واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
اخاذی از مردان ثروتمند - قسمت دوم مرگ مرموز در مهمانی دو نفره در شماره قبل خواندید فرشاد به دلیل مصرف سیانور فوت شده و دوست او به نام مسعود به اتهام قتل در بازداشت به سر میبرد.
مسعود از مقتول طلب داشت، اما پول را بموقع دریافت کرده بود. کارآگاه شهاب و ستوان ظهوری دو فنجان قهوه نیم خورده کشف شده در خانه مقتول را به آزمایشگاه فرستادند و قرار شد از پنج مردی که مبالغ کلانی پول به مسعود داده بودند، تحقیق شود. اکنون ادامه ماجرا را بخوانید. بازجویی از سه نفر اولی که به مسعود پول داده بودند، نتیجه مشخصی نداشت جز این که معلوم شد کاسه ای زیر نیم کاسه است و هر یک از آنها بهانه ای برای واریز پول به حساب متهم تراشیدند که کاملا معلوم بود دروغ است. ضمن این که گفته هایشان با ادعای مسعود درباره فروش اجناس وارداتی همخوانی نداشت. نفر چهارم که مردی میانسال و عصبی مزاج بود، اصلا حاضر نشد با سرگرد و دستیارش همکاری کند و با تندی برخورد کرد: «پول خودم است به هر کسی که بخواهم می دهم، اگر جرمی مرتکب شده ام، بازداشتم کنید وگرنه بیشتر از این وقتم را نگیرید که سرم خیلی شلوغ است.» دو همکار که از صبح تمام شهر را چرخیده و به محل کار این افراد رفته بودند، خسته و کلافه به مغازه پنجمین مرد رسیدند. او جوانی بود که از پلیس وحشت داشت و همین که دو مامور خودشان را معرفی کردند، گفت تازه یک هفته از ازدواجش می گذرد و هیچ خطایی هم مرتکب نشده است. سرگرد شهاب سعی کرد مرد را آرام کند. ـ ما اصلا کاری به تو نداریم، فقط می خواهیم بدانیم به چه دلیل 20 میلیون تومان به مسعود پول دادی؟ جوان به لکنت افتاد. ستوان به او گفت: «تازه داماد هستی و نمی خواهیم اذیتت کنیم، اما اگر همکاری نکنی، ممکن است با احضاریه رسمی سراغت بیاییم. آن وقت بد می شود.» ـ ولی اگر کسی بفهمد، آبرویم می رود. ظهوری قول رازداری داد و مرد بالاخره به حرف آمد. ـ قبل از عروسی و آن موقع که هنوز در گیر و دار کارهای خواستگاری بودم، دختری سر راهم قرار گرفت. او را سوار ماشین کردم تا به خانه اش برسانم. او مرا به خانه اش دعوت کرد و داخل رفتم و بعد هم از من فیلم و عکس گرفت. مسعود تهدید می کرد این مدارک را همه جا پخش می کند و در اینترنت می گذارد. برای همین به او حق السکوت دادم و او هم به قولش عمل کرد و فیلم ها را به من داد. همه شان را سوزاندم و از بین بردم. شهاب از جوان تشکر کرد: «کمک خیلی بزرگی کردی. فقط شاید لازم باشد بعدا برای شهادت به اداره آگاهی بیایی. نترس اتفاقی نمی افتد.» سرگرد و دستیارش با دست پر به اداره برگشتند و بازجویی از متهم را از سر گرفتند. ـ برای مردم طعمه می گذاشتی و از آنها اخاذی می کردی. همین بلا را سر فرشاد هم آوردی. ماجرای فروش جنس هم کاملا دروغ است. حالا باید بگویی فرشاد را چرا کشتی؟ می خواست تو را به پلیس لو بدهد؟ یا دلیل دیگری داشت؟ مسعود طوری رفتار می کرد که انگار از این که دستش در مورد اخاذی ها رو شده، اصلا ناراحت نیست. ـ به هر حال من به قاچاق کالا اعتراف کرده بودم حالا این اتهام جای آن را گرفته، برایم زیاد فرقی نمی کند، اما قتل کار من نیست. متهم بر گفته اش خیلی پافشاری می کرد و کارآگاه بعد از دو ساعت، بازجویی را تمام کرد تا در فرصتی دیگر دوباره از او تحقیق کند. او وقتی به اتاقش برگشت، پاکت نامه ای را دید که از آزمایشگاه برایش فرستاده بودند. نامه را به دقت خواند. در یکی از فنجان های موجود در خانه مقتول قهوه و شکر وجود داشت و در دیگری قهوه، شیر و سم سیانور. شهاب بر سر دوراهی قرار گرفته بود. مسعود اخاذ بود و از چنین آدمی، قتل هم برمی آمد، اما از طرفی با طعمه هایش خوش حسابی می کرد و وقتی پولش را می گرفت، دیگر کاری به آنها نداشت. بیشتر از همه ماجرای چک امضا شده، کارآگاه را به تردید می انداخت، اما اگر مسعود قاتل نبود، پس چه کسی فرشاد را به قتل رسانده بود و چرا؟/ ضمیمه تپش
پنج شنبه 28 فروردین 1393 15:12
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 127]