تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 28 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):دانش، نابود كننده نادانى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806947711




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مناظره محبیان و قوچانی درباره لیبرالیسم


واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: مناظره محبیان و قوچانی درباره لیبرالیسم
کد خبر: ۳۹۷۲۱۰
تاریخ انتشار: ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۰۰:۴۶ - 01 May 2014


هفته نامه مثلث مناظره ای میان  دکتر امیر محبیان و محمد قوچانی برگزار کرده است. مناظره ای که در  این شماره از مثلث منتشر شده. موضوع مناظره  لیبرالیسم در سیاست ایران است البته به  بهانه بازسازی حزب کارگزاران سازندگی .  مثلث: با تشکر از اینکه دعوت هفته‌نامه مثلث را پذیرفتید. بحث ما درباره لیبرالیسم در سیاست ایران است. این روزها حزب کارگزاران سازندگی به صراحت عنوان می‌کند که می‌خواهد یک حزب دموکرات- لیبرال باشد که شاید در نوع خودش تازگی داشته باشد. محبیان: من موارد زیادی را به خاطر دارم که قبلا هم این بحث مطرح شده بود. قوچانی: شاید مساله‌ای که باعث جلب‌توجه بیشتر شده، موضوع بازسازی کارگزاران است.  مثلث:  بله. اگر موافق باشید، درباره لیبرالیسم در سیاست ایران صحبت کنیم. البته قصد نداریم که به گذشته بپردازیم، بلکه می‌خواهیم این موضوع را بررسی کنیم که آیا این مساله در شرایط امروز و آینده ایران امکان‌پذیر است؟ آیا چنین امری با تفسیرهایی که از اسلام سیاسی شیعی صورت می‌گیرد، قابل‌جمع است؟ آیا می‌توان در قالب قانون اساسی جمهوری‌اسلامی به لیبرالیسم سیاسی رسید؟ وقتی یک گروه از لیبرالیسم صحبت می‌کنند، مرادشان چیست؟ وقتی ما از لیبرالیسم صحبت می‌کنیم، با منظومه‌ای از تفکرات فلسفی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و... مواجه هستیم. فرضیه‌ای که آقای قوچانی مطرح می‌کنند و می‌گویند که می‌توان در جمهوری‌اسلامی یک حزب لیبرال مسلمان داشت، بر چه اساسی است؟ آقای قوچانی، شما بفرمایید. محبیان: اگر اجازه دهید من بحث را آغاز کنم. قوچانی: خواهش می‌کنم. محبیان: من فکر می‌کنم نباید بحث را ناظر به یک موضوع خاص که طرح این مساله است، کنیم. این سوال می‌تواند سوال بزرگ‌تری باشد و آن امکان جمع اسلام با ایدئولوژی‌های دیگر است که رویکردهای سیاسی دارند. زمانی بحث سوسیالیسم در اسلام مطرح بود که مرحوم دکترشریعتی در این زمینه تاکید می‌کرد و زمانی هم صحبت از لیبرالیسم در اسلام بود که نهضت آزادی آن را مطرح کرد. من فکر می‌کنم نمی‌توانیم بهانه بیاوریم و مقالات و گفته‌هایی را که در این زمینه وجود دارد، نادیده بگیریم که این بحث را دوباره باز کنیم. در مورد این مساله نظریه‌پردازی‌های جدی صورت گرفته است. من یک نگاه کلی و اجمالی به این موضوع دارم که وقتی از لیبرالیسم صحبت می‌کنیم، منظورمان چیست؟ معمولا یکی از مشکلاتی که در بحث‌های سیاسی ما مطرح می‌شود این است که تعریف درستی صورت نمی‌گیرد؛ ما از لیبرالیسم صحبت می‌کنیم، در حالی که منظورمان پلورالیسم است و از لیبرالیسم سخن می‌گوییم، در حالی که مرادمان سکولاریسم است. برای مثال ممکن است برخی تصور کنند که سکولاریسم، از عناصر ذاتی لیبرالیسم است، در حالی که ما می‌دانیم انگلستان که خود را به‌عنوان یک نظام لیبرال مطرح می‌کند، ملکه این کشور رئیس کلیسای انگلستان هم هست؛ بنابراین نمی‌توان این نظام را یک نظام سکولار دانست. بر این اساس، ما باید تعریف درستی از این مساله ارائه کنیم و بعد بگوییم در این تعریف، عناصر و شاخصه‌هایی که برای آن در نظر می‌گیریم، لیبرالیسم چه اصول و عقایدی دارد و با اصول و عقاید اسلامی همخوانی دارد یا نه؟ تعارض دارد یا اشتراک؟ و امکان جمع وجود دارد یا نه؟ لیبرالیسم، یک دکترین سیاسی است که بر حسب تغییرات و تحولات اقتصادی امکان بروز پیدا کرد. وقتی با لیبرال‌ها - اعم از لیبرال‌های کلاسیک یا نئولیبرال‌ها - صحبت می‌کنیم، می‌بینیم که آنها چند دغدغه اصلی دارند. این دغدغه‌ها، رویکردهای سیاسی و اقتصادی هم دارد. یکی از آنها، این است که به فردگرایی اهمیت ویژه‌ای می‌دهند؛ یعنی اندویدوالیسم (individualism) به‌عنوان یک اصل جدی در لیبرالیسم مطرح است. این مساله به‌حدی جدی است که لیبرال‌های ابتدایی یا لیبرال‌های کلاسیک، دولت را یک شر ضروری تلقی می‌کنند. آنها معتقدند که وظیفه دولت، در وهله اول این است که از حقوق افراد دفاع کند و در عین حال اجازه ندهد کسی به حقوق آنها تجاوز نماید. در واقع نسبت به افراد و حریم آنها اهمیت می‌دهد اما در عین حال این خطر وجود دارد که دولت به تهدیدی تبدیل شود. ولی از آنجایی که ناگزیر از وجود دولت هستند، دولت را به‌عنوان یک شر ضروری، لازم می‌دانند. فردگرایی مورد نظر لیبرال‌ها، حیطه‌های مختلفی دارد؛ اقتصاد، هنر، زندگی شخصی، اخلاق و مسائل فلسفی. از نظر لیبرال‌ها - خصوصا کسانی که آغازگر این اندیشه بودند - قانون، قوه‌قضائیه، پلیس و امثال اینها باید محافظان حریم شخصی باشند؛ اما در عین حال این خطر وجود دارد که آنها خود به یک خطر تبدیل شوند. اما در حوزه فلسفه سیاسی این مساله مطرح می‌شود که معضل اصلی لیبرالیسم این است که چگونه به دولت قدرت بدهد که این دولت وظیفه اصلی خود را انجام دهد؛ بدون اینکه به تهدید تبدیل شود. از اینجا، موقعیت سانترالیسم (centralism) دولت از یک‌سو و مردم و حقوق افراد از سوی دیگر مطرح می‌شود. چرا این مساله را مطرح می‌کنیم؟ به این دلیل که می‌خواهیم دو عنصر را مشخص کنیم. اول اینکه چه شد که نئولیبرالیسم مطرح شد؟ تفکر کینزی آمد و دوباره دولت را فعال کرد و گفت که دولت تهدید نیست بلکه می‌تواند به دولت رفاه تبدیل شود و تقسیم ‌منافع را انجام دهد. اما چرا این دیدگاه با شکست مواجه شد؟ نکته دیگری که در خصوص لیبرالیسم حائز‌اهمیت است، اصل مهم اقتصاد است که زیربنای فکری و انگیزه‌هایی است که موجب بروز لیبرالیسم شد. برای اینکه به این مساله پی ببریم، من روی چند نکته تاکید می‌کنم. اول اینکه دو عنصر در تفکر غربی وجود داشت که زمینه‌ساز لیبرالیسم شد؛ یکی از این اصول، شیفتگی به فرد و منافع فرد و فردگرایی بود و دیگری اعتقاد به چالش. آنها معتقدند که نظام سیاسی که اپوزیسیون قوی دارد، دولت قدرتمندی است؛ این مساله به یک مبنای فکری بازمی‌گردد که همیشه در غرب وجود داشته است. اما آیا لیبرالیسم پدیده‌ای صددرصد مدرن است یا می‌توانیم سوابق پیشینی برای آن بیابیم؟ چراکه برخی معتقدند که متعلق به مدرنیسم است و نقد مدرنیسم، نقد لیبرالیسم نیز تلقی می‌شود. واقعیت این است که اگر به تاریخ لیبرالیسم توجه کنیم، در برخی موارد به قرون وسطی و حتی پیش از آن و دوران یونان باستان بازمی‌گردد؛ یعنی جایی که دولت به حریم افراد، احترام می‌گذارد. اگر این مساله را در نظر بگیریم، به این نتیجه می‌رسیم که لیبرالیسم سابقه‌ای بسیار طولانی دارد اما آنچه ما با آن مواجه هستیم این است که این تفکر در قرون شانزدهم و هفدهم میلادی، ظهور پیدا کرد. می‌توان گفت که تا قرن شانزدهم، لیبرالیسم به این مفهوم که پایه اقتصادی داشته باشد، در اروپا نمودی ندارد؛ چرا‌که بستر تمدنی غرب، مظهر ظهور لیبرالیسم شد. در یک برهه دویست ساله، چند عامل باعث شد که لیبرالیسم به گفتمان غالب تبدیل شود. مساله اول، تجارت‌محوری است؛ یعنی با سقوط فئودالیسم، غرب از لحاظ اقتصادی به مرور به سمتی حرکت کرد که طبقه متوسط ظهور پیدا کرد. سقوط فئودالیسم همزمان شد با ظهور طبقه متوسط که در واقع بیانگر یا حامل گفتمان لیبرالیسم شد. مساله دیگر، شهری‌شدن بود؛ این مفهوم، در دوران بورژوازی بود و ما شاهد هستیم از نظام فئودالی - که نظام سیاسی خاص خود را داشت - خارج می‌شود و به سمت بورژوازی حرکت می‌کند. بورژوازی به ساختارهای سنتی همچون کلیسا، پایبند نبود. رنسانس، عصر روشنگری، روشنفکری و تفکرات فلسفی از دکارت که در نظام مستقر فعلی ایجاد شک می‌کند و نوعی پوزیتیویسم اولیه در تفکر او وجود دارد تا آگوست کنت و همچنین علم‌گرایی (scientism) زمینه‌های بروز لیبرالیسم را فراهم کردند. اینها موجب افول قدرت مستقر در دوران قرون وسطی و کلیسا شدند و این مساله که از وجه دیگری تحت‌عنوان پروتستانتیسم و ظهور مارتین لوتر قابل ‌بررسی است، نشان‌دهنده این بود که در ساختار پیشین، حاکمیت کلیسا و فئودالیسم به صورت یک امر متحد، موجبات افولی را ایجاد کردند که باعث ایجاد یک جریان جدید شد. این جریان جدید، لیبرالیسم بود. در پایان قرن شانزدهم، شاهد سقوط قدرت پاپ و نظام پاپاسی هستیم؛ وقتی قدرت کلیسا کاهش یافت، وحدت اروپا از بین رفت و پروتستانتیسم، اروپا را به دو قسمت تقسیم می‌کرد. دولت‌های عصیانگر علیه کاتولیسم همچون آلمان، به سمت پروتستانتیسم حرکت می‌کنند و دولت‌های جدید روی کار می‌آیند. در این دولت‌ها، حالت‌های ناسیونالیسم وجود دارد؛ از این‌رو، در لیبرالیسم اولیه جنبه‌های ناسیونالیستی دیده می‌شود. از اینجا تغییرات جدیدی رخ می‌دهد. در این دوران، چالش جدیدی رخ می‌دهد و آن، این است که سقوط فئودالیسم و ظهور جریان جدید یعنی بورژوازی باعث وقوع انقلاب‌های سیاسی، اجتماعی و صنعتی می‌شود. جنگ‌های داخلی انگلیس در قرن هفدهم نیز در همین راستا بود. در این دوران، تغییراتی رخ داد که به آن انقلاب باشکوه یا انقلاب بدون خونریزی

 (Glorious Revolution) می‌گویند؛ یعنی بدون وقوع جنگ و خونریزی، پادشاهی جایگزین پادشاه دیگر می‌شد. این مساله بسیار مهم است؛ چراکه بعد از زمانی که جیمز دوم را برکنار کردند، قدرت یکپارچه پادشاه به سه بخش تقسیم شد: پارلمان، وزرا (دولت) و پادشاه. این مدلی شد که از آن پس، تمام نهضت‌ها و نظام‌های لیبرالی از آن تبعیت کردند. در همین دوران تفکر ‌هابز و جان لاک به وجود می‌آید. همزمان با سقوط کلیسا، پادشاهانی که قدرت مطلقه داشتند، از بین رفتند. قدرت مطلقه پادشاه، قدرت مشروعیت‌دهنده کلیسا بود که در اینجا، به قدرت یکپارچه پادشاه و قدرت کلیسا لطمه خورد. نهضت جدیدی که به ‌وجود آمد، نوعی رویکرد انتقادی نسبت به کلیسا و ابسولوتیسم سلطنتی (absolutism) را در پیش گرفت. تفکری که پیش از آن مطرح می‌کرد که شاه سایه خداست و کلیسا،‌ آن را تقدیس می‌کند، از بین رفت. نتیجه این شد که نظام اجتماعی به نظام Contract یا قرارداد اجتماعی ‌هابز و لاک تبدیل شد. این ظهور تفکر جدید لیبرالیسم است؛ یعنی کاملا زمینه اقتصادی دارد. از سوی دیگر، انقلاب فرانسه، انقلاب آمریکا و انقلاب صنعتی در همین زمان رخ داد. اگر به این رخدادها توجه کنیم، به این نکته پی می‌بریم که جنبش‌های اجتماعی در بستر تغییرات اقتصادی به وقوع می‌پیوندد. حتی در این زمان، زمینه‌های فمینیسم نیز ایجاد می‌شود. اروپا خود را بازیابی می‌کند؛ از زیر سلطه فئودالیسم خارج می‌شود، رقابت و شهری‌گری رشد می‌یابد، نیاز به نیروی کار جدید وجود دارد، تقسیم افراد براساس هیرارشی پیشین قابل‌قبول نیست و موقعیت‌های جدید به‌وجود آمده است. حتی نیروی کار جدید مدعی می‌شود که چرا بخش بزرگی از جامعه مانند زنان از جامعه کنار هستند؟ باید اینها را دعوت کنیم و حقوق‌شان استیفا شود؛ یعنی از اینها به‌عنوان کارگر یا نیروی کار در جامعه استفاده کنیم. بنابراین، بستر تحولات اجتماعی به‌خصوص در حوزه لیبرالیسم، اقتصاد است. در همین دوران، زمانی که تفکر فئودالیسم سقوط می‌کند، مرکانتلیسم رشد می‌یابد و از جامعه قدرتمند و ثروتمند سخن می‌گوید. اما بعد از مدتی مشخص می‌شود که جامعه قوی شده اما مردم قوی نشده‌اند و دولت همچنان وجود دارد. از همین‌جا، لیبرالیسم و حتی تفکرات کینزی می‌آید و توزیع قدرت و سرمایه میان توده‌های مردم را مطرح می‌کند. در اینجا می‌توان روی مبانی فکری لیبرالیسم، مبانی شناخت‌شناسی، مبانی زیبایی‌شناختی، مبانی اخلاق‌شناسی و گرایش‌های دینی آنها بحث کرد و دید که آیا بین آنها همخوانی وجود دارد یا نه؟ اولا لیبرالیسم لزوما سکولاریسم نیست. ما قبل از اینکه بگوییم لیبرالیسم چه چیزی است، باید مشخص کنیم که لیبرالیسم چه چیزی نیست. البته این نکته وجود دارد که لیبرالیسم که محصول فروپاشی یا افول قدرت کلیسا بود، پذیرفت که نهاد دولت از نهاد سیاست جدا شود. آنچه در ایران گفته می‌شود، با این نظر متفاوت است؛ یعنی سکولاریسم، لزوما به معنای بی‌دینی نیست، بلکه به این معناست که نهاد حکومت و نهاد دین که تشکیلات بسیار گسترده و قدرتمندی هستند، باید از یکدیگر فاصله بگیرند. در اروپا، احزاب دموکرات‌ مسیحی فعال هستند اما این بدین معنا نیست که آنها از پتانسیل دین در دنیای سیاست استفاده می‌کنند. این مساله، لزوما به معنای سکولاریسم نیست اما می‌تواند سکولاریسم را نیز در بطن خود داشته باشد. نکته دیگر این که نمی‌توان از لیبرالیسم موجود به‌عنوان یک ایدئولوژی یاد کرد؛ بلکه بیشتر یک رویکرد اقتصادی است. بنابراین، امکان جمع‌شدن لیبرالیسم با ایدئولوژی‌های دیگر وجود دارد. ما زمانی این بحث را داشتیم که مردم‌سالاری دینی پارادوکسیکال است و شدنی نیست. وقتی علت را جویا می‌شدیم می‌گفتند که در ذات مردم‌سالاری دینی، سکولاریسم وجود دارد. سکولاریسم برمبنای یک‌سری از باورهای ایدئولوژیک است؛ در حالی که لیبرالیسم این گونه نیست، بلکه لیبرالیسم، گرایش‌های سیاسی - اقتصادی است و می‌تواند با نوعی ایدئولوژی قابل ‌جمع باشد. ما می‌توانیم اسلام لیبرال داشته باشیم اما این بدین معنا نیست که اسلام، لیبرال است؛ بلکه ممکن است کسی مسلمان باشد اما لیبرال هم باشد، همان‌طور که مسلمان می‌تواند سوسیالیست باشد. یعنی این فرد برای رسیدن به اهداف خود، یک‌سری رویکردهای سیاسی - اقتصادی را انتخاب می‌کند. اما در اینجا مساله مهمی‌ وجود دارد و آن، این است که اگر فرد، لیبرالیسم را به مثابه یک دیدگاه یکپارچه و ایدئولوژیک نگاه کند، نمی‌تواند هم مسلمان و هم لیبرال یا سوسیالیست باشد؛ اما اینکه لیبرالیسم را به‌عنوان یک روش حکومتداری ببیند، این شدنی است و تعارضی ندارد. البته این سوال مطرح می‌شود که آیا نمی‌توانیم از ایدئولوژی اسلامی، رویکردهایی را استخراج کنیم که با مسائل بومی‌ ما همخوان باشد اما در عین حال ما مجبور نباشیم دست خود را به سوی لیبرالیسمی‌ دراز کنیم که در بستر غرب و براساس اقتضائات تاریخی و اقتصادی آنها شکل گرفته است؟  مثلث:  آقای قوچانی! شما سه عنصر حکومت قانون، حقوق انسان و اقتصاد آزاد را از لیبرالیسم انتخاب کرده بودید و معتقدید که می‌تواند در سیاست‌ورزی یک مسلمان مورد توجه قرار گیرد. به واقع در این بحث نقطه عزیمت شما کجاست؟ آیا فردیتی را که لیبرال‌ها به آن اعتقاد دارند، مدنظر قرار داده‌اید؟ نکته دیگر این است که آقای کرباسچی در گفت‌وگو با مهرنامه از لیبرالیسم به‌عنوان ایدئولوژی یاد کرده بود اما شما آن را در یکی از نوشته‌هایتان روش زندگی دانسته‌اید. مراد شما از این سه شاخص چیست و سیاست‌ورزی یک مسلمان لیبرال چه تفاوت‌ها و شاخصه‌هایی دارد؟ قوچانی: من از آقای محبیان تشکر می‌کنم که کار ما را آسان کردند؛ یعنی هم مرور نظری و تاریخی خیلی فشرده و خوبی بود و هم بستر خوبی را برای پاسخ به سوالاتی که دغدغه اصلی این جلسه هستند، فراهم کرد. من فکر می‌کنم بهتر است از اینجا شروع کنم که آیا می‌توان هم مسلمان بود و هم لیبرال؟ آیا می‌توان هم حزب لیبرال داشت و هم حزبی باشد که اعضایش بگویند ما مسلمان یا حتی اسلامگرا هستیم؟ سال‌هاست این مساله وجود دارد که آیا مفاهیمی ‌که در علم سیاست جدید و در مفاهیم مدرن مطرح می‌شوند، قابل انتقال و تسری به جوامعی مثل جامعه ما هستند یا نه؟ این بحث به قدری در سال‌های گذشته مطرح شد که به پروژه‌ای به نام «احیای علوم انسانی اسلامی - ایرانی» رسید و مفهوم لیبرالیسم و اسلام فقط یکی از مصادیق و نمونه‌های این نگاه است. فرض کنید من فردی هستم که فعالیت حزبی انجام نمی‌دهم و ما درباره حزبی مثل کارگزاران یا هر حزب دیگری صحبت نمی‌کنیم. من فکر می‌کنم که باید به سرمنشا اصلی یعنی «نسبت تجدد و سنت» توجه کنیم. از گذشته، دو نظریه کلی درباره تجدد وجود داشته است؛ یک نظریه این است که ما می‌توانیم تکه‌هایی از تجدد را برگزینیم، براساس میل و ذائقه خود انتخاب کنیم و با عناصری از اسلام جمع کنیم. تلقی دیگر این است که تجدد کلیتی است که نمی‌توان هیچ بخشی از آن را جدا کرد؛ این دو رویکرد است که اولی را به دکتر سروش و دومی ‌را به دکتر‌داوری نسبت می‌دهند. ما تا سال‌ها فکر می‌کردیم که این دو رویکرد، تنها اندیشه‌هایی هستند که در تاریخ اندیشه و تحول اندیشه می‌توان آنها را بررسی کرد. ولی فکر می‌کنم که صورت‌بندی دیگری وجود دارد. براساس این رویکرد اگر فرض کنیم که می‌توان هر محصولی را از جهان غرب آورد و اینجا مونتاژ کرد، این ساده‌اندیشی است؛ اما در عین‌حال به این معنا نیست که میراث‌هایی که در تمدن غرب به ‌وجود آمده، فقط به همان موقعیت و جایگاه اختصاص دارد. ما می‌توانیم تجدد - یعنی تمام عناصر تفکر جدید - را درک کنیم و بدون اینکه سعی در «تقلید» از آنها داشته باشیم، تاسیساتی ایجاد کنیم که می‌تواند شباهت‌هایی به آنها داشته باشد. آقای محبیان این سوال را مطرح کردند که آیا می‌توان در اسلام بدون نیاز به لیبرالیسم یا سوسیالیسم به آزادی رسید؟ من فکر می‌کنم این پروژه بسیار ارزشمندی است؛ این دغدغه هر شرقی، هر ایرانی و هر مسلمانی است و غربی‌ها هم هیچ‌گاه نخواسته‌اند این را ثابت کنند که یک الگو وجود دارد. به کشورهای اروپایی و آمریکایی نگاه کنید. البته من درباره استعمار صحبت نمی‌کنم، بلکه منظورم متفکران واقعی آنها هستند. تجددی که در بریتانیا و آمریکا وجود دارد با تجدد اروپای قاره‌ای، بسیار متفاوت است و حتی آمریکا، انگلیس و اروپا هم با یکدیگر تفاوت دارند. این ایراد از روشنفکران ما بوده که روزگاری «مستفرنگ» یا «مستعرب» «بلشویک» می‌شدند. من بارها در خاطرات و روایت‌ها دیده‌ام که مثلا گروهی عاشق شوروی بوده‌اند و بعد به چین رفته‌اند و شیفته فرهنگ آنها شده‌اند! چینی‌ها به همین گروه - یعنی خان بابا تهرانی و کارکنان حزب توده - گفته بودند که الگوی ما قابل تکرار نیست و شما فقط می‌توانید بفهمید که ما چه نوع سوسیالیسمی ‌داریم. به نظرم این رمز موفقیت چینی‌هاست. بنابراین اگر لیبرالیسم را به‌عنوان فلسفی آن در نظر بگیریم، با اسلام - به‌عنوان دین و نه به معنای ایدئولوژی - تضاد دارد؛ یعنی ما نمی‌توانیم تا انتهای راه لیبرالیسم برویم. آنچه در غرب تحت‌عنوان لیبرالیسم جاری است، بر مبنای بستری شکل گرفته است که یک سنت یهودی - مسیحی در آن وجود دارد، با روایت‌های یونانی آمیخته شده و در طول زمان به محصولی به نام «تجدد» تبدیل شده که شاخه‌های ایدئولوژیک متعددی از آن روییده است. اما ما می‌توانیم به دستاوردها و نتایج لیبرالیسم در غرب توجه کنیم و برمبنای سنت خودمان، الگوی جدیدی ایجاد کنیم. در حال حاضر این فرض در ایران وجود دارد که تجدد غرب، هیچ نسبتی با قرون وسطی ندارد. ما و بسیاری از متون فارسی، از تعبیر «قرون تاریک وسطی» استفاده می‌کنیم اما واقعیت این است که همین تجدد، حقوق مدنی و حقوق بشر، ریشه‌های مشخصی در سنت مسیحی و قرون وسطی دارد؛ آنها این ریشه‌ها را شناخته‌اند اما ما می‌خواهیم فقط محصولات را وارد کنیم. من فکر می‌کنم که ما می‌توانیم با احتیاط و مسامحه از واژه‌های چپ، راست، لیبرال، سوسیال و... برای جامعه‌ای که اندیشه سیاسی‌‌ جدید در آن به اندازه کافی رشد نکرده، استفاده کنیم، از محصولاتش بهره ببریم، براساس این محصولات، از سنت و تجدد غرب بیاموزیم، پرسش‌هایی را مطرح کنیم و به تعبیر طلبگی کلمه، اجتهاد کنیم. متاسفانه ما در 400 سال اخیر دچار انحطاطی شدیم که به تاسیس علم سیاست جدید و علم اجتماعی جدید منتهی نشده است. ما باید براساس سنت اجتماعی خود، سوال را مطرح کنیم و ریشه‌ها را بیابیم. اگر در ادامه صحبت به چنین موضوعی برسیم، من می‌توانم ریشه‌هایی از این موضوع را نشان بدهم. اولا من می‌خواهم عبارت «لیبرال مسلمان» را اصلاح کنم؛ البته اگر دقت کرده‌ باشید این فقط مختص مهرنامه یا مقاله اخیر من نیست. من در سال 1385 در اولین سرمقاله هفته‌نامه «شهروند امروز» نوشتم که ما می‌خواهیم راست مدرن باشیم. بسیاری از روشنفکران به ما خرده گرفتند که این حرف به چه معناست؟ گفتند راست مدرن یک اندیشه روشنفکرانه نیست. اما من معتقدم راست مدرن واژه مناسب‌تری است و می‌تواند ما را از بحران ایدئولوژیک شدن لیبرالیسم نجات دهد؛ چراکه «ایسم» انتهای لیبرالیسم ما را دچار بحران می‌کند. اگر بخواهیم این گونه برخورد کنیم، می‌توان تصویری از یک مسلمان آزادیخواه و مسلمانی که آزادی و حقوق انسان برای او اهمیت دارد، ارائه و ریشه‌های آن را به روشنی در متون خودمان پیدا کرد. اتفاقا یکی از ویژگی‌هایی که تفکر راست دارد، توجه به سنت است و در عین حال می‌خواهد مدرن هم باشد. این تناقض را چگونه می‌خواهد حل کند؟ یکی از مسائلی که روشنفکران ما کمتر به آن توجه کرده‌اند، مفهوم شریعت و فقه است؛ یعنی برخلاف این تصور و فرض که یکی از موانع دموکراسی و آزادی است، می‌توان ریشه‌های بسیاری در فقه و سنت پیدا کرد که زمینه‌ساز یک تجدد دیگر شود. البته تجدد واژه‌ای است که برای پیش بردن بحث از آن استفاده می‌کنیم. ممکن است از دل این تجدد، محصولات فکری دیگری بیرون بیاید. برای من به‌عنوان یک آزادیخواه مسلمان، آزادی مهم‌تر از دموکراسی است و این واژه- آزادیخواه مسلمان- را جایگزین لیبرال مسلمان می‌کنم. اما چون آزادیخواهی در ایران به یک شعار تبدیل شده است، سعی می‌کنم از عبارات دیگری استفاده کنم. اما آن سه موردی که به آنها اشاره کردید؛ من در آنجا حقوق فرد یعنی حقوق انسان را مطرح کردم. البته به این دلیل از واژه حقوق بشر استفاده نمی‌کنم که کلمه بشر یک تلقی سوسیالیستی از نوع انسان است. ریشه و مبنای اصلی فقه سنتی ما، فرد است؛ یعنی حقوق فرد را مطرح می‌کند. من نمی‌خواهم ادعای دین‌شناسی کنم و این موضوع را فقط به‌عنوان یک مصرف‌کننده اندیشه دینی عرض می‌کنم. من به‌شدت پرهیز دارم که به‌عنوان یک روزنامه‌نویس ادعای اصلاح‌طلبی دینی و روشنفکری دینی داشته باشم و به نظرم این کار مجتهدین است. من این مسائل را بر‌اساس یک فهم عمومی و برداشت سیاسی از فقه می‌گویم. در اسلام و قرآن کسی که مخاطب قرار می‌گیرد فرد است. همان‌طور که آقای محبیان اشاره کردند، یکی از مبانی لیبرالیسم در غرب، مساله تجارت، حقوق تجارت، آزادی تجارت، سودا انگاری و مسائل جدیدی بود که در اثر گذر از اقتصاد زمین‌داری به اقتصاد سرمایه‌داری به ‌وجود آمد. این مساله در فقه ما ریشه‌های عمیق و جدی دارد که روشنفکران ما، کسانی که آزادیخواه بودند و می‌خواستند به‌دنبال آزادی بروند هیچ‌گاه به این مساله توجه نکردند. این موضوع می‌تواند مبنای یک حقوق شهروندی قرار گیرد؛ یعنی از همان فقه اقتصادی، ما به حقوق شهروندی و حکومت قانون برسیم. در باب تفکر امام، افراد بسیاری از جمله بچه‌های دفتر تحکیم وحدت به شوخی می‌گفتند که فلانی‌ می‌خواهد «لیبرال خط‌امامی» شود و این مساله چگونه ممکن است؟ من کاری ندارم که چه بر سر واژه لیبرالیسم آمده و چه دعواهایی شده؛ ولی این مساله که وقتی امام(ره) ولایت‌‌فقیه را در نجف تدریس می‌کردند و می‌گفتند که ولایت‌‌فقیه، ولایت‌فقیه است و ولایت‌فقیه، حکومت قانون است، نشان می‌دهد این بحث ریشه محکم و اساسی دارد. البته نمی‌گویم که حرف امام یک تلقی لیبرال از اسلام است؛ چراکه اساس آنچه ما قبول داریم و می‌شود پذیرفت، لیبرالیسم سیاسی است نه لیبرالیسم فلسفی. به همان معنا که امروز متفکرانی همچون رالز بر آن تاکید دارند و آن را مطرح می‌کنند. ما می‌توانیم عناصری از لیبرالیسم را تفکیک کنیم، ریشه‌های آن را با فرهنگ و حتی انقلاب خود بیابیم و سعی کنیم به جای برچسب زدن، آن سه ارزش را به کار بگیریم. به نظر من، با مبانی اسلام محمدی، شیعه علوی و انقلاب‌اسلامی، هم می‌توان از حقوق شهروندی دفاع کرد، هم دفاع از اقتصاد آزاد و آزادی اقتصادی امکان‌پذیر است و هم می‌توان به حکومت قانون دست یافت. اگر این سه را شاخصه‌های یک جریان لیبرال بدانیم، من می‌گویم من لیبرال هستم و کارگزاران سعی می‌کند یک جریان لیبرال باشد. چون آقای محبیان اشاره کردند، من هم این نکته را بگویم که مساله اصلی در رابطه با اسلام، غرب و تجدد، نسبت اسلام با محصولات آنها نیست؛ سخت‌ترین بخش تجدد غربی، ایدئولوژی‌های آن است. در واقع ایدئولوژی‌ها بازنگری انسان غربی در مبانی فکری و فلسفی خود بوده که به جای دین، ایدئولوژی را خلق کرد؛ چراکه دچار یک فضای ضددین و الحادی شده بود. غرب در این مسیر از مسیحیت عبور می‌کند و شما ریشه‌های جدی سوسیالیسم را در نوعی از مسیحیت ربانی و بخشی از ریشه‌های لیبرالیسم را در یهودیت می‌بینید. اینها آمده‌اند از ادیان عبور کنند و دین زمینی ساخته‌اند. ما در اسلام و در برهه پیش و بعد از پیروزی انقلاب، برای هماوردی با حزب توده، فکر کردیم که باید ایدئولوژی بسازیم؛ از این‌رو برخی اسلام را‌ تراشیده‌اند و آن را به یک ایدئولوژی با قرائت مارکسیستی تبدیل کرده‌اند. من می‌گویم که اگر قرار باشد اسلام با لیبرالیسم و سوسیالیسم قابل ‌جمع نباشد، با فاشیسم و توتالیتاریسم هم قابل‌ جمع نخواهد بود. اگر قرار باشد اسلام – با عدالت اجتماعی جدید - قابل‌جمع باشد، می‌تواند با آزادی‌ها و حقوق مدرن هم قابل‌جمع باشد. نکته این است که اسلام یک فرهنگ است و نه یک ایدئولوژی حزبی فرقه‌ای. منظورم این نیست که اسلام باید و نباید ندارد؛ این فرهنگ شامل شریعت، اخلاق و عقاید است. شریعت باید و نباید دارد اما عقاید سیال است. این زمینه‌ها امکان استخراج اندیشه‌های آزادی‌خواهانه را فراهم می‌کند. من فکر می‌کنم که عبارت «لیبرال دموکرات مسلمان» یک واژه صریح و روشن و زدن به قلب حریفی است که می‌گوید ما سوسیال دموکرات مسلمان هستیم یا جریان‌هایی که خود را بنیادگرا و اصولگرای مذهبی می‌دانند. اما واژه درست‌تر این است که بگوییم ما آزادی‌خواه مسلمان هستیم.  مثلث: آقای قوچانی دو نکته را مطرح کردند که بسیار حائزاهمیت است؛ یکی اینکه ما لیبرالیسم فلسفی را قبول نداریم. قوچانی: نمی‌توانیم به‌طور کامل قبول داشته باشیم.  مثلث: چون ما در لیبرالیسم فلسفی، نسبی‌گرایی را داریم که معتقد است، هیچ دینی تمام حقیقت نیست. یعنی همان پلورالیسم دینی. نکته دیگر این که شما بازتولیدی از بحثی که میان آقای سروش و آقای حجاریان در کیان شکل گرفته بود را مورد نظر قرار دادید و آن این است که می‌توان از فقه تفسیرهایی ارائه کرد که عرفی باشد. یا اینکه شریعت به‌شدت پتانسیل برطرف کردن نیازهای انسان مدرن را دارد و می‌تواند با انعطاف‌پذیری، مسلمانان را همگام با زمانه هدایت کند. قوچانی: آقای حجاریان به پیامدهای حرف خود وفادار نمانده است؛ یعنی در گذر زمان مشمول همان نقدی شده که خود روزگاری به آقای سروش وارد می‌کرد. البته من در مورد اشخاص صحبت نمی‌کنم ولی فکر می‌کنم همان‌طور که بخش‌هایی از اصولگرایان (از جمله آقای احمدی‌نژاد) لاجرم به این سمت رفته و عبور از روحانیت‌ و گذار از فقه در گذر زمان در تفکر و عملکرد ایشان شکل گرفت، بخش‌هایی از دوستان اصلاح‌طلب ما دچار چنین مشکلی شده‌اند. یعنی آقای حجاریان، آقای کدیور و دیگران در مقطعی دکتر سروش را از این منظر نقد می‌کردند اما امروز خودشان دچار این مساله شده‌اند. البته جایگاه علمی ‌آقای‌حجاریان در جای خود قابل احترام است ولی پروژه‌ای که من به‌عنوان یک روزنامه‌نویس به آن دل‌بسته‌ام و به آن امیدوارم، این است که می‌توان از درون همین سنت به اجتهادی دست یافت که مجتهدین اصلی آن، مجتهدین شیعه هستند و نه روشنفکران دینی. این مساله با آن جریان متفاوت است؛ یعنی آنها از سکولاریسمی ‌که در حال شکل‌گیری است، دفاع می‌کنند اما من می‌گویم سکولاریزاسیون یا بهتر بگویم آنچه در جامعه مدرن رخ می‌دهد، سال‌های‌ سال و از قرن‌های پیش در فقه ما اتفاق افتاده است. اگر شما به رفتار علمای ما در مشروطه و رفتار امام بعد از انقلاب توجه کنید، می‌بینید که فاصله‌ای میان عرف و شرع در اسلام وجود نداشته است. در مقابل آنچه به‌عنوان روشنفکر عرفی شناخته می‌شد، اسلام نسبت به مسیحیت، زمینی‌ترین و «این ‌جهانی‌ترین» دین است. به همین دلیل می‌گویم که این دو پروژه الزاما یکی نیستند.  مثلث: در فقه شیعی و از گفتمان امام، آیا می‌توانیم چنین تلقی داشته باشیم؟ آقای قوچانی می‌گوید که مراد ما از گفتن لیبرالیسم این است که ذهن راحت‌تر موضوع را درک کند و ایشان به این نکته اشاره می‌کند که ما مفهوم عمیق و فلسفی لیبرالیسم را در نظر نداریم. آقای محبیان، شما فکر می‌کنید که چه قرائتی از گفتمان اسلام ‌شیعی یا گفتمان امام غلیظ‌تر است؟ عدالت یا آزادی؟ محبیان: وقتی بحثی این‌چنینی پیرامون اسلام و لیبرالیسم صورت می‌گیرد، ما باید دقیق صحبت کنیم. آقای قوچانی بخشی از این بحث را دقیق کرد و لیبرال را به آزادی‌خواه برگرداند. ما فارغ از زمان و مکان صحبت می‌کنیم؛ زمانی هست که واژگان، محصول زمان و مکان هستند. لیبرال قبل از تجدد و مدرنیته یک مفهوم دارد و بعد از این دوره مفهوم دیگری دارد و نمی‌توان این دو مفهوم را یکسان دانست؛ از این‌رو وقتی ما کار پژوهشی انجام می‌دهیم به‌خصوص زمانی که می‌خواهیم در این حوزه نظریه‌پردازی کنیم، ابتدا باید واژه‌ها را دقیق کنیم. وقتی از لیبرال سخن می‌گوییم، بگوییم که دقیقا منظور ما از لیبرال چیست. آقای قوچانی از آزادی صحبت می‌کند و ما باید بپرسیم که آزادی در اینجا به چه مفهوم است؟ آیا آزادی چیزی است که ما آن را می‌خواهیم یا آزادی عین زندگی ماست؟ زمانی شما نسبت به آزادی نگاه شی‌انگارانه دارید و آن را همچون سیبی می‌بینید که در مقابل شماست و تلاش می‌کنید که به این محصول دسترسی پیدا کنید، اما زمانی دیگر، آزادی مفهومی ‌انتزاعی است. از شخصی پرسیدند جنگل را می‌بینی؟ او پاسخ داد: درخت‌ها اجازه‌ نمی‌دهد من جنگل را ببینم. آیا ما جنگلی جدای از این درخت‌ها داریم؟ آیا مفهوم آزادی جز این است؟ این مفهوم باید به درستی تعریف شود. زمانی‌ که تعریف شد، باید بررسی کنیم که ما چه چیزی را ممکن می‌دانیم؛ مسلمان لیبرال بودن، لیبرال مسلمان بودن، اسلام لیبرال، اسلام سکولار یا مفاهیم دیگر. هر یک از اینها تعریف خاص خود را دارد. مراد ما از اسلام چیست؟ ما یک تعریف واحد از اسلام نداریم. تعریفی که حضرت امام از اسلام ارائه کردند، با تعریف افراد دیگر که - حتی در زمره مراجع تقلید بودند - بسیار متفاوت است. مساله دیگر، تعارض میان اسلام لیبرال، اسلام سوسیالیستی و اسلام مکاتب دیگر است. پیش از این، تعارض و درگیری میان اسلام و فلسفه بود. یونانی‌گری که سنایی با آن درگیر می‌شود و می‌گوید اینها می‌خواهند اسلام را نابود کنند و فیلسوفان را محکوم می‌کند. ما باید بگوییم که منظور دقیق‌مان از اسلام چیست و بعد از آن بگوییم هدف نهایی اسلامی که مطرح می‌کنیم چیست. اسلام ما به‌عنوان یک دین، مذهب، مسلک، طریقت، شریعت یا کلماتی دیگر که مفهوم راه را به ذهن متبادر می‌کند، می‌خواهد ما را به کجا برساند؟ اگر منظور ما هدف‌محوری باشد، اسلام می‌خواهد ما را به حیات طیبه برساند.این بحث قرآن است؛ یعنی زندگی پاک. حالا شما می‌خواهید در اینجا از روش‌های مختلفی استفاده کنید؛ آیا می‌توان از روش‌های مختلف استفاده کرد یا نه؟ زمانی هست که ما به سلفی‌گری می‌رسیم؛ یعنی حتی از اصول و روش‌های پیشین باید استفاده کرد و هیچ روش نویی امکان ندارد. آیا ما به این دیدگاه اعتقاد داریم؟ ببینید! وقتی بحث سنت مطرح می‌شود، چه تعریفی از سنت ارائه می‌کنیم؟ آیا سنت را به‌عنوان تجربه پیشینیان در نظر می‌گیریم و باید مطابق تجربه پیشینیان عمل کنیم؟ لزوما چنین نیست. هرگز نمی‌توان با آیینه عقب رانندگی کرد. ممکن است گذشته چراغی فرا روی راه آینده ما باشد اما عینا مانند آینده نیست. دیگر اینکه وقتی از سنت صحبت می‌کنیم، چه چیزی وجود دارد که باید به آن وفادار باشیم؟ مگر قرآن در بسیاری از آیات خود، سنت‌های جاهلی را محکوم نمی‌کند؟ بنابراین هر سنتی نمی‌تواند مطلوب باشد و وفاداری به سنتی لازم است که انسان را به حیات طیبه برساند و موجب رشد او شود. اگر سنتی مانع این راه باشد، باید آن را کوبید و کنار گذاشت. آیا منظور ما از سنت، عادات و عرف پیشینیان است؟ یا اینکه وقتی از سنت صحبت می‌کنیم، منظورمان اصولگرایی به معنای Principalism است و نه بنیادگرایی. اصولگرایی به چه معناست؟ اصولگرایی مختص اسلام نیست و حتی یک فرد لیبرال هم می‌تواند اصولگرا باشد. شما به پرنسیپ‌هایی اعتقاد دارید که مبتنی بر باورهای شماست؛ اگر باورهای شما درست باشد، پرنسیپ‌های شما درست است. انسان بدون پرنسیپ قابل پذیرش نیست و مذبذب است. ما باید ببینیم که آیا مدرنیته با نواندیشی یکی است؟ می‌توان هم نواندیش بود، هم مسلمان بود و هم به سنت باور داشت؟ بله و من به این روش عمل می‌کنم و منعی هم در این خصوص نمی‌بینم. اما مدرنیته، نواندیشی است که از بستر خاصی برخاسته است و لزوما هم به معنی بد بودن آن نیست؛ پدیده‌ای است که می‌توان آن را مورد تحلیل قرار داد و ممکن است برخی محصولات آن به درد ما بخورد و برخی دیگر نخورد. بسیاری از محصولات امروز دنیا، محصولات مستقیم و باواسطه انقلاب صنعتی انگلستان است و اینها خود محصول مدرنیته هستند. آیا ما اینها را کنار می‌گذاریم؟ ارائه تعریف دقیق از مفاهیم، موجب کنار رفتن بسیاری از ابهامات می‌شود. من نکته‌ای در خصوص صحبت‌های آقای قوچانی عرض می‌کنم و آن این است که اتفاقا حقوق بشر لغت دقیقی است. «فرد» با «بشر» یکی نیست؛ فرد جنبه فردیت فرد را مطرح می‌کند و مفهوم شخصی بودن را نشان می‌دهد اما بشر، مفهومی ‌است که فیلسوفان غربی، از آن به‌عنوان حق طبیعی (Natural Right) یاد می‌کردند. حق طبیعی چیست؟ یعنی انسان را از جنبه فردیت خارج کنیم؛ فردیت به معنای نقاط اختلاف است و بشر به معنای نقاط اشتراک. هر انسانی از جنبه فرد بودن یک حقوقی دارد و از جنبه بشر بودن حقوق دیگری. حقوقی که مطرح شده و حقوق خوبی هم هست و البته نمی‌توانیم مبانی دیگر برای آنها داشته باشیم، این است که شما فارغ از سیاه بودن، سفید بودن، زن بودن، مرد بودن و اعتقادات و باورهایتان، حقوقی دارید که ذاتی است و نمی‌توان آنها را از شما سلب کرد؛ برحسب قرارداد اجتماعی شکل نگرفته و حتی محصول شریعت هم نیست. به همین دلیل است که نسبت به آن نگاه فرادینی وجود دارد. زمانی‌که امام حسین(ع) با کفار سخن می‌گوید، بر «آزادی» آنها تاکید می‌کند؛ در حالی‌که کافر دین ندارد. ایشان می‌فرماید: «ان لم یکن لکم دین و لا تخافونَ المعاد، فکونوا احرارا»؛ مفهوم آزادی و آزادگی، یک مفهوم فرادینی است. شما می‌توانید به مسائلی اتکا کنید؛ ولو اینکه اعتقاد و باوری به آنها نداشته باشید؛ بنابراین اینها جزو حقوق بشری و ذات بشر است و شما می‌توانید به آنها اتکا کنید. نکته‌ای که وجود دارد این است که ما می‌توانیم انسان را از دو جنبه بررسی کنیم؛ انسان دو روی یک سکه است. او از جنبه فرد بودن یک حقوقی دارد که بخشی از آنها پذیرفته است و بخشی دیگر پذیرفته نیست. هیچ‌کس نمی‌پذیرد که من داخل کابین خودم در یک قایق باشم و بگویم چون اتاق خودم است، می‌خواهم آن را سوراخ کنم. در اینجا حقوق جمع بر حقوق فرد غلبه دارد. در عین حال، حقوقی هم به‌عنوان «انسان» دارم؛ اینها حقوق ذاتی است و هیچ‌کس تحت هیچ شرایطی نمی‌تواند آن را از ما بگیرد، اگر هم چنین شرایطی ایجاد شود، حتما باید موقتی باشد و اصالت ندارد. بنابراین، عدل‌پذیری و آزادی‌پذیری از حقوق اصلی انسان‌هاست. من می‌خواهم بر من ظلم نشود و اهمیتی ندارد که آن ظالم کیست. هیچ ظالمی ‌برای ظلم کردن مشروعیت ندارد و هیچ انسانی دارای مشروعیت برای سلب آزادی دیگران نیست؛ مگر در خصوص اصول مبنایی‌تر که یکی از آنها، کیان انسان است. جالب اینجاست که شریعت متکی بر حقوق فرد است؛ یعنی شریعت نسبت به حقوق، قوانین خود را وضع کرده است. به همین دلیل است که وقتی به مساله حقوق بشر می‌رسد، برخی از آنها لغو می‌شود. «الضرورات تبیح المحظورات»؛ چراکه بایدها و نبایدهای پیرامون حقوق فرد، محذور ایجاد می‌کند. نمونه این مساله این است که «اکل میته» حرام است اما وقتی دستور می‌دهد که برای «حفظ حیات» می‌توانید مردار حیوانات را بخورید، به مساله حقوق بشر توجه می‌کند. بنابراین ما باید مفاهیم را به درستی تعریف کنیم. همچنین در خصوص موضوعی که آقای قوچانی پیرامون حقوق بشر مطرح کرد، این مساله نیز وجود دارد که «حق بشر» است یا «حقوق بشر» است؟ آیا به معنای «Right» است یا تکلیف را به‌دنبال خود دارد؟ آیا من می‌توانم بنشینم و حق را به کسی بدهم که استعمار یا بردگی را بر من تحمیل کند؟ اسلام می‌گوید این حق را ندارید و آزادی، هم حق شماست و هم تکلیف شما. شما نمی‌توانید آزادی را کنار بگذارید؛ همان‌طور که حق حیات دارید و نمی‌توانید خودتان را به دست خودتان بکشید. بنابراین ما باید این مسائل را از یکدیگر تفکیک کنیم. مساله دیگر، عرف و شرع است و باید به‌طور دقیق بررسی شود. عرف چیست؟ اگر عرف به معنای «مد زمانه» باشد، نوعی دگرگونی است؛ بنابراین هیچ‌کس مخالف این عرف نیست. ما می‌دانیم تحولات اجتماعی که آن را تحت‌عنوان «مد» می‌شناسیم، تابع زمان و مکان است و اتفاقا فقه ما که مبتنی بر اجتهاد است، مبتنی بر عرف است. فقها می‌گویند نباید «لباس شهرت» و لباسی که انسان را انگشت‌نما می‌کند، پوشید؛ در اینجا بر عرف تکیه می‌شود. وقتی مفهوم زمان و مکان به میان می‌آید، پای عرف هم به میان می‌آید و این به هیچ‌وجه بد نیست و بسیار امر معقولی است. بنابراین فقه ما زنده و دینامیک است. اما زمانی‌که می‌گوییم سکولاریسم، با عرف ما و تعریف ما از عرف متفاوت است، این مساله به نوعی نگرش بازمی‌گردد که موجب ایجاد گرایش می‌شود. نگرش چیست؟ زمانی هست که شما «world vision» یا همان مفهوم «قبله» در دین را دارید؛ یعنی جهت و Direction. قبله برخی افراد دنیاست؛ البته اشکالی هم ندارد. آخرت، نماز و... در خدمت دنیا قرار می‌گیرد و خدا هم هر چه بخواهند، به آنها می‌دهد اما نباید انتظار جواب مثبت در دنیای دیگر داشته باشند. زمانی هم هست که فرد دنیای دیگر را در نظر دارد و اهداف او فراتر از چارچوب‌های مادی است. در این صورت به او می‌‌گوییم که به فکر این دنیای خود هم باش اما اگر قبله تو دنیای دیگر باشد، هیچ اشکالی ندارد. به همین دلیل، «قبله» و «جهت» مهم است. می‌توان این سوال را مطرح کرد که نگاه ما نسبت به مسائل چیست؟ ممکن است شما بگویید که نگاه من حیات طیبه و زندگی پاک است. زندگی پاک فقط این نیست که من لباس پاک و پاکیزه بپوشم بلکه باید رفتار، کردار، گفتار و پندار من هم پاک باشد. به‌دنبال این نگاه، اعتقادم بر این است که خداوند، سعادت من را در این قرار داده است. ممکن است شما در این مسیر، ثروتمند یا فقیر باشید؛ یعنی برای رسیدن به حیات طیبه، این دنیا مانع یا یاری‌گر شما باشد. مولانا به زیبایی می‌گوید: «چیست دنیا؟ از خدا غافل شدن، نی طلا و نقره و فرزند و زن»؛ این برخلاف آن چیزی است که همه ما فکر می‌کنیم. اگر شما زندگی خود را بکنید، کسی نمی‌تواند به شما خرده بگیرد؛ «لا رهبانیه فی‌الاسلام». اما تمام اینها وسیله است و شما باید نسبت به دنیا «instrumentalism» داشته باشید و اینها را هدف ندانید؛ بلکه به هدف بزرگ‌تری فکر کنید. اتفاقا این دیدگاه، شما را پاک‌تر می‌کند، ایثارگر می‌کند، انسان‌تر می‌کند و دروغ برای‌تان وسیله مجاز نمی‌شود. اگر می‌خواهید سوسیالیست باشید و احساس می‌کنید با این روش به مقصد می‌رسید، بروید؛ اشکالی ندارد، هدف شما مشخص است و از این وسیله استفاده می‌کنید. اگر می‌خواهید لیبرال باشید و احساس می‌کنید با احترام گذاشتن به حقوق دیگران در این مسیر حرکت می‌کنید، اشکالی ندارد؛ بروید. اما آنچه تحت‌عنوان سکولاریسم مطرح است، جهت‌گیری معکوسی است که در این زمینه وجود دارد. لزوما این‌گونه نیست که فرد سکولار، انسانی ضددین باشد؛ بلکه ممکن است فردی در لباس روحانیت، سکولار باشد و دین را در خدمت دنیا قرار دهد. به قول شاعر: «واعظان کین جلوه در محراب و منبر می‌کنند، چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند»؛ یعنی آنچه گفته می‌شود لقلقه زبان است و به قول دکتر شریعتی، دین را به خاطر نان آخرش دوست دارند. از نظر ما، این نگاه سکولاری است. به همین دلیل است که گاهی می‌گویند توحید و نماز، مانع فرد است؛ چراکه بیشتر جنبه نمایش دارد. پس باز هم تاکید می‌کنم که باید مسائل را به‌طور دقیق مطرح کنیم. مثلا آقای قوچانی بگوید که ما به‌دنبال این هستیم که یک زندگی پاک، آزاد و عادلانه برای همه انسان‌ها ایجاد کنیم و در این زمینه، از محصولات تفکر بشری استفاده خواهیم کرد. وقتی شما از فردگرایی و ملت‌گرایی عبور می‌کنید، با محصولاتی مواجه می‌شوید که به کشورها، ملت‌ها و... ربطی ندارد و محصول تفکر بشر است. زمانی هست که شما می‌گویید بشر یعنی فقط ایرانی یا فرانسوی؛ این نگاه غلطی است. بشر فراتر از اینهاست و عنصر مشترک انسان‌ها مورد توجه قرار می‌گیرد. مگر ما می‌گوییم که چون اینشتین آلمانی بوده، تفکراتش را دور می‌ریزیم؟ این به همان اندازه اشتباه است که ما محصولات فکری بشر را کنار بگذاریم. محصولات بشری تابع زمان و مکان نیست و برای همه مفید است. با ارائه تعریف دقیق، نقاط اشتراک فراوانی پیدا می‌شود؛ «ای زبان تو بس زیانی مر مرا، چون تویی گویا چه گویم مر تو را؟ ای زبان هم آتش و هم خرمنی، چند این آتش دراین خرمن زنی؟» گاهی اوقات، الفاظی که به کار می‌بریم ما را از قضیه دور می‌کند؛ در حالی‌که همان قضیه عنب و انگور است. ما اگر محتوا را تبیین کنیم، نقاط اشتراک فراوانی خواهیم یافت. ممکن است شما بگویید بشری از نظر من مطلوب است که پاک، عادلانه و آزادانه زندگی کند و آزاده باشد. چه کسی می‌تواند با این نگاه مخالف باشد؟ اصلا پیامبران برای همین آمدند اما دعوا از آنجایی شروع می‌شود که ما نام‌ها را اشتباه می‌گذاریم. در اینجا دو مساله وجود دارد که یکی از آنها را آقای قوچانی مطرح کردند. یکی بحث تقلید است؛ ما نباید فقط به‌دنبال تقلید باشیم بلکه باید به‌دنبال مغز هم باشیم. «خلق را تقلیدشان بر باد داد، ای دو صد لعنت بر این تقلید باد»؛ تقلید یعنی دنباله‌روی از پوسته و نه از مغز. نکته دیگر این است که ما با همه تفکرات از جمله این تفکرات، برخورد اجتهادی داشته باشیم. اسلام حتی با جاهلیت هم برخورد اجتهادی کرد. مگر به این دلیل که کفار در خانه کعبه بت می‌گذاشتند، آن را به آتش کشید؟! باید قائل به تفکیک عناصر مثبت از عناصر منفی باشیم؛ «هرکه گوید جمله حق است احمقی است، هر که گوید جمله باطل او شقی است.» پس نه می‌توان به‌طور مطلق گفت که رد است و نه می‌توان گفت که تایید است بلکه با تفکر، نکات مثبت آن را می‌یابیم. در عین حال باید سعی کنیم «اجتنبوا مواضع الشبهات»؛ اساسا مردم نسبت به نام‌ها حساس هستند. ما نباید «Nominalist» باشیم و فقط به نام‌ها بها بدهیم بلکه باید بتوانیم محتوا را به درستی بیان کنیم. بنده معتقدم در این صورت هیچ تفاوتی میان دیدگاه‌ها وجود نخواهد داشت و اختلاف‌دیدگاه‌ها برطرف خواهد شد؛ چون اگر به اصل بیاییم آشتی است و اگر به فرع برویم، دچار اختلاف خواهیم شد و شیطان در جزئیات نهفته است. قوچانی: خیلی خوب است که به سمت روشن‌تر شدن بحث برویم. تلاش آقای دکتر محبیان هم ایضاح بحث است. الان به جایی می‌رسیم که بتوانیم خیلی صریح و روشن درباره آنچه می‌خواهیم عرضه کنیم، صحبت کنیم و به غبارزدایی از واژه‌ها بپردازیم. اگر من بخواهم صریح صحبت کنم، باید بگویم که ما مسلمان زاده می‌شویم؛ پس از آن است که ایدئولوژی‌ها بر ما وارد می‌شود و ممکن است ما یک ایدئولوژی را انتخاب کنیم. البته ممکن است یک دوره را با یک ایدئولوژی سپری کنیم و دوره‌ای را با ایدئولوژی دیگر؛ ممکن است همه افراد تجربه‌هایی از ایده‌ها و اندیشه





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تابناک]
[مشاهده در: www.tabnak.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن