقلاب یکم بهمن‌ماه سال قبل میزبان عده‌ای ازرزمندگان قدیمی جبهه‌های جنگ بودند. مجلسی که ساعتی قبل ازظهرآغازشد وتا نماز ظهر وعصرادامه پیدا کرد. ترکیب افراد حاضر درآن جلسه که عمدتاً موسفید کرده وعصا به‌دست گرفته بودند خیلی جالب بود.آن‌ها کسانی بودند که برای جنگیدن به جبهه نرفته بودند؛ رفته‌ بودند تا درجبهه کار کنند. تفنگ به‌دست نگرفته بودند؛ آچار و پیچ‌گوشتی وچکش و روغن و گیریس، ابزاردست‌شان بود. تعمیرکارماشین‌های سنگین، صافکار، نقاش، گلگیرساز، اتاق‌ساز،جوشکار و صاحبان حرفه‌هایی ازاین دست. افرادی که درآن‌ سال‌ها اسم‌شان را گذاشته بودند: «اصناف پشتیبان جنگ»
برای این‌که اهمیت موضوع این نشست روشن شود، باید بدانیم که رهبرانقلاب درسخنرانی اولین روزسال جدید درحرم رضوی هم به این نشست دوستانه اشاره فرمودند:
«دردوران جنگ تحمیلی، یکی ازمشکلات ما، ازکارافتادن دستگاه‌های ما، بمباران شدن مراکزگوناگون ما، تهیدست ماندن نیروهای ما ازوسایل لازم ، مثل وسایل حمل ونقل واین چیزها بود. یک عده افراد صنعتگر، ماهر، مجرّب، راه افتادند ازتهران وشهرستان‌ها ، که بنده دراوایل جنگ خودم شاهد بودم، این‌ها را می‌دیدم؛ اخیراً هم بحمدالله توفیق پیدا کردیم، یک جماعتی ازاین‌ها آمدند؛ آن روزجوان بودند، حالا سنّی از آن‌ها گذشته، اما همان انگیزه وهمان شوردرآن‌ها هست، رفتند داخل میدان‌های جنگ، درصفوف مقدم، بعضی‌هایشان هم شهید شدند؛ تعمیرات کردند،ساخت‌وسازکردند، ساخت‌وسازهای صنعتی؛ این پل‌های عجیب وغریبی که درجنگ به درد نیروهای مسلح ما خورد، امکانات فراوان، خودرو، جاده، امثال این‌ها، به‌وسیله‌ی همین نیروهای مجرب وماهربه‌وجود آمد؛ امروزهم هستند، امروز هم درکشورما الی‌ماشاءالله؛  تحصیل‌کرده نیستند، اما تجربه‌ ومهارتی دارند که گاهی ازتحصیل‌کرده‌ها هم بسیار بیشتر وبهتر ومفیدتراست؛ این هم یکی ازامکانات نیروهای ما است؛ هم درکشاورزی این را داریم، هم در صنعت داریم.» (۱۳۹۳/۰۱/۰۱)
عباس دست صلا
یکی ازمیهمانان رهبرانقلاب اسلامی درآن دیدار، «حاج عباس‌علی باقری» مشهوربه «حاج عباس فابریک دست‌طلا» بود. تعمیرکارخوش‌نام جبهه‌های جنوب یک سال قبل ازآن خاطراتش را به همت بسیج اصناف ومدیریت نشر فاتحان، لباس جلد پوشانده بود. رهبر انقلاب درآن دیدار،عباس آقای دست‌طلا را خوب به جا آوردند:
«این کاری که اخیراً شروع شده که ازشماها با این جزئیات وریزه‌کاری‌ها خاطرات می‌گیرند، این هم کارخیلی خوبی است. ما دوجلد ازاین کتاب‌های شما را خواندیم، یکی  کتاب آقای بنایی را خواندم یکی هم کتاب این آقای حاج عباس دست طلا را که مفصل و با جزئیات [گفته] خواندم. خیلی خوب بود انصافاً؛ مخصوصاً کتاب ایشان؛ هم مطلب درآن زیاد بود، هم آثارصفا وصداقت در آن کاملاً محسوس بود و انسان می‌دید. خداوند ان‌شاءالله فرزند شهید ایشان را با پیغمبرمحشورکند وخودشان را هم محفوظ بدارد.» (۱۳۹۲/۱۱/۰۱)
عباس دست طلا

***
درصفحه‌ی تقدیمیه‌ی کتاب نوشته شده است: تقدیم به همه‌ی بسیجیان فنی وتعمیرکار! ازهمین جا معلوم می‌شود با یک کتاب متفاوت روبه‌روهستیم. کتاب «عباس دست‌طلا» یکی از بی‌تعارف‌ترین کتاب‌های دفاع مقدس است. ردی ازسؤال وجواب مصاحبه‌کننده دراثرمعلوم نیست. نویسنده درمتن هرجا که خواسته ازگذشته وکودکی حاج عباس قصه را روایت کند، جمع دوستان با صفای او را جمع می‌کند و شب‌ها بعد ازکارسخت وسنگین روز کنارهم می‌نشاند تا ازخاطراتش بشنوند. این یعنی فرم و قالب روایت کتاب هم خوب مهندسی شده است.
وقتی کارمصاحبه ونگارش خاطرات حاج عباس‌علی باقری به سرکار خانم معراجی‌پور پیشنهاد می‌شود، درهمان جلسه‌ی اول ازمصاحبه‌شونده می‌پرسد: آیا شما به فکر شهادت هم بودی؟ حاج عباس می‌گوید: آن قدر کارزیاد بود که من وقت نداشتم به شهادت فکرکنم!
نویسنده متن را بارها بازنویسی کرده است. ادبیات و لحن حاج عباس که خاص خود او وشبیه هیچ کسی نیست درطول کتاب حفظ شده است. متن هیچ دست‌انداز و ابهامی ندارد. روایت معمولی یک آدم معمولی آن‌قدرخوب به پیش می‌رود که دست‌کم دردو سه نقطه مخاطب را زمین‌گیر می‌کند؛ و آن‌چنان او را متأثر می‌کند که تا چند روز فکر او را به خود مشغول می‌کند.

حاج عباس اول خودش به عنوان داوطلبی بسیجی راهی جبهه می‌شود: به عنوان یک حاجی بازاری. کسی که آن روزها در خیابان خاوران برای خودش گاراژ و تعمیرگاهی داشت، کارگر و برو بیایی داشت و دست کم چند خانواده را روزی می‌رساند. بعد به عنوان یک تعمیرکار ساده‌ی یک لاقبا اعزام می‌شود و از قضا به منطقه‌ای می‌رود که قدرش را نمی‌دانند و زیر دست فرماندهی می‌افتد که چندین بار تحقیرش می‌کند. با این حال کم نمی‌آورد. تا آن‌جا که می‌تواند کار را پیش می‌برد و برمی‌گردد تهران. چند وقت بعد که دوباره می‌خواهد اعزام بشود نیرو جمع می‌کند. ازدفعات بعدی خودش کاروان‌دار می‌شود. در تهران می‌گردد مکانیک و صافکار و دست به آچار پیدا می‌کند و با خودش همراه می‌کند و آن‌قدر خوب و پرحجم کار می‌کند که نام و آوازه‌‌اش همه جا می‌پیچید. به او پیشنهاد می‌شود پشتیبانی محورجنوب را به عهده بگیرد که نمی‌پذیرد.
یک بارگزارشگری از تلویزیون می‌رود به تعمیرگاه پشتیبانی تا با حاج عباس گفت‌وگو کند و از راز شهرتش درجبهه جویا شود.
(از متن کتاب)
گزارشگربا تعجب می‌گوید:
- این‌طورکه شما تعریف کردید، کارچندان مهمی نیست؛ درحالی که به نظر ما دارید کارمشقت‌باری را انجام می‌دهید!
لبخند می‌زنم:
- بله به حرف ساده است. بیایید از تعمیرگاه بیرون تا کارهایی را که در طول ۱۰ روز قبل انجام داده‌ایم و آماده‌ی حرکت برای جبهه است را نشان‌تان بدهم.
۴۰ تا ماشینی را که درست کرده‌ایم و پشت سر هم گذاشته‌ایم تا راننده‌ها بیایند و آن‌ها را ببرند، نشان‌شان می‌دهم:
- این هم کار شبانه‌روزی ما درعرض ۱۰ روز!
می‌پرسد:
- اگرقرار بود این ۴۰ تا ماشین را در تهران انجام دهید، چقدر وقت‌تان را می‌گرفت؟
پاسخ می‌دهم:
- شش ماه؛ اما این‌جا با تهران فرق دارد. باید شلاقی کار کرد. (صفحه‌ی ۲۰۸)
***
اهمیت و برجستگی کارحاج عباس دست‌طلا و دوستانش در دو چیز است: «سرعت در تعمیر» و «توقف‌ناپذیری». هیچ چیز درمسیر حرکت این جماعت مانعی ایجاد نمی‌کند. نه کمبود گاه به گاه ابزار و وسایل، نه بدقلقی فلان مسئول مربوطه. اصل و اساس راه انداختن کار است؛ تعمیر چرخ جنگ است. این‌قدراین کار را با وسواس انجام می‌دهد که آدم در می‌ماند. این بخش را ببینید:
(از متن کتاب)
طاق آمبولانس را چند بار دید می‌زنم. مجتبی لجش گرفته:
- بس نیست؟! چقدر طاق را دید می‌زنی؟ همه‌ی صافکارها یک بار رو‌به‌روی ماشین می‌ایستند و نگاه می‌کنند، بعد هم درستش می‌کنند و دیگر کاری ندارند که چه می‌شود. تو هم از بالا می‌بینی، هم از پایین، هم از چپ، هم از راست، بغل، روبه‌رو، زیر و رو ... بابا! چه خبرت است؟!
حس می‌کنم کمی خسته شده. لبخندی حواله‌اش می‌کنم:
- طاق آمبولانس باید محکم باشد و سفت بشود تا وقتی که می‌رود توی دست‌انداز و بالا و پایین می‌افتد، صدا ندهد. آمبولانس همه‌اش می‌رود خط مقدم، اگر طاقش صدا بدهد، راننده فکر می‌کند با گلوله دارند او را می‌زنند. می‌ترسد و یک وقت برمی‌گردد عقب. (صفحه‌ی ۲۰۴)
***
اگر می‌خواهید یک داستان در مورد اقتصاد مردمی و مقاومتی بخوانید و منظور اشارات و تصریحات چندباره‌ی رهبرمعظم انقلاب در این زمینه را بیابید، این کتاب یک پیشنهاد ویژه است.


سه شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۱۹:۱۸





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: شبکه خبر]
[مشاهده در: www.irinn.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 67]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن