تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس به خدا توكل كند، خداوند هزينه او را كفايت مى كند و از جايى كه گمان نمى برد ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816585551




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

جایی مثل بهشت


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:



جایی مثل بهشت




به این مطلب امتیاز دهید

  به گزارش سرویس کودک جام نیوز، سارا دل توی دلش نبود. سرش را به شیشه ماشین نزدیک کرد: خیلی دوست دارم هرچه زودتر باغ عمو را ببینم. پس کی می‌رسیم؟ سینا گفت: هر قدر هم که راه طولانی باشد مهم نیست. مهم اینه که عمو اجازه داده ما هروقت دل‌مان خواست به باغ‌اش بیاییم و تفریح کنیم. مدتی بعد، پدر ماشین را نزدیک درختان سرسبزی نگه داشت، بفرمایید: این هم از باغ. همه با خوشحالی از ماشین پیاده شدند. کمی که رفتند به درخت تنومندی رسیدند که زیر سایه‌اش یک تخت بزرگ بود. پدر وسایلی را که آورده بود روی تخت گذاشت: بعد از یک سفر طولانی، استراحت زیر سایه درخت خیلی می‌چسبد. سارا و سینا به طرف درخت‌های دیگر رفتند. سینا گفت: این درخت زردآلو است. بعد دستش را دراز کرد و چندتا زردآلوی آب‌دار چید. سارا با تعجب گفت: درخت گیلاس! همیشه دوست داشتم از نزدیک، درخت گیلاس را ببینم. این را گفت و چند تا گیلاس چید. بچه‌ها کنار مادرشان رفتند تا میوه‌هایی را که چیده بودند به او نشان دهند. سارا گفت: ببینید گیلاس‌های سرخ و خوشمزه را. من فکرمی‌کنم بهترین میوه در دنیا گیلاس است. هیچ میوه‌ای از آن خوشمزه‌تر نیست. سینا بلند بلند خندید: گیلاس؟ کی گفته؟ فقط و فقط زردآلو، همین و بس! هم شیرین است هم آبدار. سارا گفت: نخیر! گیلاس خوشمزه‌تره. همه گیلاس دوست دارند.

- نه نه .گیلاس همه‌اش هسته است. تازه اگر روی لباست بریزد رنگی می‌شود. سارا اخم‌هایش را توی هم کرد: پس زردآلو خوب است؟ همان که تا بخوری دل‌درد می‌شوی. همیشه چند تا می‌خوری و بعد آه و ناله‌ات به هوا می‌رود. سینا گفت: تقصیر زردآلوها نیست که، من پرخور هستم. هر بار چیزی را زیاد خوردم دل درد شدم. مامان و بابا از رفتار بچه‌ها تعجب کرده بودند. مامان گفت: به نظر من که همه میوه‌ها خوشمزه هستند. پدر خندید: من همه میوه‌ها را به یک اندازه دوست دارم. چون هر کدام فایده‌های زیادی دارند. سارا و سینا توی فکر رفتند. مامان گفت: بهتر نیست به جای این حرف‌ها میوه‌ها را در آب بشویید و بخورید؟ بچه‌ها سرشان را پایین انداختند و چیزی نگفتند. مادر گفت: من و پدرتان می‌خواهیم در باغ گردش کنیم. شما هم می‌آیید؟ بچه‌ها به هم نگاه کردند. بعد بلند شدند و همراه آن‌ها به گردش در باغ رفتند.  





تمام زمین باغ پر بود از سبزه و گل. رود به آرامی از کنارشان می‌گذشت. همه‌جا پر شده بود از آواز خوش پرنده‌ها. سارا گفت: فکر می‌کنم این باغ کمی شبیه بهشت باشد. مادر خندید: برای چی این‌طور فکر می‌کنی؟ سارا جواب داد: می‌گویند بهشت پر است از میوه‌های خوشمزه و تازه، رود‌های پرآب، درختان سبز و بلند. سینا ادامه داد: توی بهشت هر خوراکی که دل‌مان بخواهد می‌توانیم بخوریم. اصلاً دل‌درد هم نمی‌شویم. سینا این را که گفت، همه با هم خندیدند. پدر به آسمان نگاه کرد: بهشت، فقط این چیزها نیست. بهشت جایی است که در آنجا مردم با آرامش در کنار هم زندگی می‌کنند. توی بهشت کسی حرف‌های بی‌فایده و ناراحت‌کننده نمی‌زند. همه با مهربانی باهم حرف می‌زنند. همه به یکدیگر احترام می‌گذارند. سارا و سینا به یاد رفتاری که با هم داشتند افتادند. از رفتارشان پشیمان شده بودند. با لبخند به هم نگاه کردند. سینا نزدیک درخت گیلاس رفت. چند دانه چید و گفت: همه میو‌ها خوشمزه هستند .سارا چند دانه زردآلو برداشت: هر جایی که با هم مهربان باشیم شبیه بهشت است. این حرف‌ها را که زدند، دل همه دوباره شاد شد.





  افق حوزه/ 2006




۱۳۹۳/۲/۱ - ۱۳:۴۰




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 30]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن