محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1842769086
رواتی از اعزام به عملیات خیبر قبضههایی که قرار بود کلید حل بسیاری از مشکلات شود
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: رواتی از اعزام به عملیات خیبر
قبضههایی که قرار بود کلید حل بسیاری از مشکلات شود
قبضه با قنداق رفته بود توی گل! یک سر سوزن ازش بیرون نمانده بود که آدم دلش رو بهش خوش کند. تنها دهنه لوله پیدا بود. با یک مکافاتی آن را به بیرون کشیدیم تا مبادا قبضههای دیگر هم به نوعی از کار بیافتد و لنگ بمانیم.
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، ساعت 6 بعدازظهر و هوا رو به تاریکی داشت. از خود صبح که آفتاب روی زمین پهن شده بود، لحظهشماری میکردیم تا راه بیافتیم و بزنیم به خط. سرآخر، هوا که خوب تاریک شد و شب خودش را توی فضا جا کرد، خودمان را از منطقه امیدیه به سهراهی فتح، روبهروی پادگان حمیدیه رساندیم. سه ساعت توی راه بودیم. یک راه بود آنجا که به خط طلاییه ختم میشد. شب را با سختی توی بیابان گذراندیم تا صبح سر بزند و بتوانیم چادرهای خودمان را علم کنیم. فرماندهها گوشزد کرده بودند که از پشت خاکریز و منطقه دور نشویم. شب بسیار سردی بود. از پیش هم باران باریده و زمین چسبناک بود. چراغ والر و علاءالدین هم از پس آن سرما برنمیآمد. لرزه که میگرفتی، سخت بود که خوابت ببرد. دور مینشستیم و میچسبیدیم به چراغها و مرتب کف دست را میزدیم به لوله علاءالدین ولی چندان آرامشبخش نبود؛ تا نزدیک اذان صبح که بچهها برای نماز و دعا بلند شدند. هوا که روشن شد، رفتیم پی یک پتویی، چیزی که به هر نفر یک تخته اضافی دادند. دو کیلومتری با محل استقرار و موضع گردانهای الفتح، فجر، کمیل و فاطمه زهرا سلاماللهعلیها تیپ المهدی فاصله داشتیم. روز که بالا آمد، رفتم پیش شهید جلیل ایزدی تا ازش احوالپرسی کنم. دو ساعتی با هم بودیم. جلیل از نظر روحی بسیار تغییر کرده بود و توی آن دو ساعتی که با هم بودیم، از وضعیت گردان فجر و بچههای آن گردان و اخلاص آنان تعریف میکرد؛ چندان که خیلی مایل شدم فرمانده گردانشان، شهید مرتضی جاویدی را از نزدیک ببینم. جلیل با انگشت محلی که برادر جاویدی آنجا بود را نشانم داد. من هم که آوازه فرمانده گردان فجر را شنیدم، رفتم سراغش. سرش خیلی شلوغ بود و یکجا بند نمیشد. در مقر گردان که راه میرفتم، هر کسی با چند نفر از همرزمانش، سرگرم دعا و ذکر و مناجات بود. برق شهادت در چشمانشان میدرخشید. آدم کیف میکرد از دیدن آن انسانهای پاک. برگشتم و جلیل بهم ناهار داد. آمدم مقر خودمان. صبح روز بعد، چند فروند بمب افکن میگ دشمن، با ارتفاعی کم از سطح دشت، پیدایشان شد: راست سرما آمدند و به محض رد شدن، مقر گردان را زدند. جمع ما به ضرب بمباران از هم پاشیده شد. دویدیم سمت مقر: دیدم برادران جلیل و کریم طوریشان نشده؛ اما جای گردان کمیل پر شهید و مجروح شده بود. با دم یاحسین و یاعلی علیالسلام! پیکرهای شهدا و زخمیها را جابهجا کردیم تا پیش از حمله، روحیهها شکسته نشده و همهچیز به حالت اولیه بازگردد. کار که تمام شد، با جلیل خداحافظی کردم و برگشتم مقر. ناگهان دیدم یک خودرو که دوربین و امکانات سمعی و بصری هم دارد، با پیرمرد نورانی که جامه پاسداری پوشیده و عمامه به سر گذاشته، کناری ایستاده و بچههای منطقه دورهاش کردهاند. نزدیک رفتم و پرسیدم از دوستان که این حاجآقا مگر کیست؟ پاسخ دادند که آیتالله آیتاللهی امام جمعه شهرستان جهرم. این مرحوم، آن روز برای سرکشی از جبهه و تجدید روحیه برای رزمندگان آمده بود منطقه جنگی. برادران بسیار بهش اظهار ارادت کردند و او همه مورد تفقد قرارداد. من هم رفتم سلام دادم و با التماس دعا ازش خداحافظی کردم. تا عصر طول کشید جمع و جور کردن اوضاع. همانروز، از واحد خمپاره چند روز ما را بردند خط برای درگیری: روی یک قبضه 120 میلیمتری کار میکردیم که خط طلاییه را بنا بود تقویت کند. سرانجام شب حمله فرا رسید: برادرانی که تا روز پیش سری از هم سوا و کمبود یکدیگر را پوشش میدادند، چنان دو به دو به هم فشرده و سر به شانه هم دیگر نهاده و میلرزیدند که هرکه نمیدانست، خیال میکرد دیگر نیرو و توانی برای نبرد پیشرو، در وجودشان باقی نخواهند ماند و بلکه و هر آیینه از میان خواهند رفت! چنان میگریستند و اشک را چشمانشان تلألو میزد که به محض جدا شدن از هم، شانه دوستشان خیس از رد اشک شده بود! یکی هم با علم به این موضوع که بسیاری از آن حلقه در شبهای دیگر زنده نخواهند بود، روضه میخواند: سری به نیزه بلند است در برابر زینب/ خدا کند که نباشد سر برادر زینب... ای مصحف ورق، ورق! آیا تویی برادرم؟ یا یکی دیگر نغمه سر میداد: -بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا. صدای گریهآلود دیگری هم شنیده شد که دم گرفته بود با این نوا: -حسینجان! آمدم ردم مکن/ آتشینم کردهای سردم مکن. نمیتوانست یک آدم سادهای مثل خودم، تشخیص دهد در آن لحظات که این مردان، همتشان بیشتر است یا معرفتشان؟! به اندازه همه عمر یکی چون خودم، نمازشان در شبهای آخر طولانی شده بود؛ نمازی بدون ذرهای اضطراب از سردی هوا یا ترکش و تیر دشمن! یک «یا رب» که ازشان میشنیدی که چه اندازه جانسوز و از سر احساس یک دنیا گناه به لب میآورند، بند، بند دل آدم از هم پاره میشد. یک ساعت پیش از حمله که همهجا از دست آنان شده بود سرزمین اشک و عزا! پنداری همه غمهای عالم به دلشان آمده باشد. شب داشت سر میآمد که حمله آغاز شد: منطقه بسیار باتلاقی بود؛ به گونهای که نمیشد با قبضه خمپاره سنگین، کار کرد. مرتب سینی زیرش میرفت توی گل و شل و گرا به هم میخورد. اعصاب آدم را خراب میکرد. الوار زیر ریل راهآهن را برداشتیم و بردیم تا به شکل ردیفی یا ضربدری، روی هم دیگر بچینیم تا بلکه بتوانیم از شب نخست حمله، درست و دقیق شلیک کرده باشیم. بعد قبضه خمپارهها را میگذاشتیم و شروع میکردیم به زدن؛ ولی باز هم الوارها فرو میریخت داخل باتلاقها. ما که از رو نمیرفتیم، دوباره به محکم کردن پایه و زیر خمپارهاندازها اقدام میکردیم. هر شلیک، هشتتن فشار و ضربه به توپی قنداق وارد میکرد و این نیرو را الوارها نمیتوانست خوب تحمل و دفع کند. ساعت 2 بامداد بود که یک مرتبه قبضه خمپاره محو شد! تا صبح نشد روی قبضه کار کرد. مجبور شدیم که برویم و از قبضههای دیگر و کمک به دوستان، اجرای آتش کنیم. سپیدهدم که زد، دیدیم قبضه با قنداق رفته توی گل! یک سر سوزن ازش بیرون نمانده بود که آدم دلش رو بهش خوش کند. تنها دهنه لوله پیدا بود. با یک مکافاتی آن را به بیرون کشیدیم تا مبادا قبضههای دیگر هم به نوعی از کار بیافتد و لنگ بمانیم. باید یکریزی میزدیم. کار شلیک نبایستی میخوابید. یک قبضه که از کار میافتاد، خمپارهاندازها احساس بدبختی بهشان دست میداد؛ انگاری که دار و ندار آدم به هدر رفته باشد. گاهی آنقدر گلولهها را منظم و دقیق شلیک میکرد که دوست داشتی قبضه را بگیری توی بغل و بوسش کنی؛ گاهی هم از بس یکجا بند نمیشد و سرپا نمیایستاد که دلت میخواست یک لگد بزنی به کمر لوله و بخوابانیاش غرق گلها! قرار بود این قبضهها کلید حل بسیاری از مشکلات حمله باشد، در حالی که میرفت خودش مشکل روی مشکل بگذارد! این طوری که میشد، یک صلوات توی دل و زیر زبان زمزمه میکردیم تا آرام بشویم. پیش از این نبرد، تازه دو قبضه مینیکاتیوشا به مجموعه ما اضافه شده بود که برادری به نام حسینی مسئول آتشبار راکتانداز 107 میلیمتری شد. شب حمله رسید، خیلی کمک کرد و صدای شلیک گلولههایش آنی قطع نمیشد. آنها را پشت سر ما مستقر کرده و با هر شلیک به بچهها دلگرمی و روحیه میداد تا چنانچه قبضههای خمپارهانداز ما در آن گل و شل چندان روبهراه نبودند، دستکم مینیکاتیوشاها به حساب دشمن برسد. برادران به این راکتاندازها که در سازمان رزم ما تازهوارد بودند، ارزش بالایی قائل میشدند؛ چندان که آنها هم در هر نبردی، پشتیبانی آتش لشکرها را تقویت میکردند. صبح حمله دیدیم که بعثیها روی منطقه آب انداختهاند تا حال ما حسابی جا بیاید! صحنه نبرد شده بود جنگ پمپها که آب هور را به طرف خط ایرانیها پمپاژ میکردند. برابرمان آب و باتلاق. از این محور ما متاسفانه رزمندگان توفیقی گیرشان نیامد و نتوانستند به اهداف خود برسند. شب پیش هم گردان فجر از همین منطقه عمل کرد. خبر رسید که جلیل مفقودالاثر شده. روز دوم نبرد که از صدای رادیو شنیدیم که میگفت رزمندگان جزایر مجنون را تصرف کردهاند، دیدیم که ارزش آن را داشته که کلی سخت و مکافات بکشیم. خوشحال شدیم و گریه کردیم. چند روزی به همین صورت، به کار آتش تهیه حمله و پشتیبانی نیروهای خطشکن، سرگرم بودیم؛ تا اینکه یک خبر تکاندهنده رسید: برادری آمد و گفت که حاج همت هم پرید! با اینکه فرمانده یگان ما نبود و کاری باهاش نداشتیم، زدیم توی سر خودمان! بچههای لشکر 27 حضرت رسول(ص) که احساس یتیمی افتاد روی دلشان، داشتند دق میکردند. زودی شهید حاجعباس کریمی جایش را پر کرد و شد فرمانده تا کمر لشکرشان نشکند. بچههای مهندسی نزدیک ما کار میکردند و با اینکه آتش دشمن شدید بود، یک لودرشان داشت خاکریز را ترمیم میکرد؛ اما ناگهان، گلولهای آمد کنارش خورد زمین و ترکید تا یک ترکش هم به سر راننده لودر اصابت کند! دیدم سر از بدن او جدا شد، ولی لودر هنوز داشت حرکت میکرد! برادران مهندسی- رزمی پریدند بالا و لودر را نگه داشتند. پیکر مطهر شهید را منتقل کردیم به معراج شهدا و برگشتیم سر جای اولمان. باز هم آتش دشمن بسیار سنگین بود. از طرفی، برای نخستینبار میخواستیم در این نبرد از سلاح 107 میلیمتری مینی کاتیوشا استفاده کنیم. جواب هم گرفتیم؛ چراکه به دلیل باتلاقی بودن منطقه، سهم بسیار خوبی در آتش پشتیبانی ایفا کرد. یک هفته همینطوری کار کردیم، تا ما را به پشت جبهه و همان سه راه فتح آوردند. پس از نبرد خیبر، دوباره مرا برای مسئولیت تدارکات خمپاره معرفی کردند. کار ما شده بود گرفتن امکاناتی مانند پتو و دبه و چراغ فانوس و والر و لباس و مواد شوینده و توزیع اینها و تقسیم غذای روزانه رزمندههای آتشبارها. مرتب به بچهها سر میزدم تا کم و کسریهایشان را تهیه کنم. هر موقع که کارم سبک میشد، پیاده میرفتم مقر کناری و پیش برادر جواد صالحی. او، با توجه به اطلاعاتی که از منطقه داشت، از قرارگاه و اخبار جبهه برایم تعریف میکرد. در این مدت برادر خدایار شیرزاد هم با ما بود و به عنوان خدمه خمپارهانداز 120 میلیمتری خدمت میکرد. از هنگامی که آتشبارشان از خط برگشته بود، گاهی برای استراحت، سری هم به ما میزد. در آن حال و هوا، یک کیسه حنا خمیر کرده بودیم و سر و ریشمان را خضاب میکردیم. عقب که آمدیم، بیمارستان قرارگاه نزدیک مقر ما بود. همان روزها، دشمن برای نخستینبار از بمبهای شیمیایی استفاده کرده بود. غوغای عجیبی به راه افتاد. بیشتر نیروها که با این شیوه جنگیدن و راههای پیشگیری از مصدومیت آن آشنایی نداشتند، گرفتار این بلا شدند. برادران بهداری، به صورت اولیه حمامهای سیار را برپا کردند. آن دسته که بدجور شیمیایی شده بودند، بستری میشدند ولی اگر بدحال نبودند، سرپایی و سطحی مداوا میشدند تا بتوانند برگردند خط مقدم که یکسره در آن درگیری بود. یک روز رفتم بیمارستان تا برادر جواد صالحی را که توی بیمارستان قرارگاه کار میکرد را بتوانم ببینم. چه جنایتهایی آن روز با چشم خودم دیدم؟! آدم دلش از دیدن آن صحنهها به درد میآمد. برخیها را پرستارها نمیگذاشتند خیلی بهشان نزدیک بشویم. خود دکترها هم چندان تجربهای برای مقابله با این شرایط نداشتند. بیشتر مصدومها، با دو کلمه ذکر و تشهد، به شهادت میرسید. خیلی دلخراش بود. آنقدر آدم بدحال و مسموم شیمیایی و زخمی آوردند که ما هم آستین بالا زدیم و چند ساعتی کمکشان کردیم تا به بیمارستان منتقلشان کنند. یک شب با خدایار شیرزاد رفتیم مقر لشکر 19فجر تا احوالپرسی از همشهریهایم که در قسمت ادوات لشکر بودند، داشته باشیم؛ در خط کوشک موضع داشتند. شب را کنار برادر گودرز صالحی و دوستان گذراندیم. صدای حرکت دستگاههای مهندسی توی تاریکی به گوش میرسید و به ما روحیه میداد. آتش ما و دشمن هم با سنگینی تمام تداوم داشت. آنان با دستگاههای مهندسی، خط پدافندی را با خاکریز آماده میکردند. میدان کاریشان، ده کیلومتر میشد. آتش دشمن سنگین بود اما آتش پشتیبانی نیروهای خودی بهشان برتری داشت. صبح که زد، دیدیم نیروهای مهندسی بعضی از قسمتهای خط را با خاکریززنی ده کیلومتر جلوتر از ما که خط مقدم نبرد بودیم، رفتهاند بدون خونریزی و تلفات، احداث کردهاند! یعنی یک پیشروی ده کیلومتری. شب پرخاطرهای گذشت. تا نزدیکای سحر با برادر گودرز صالحی و دیگر همولایتیها، نشستیم و گپ زدیم. از این میان، برادری به نام حیدری که بچه ابرکوه بود، خیلی جوک تعریف کرد و بقیه را به هر بهانهای وادار به خنده ساخت. صبح که شد، بلند شدم، خداحافظی کردم و برگشتم سر جایم. برای برگشت به مقر، وقتی رسیدیم سهراهی حمیدیه، دم یک ایستگاه صلواتی آمدیم پایین از خودرو: دیدم دم ایستگاه رزمندهها همه با لباس نظامی دارند اما دو نفر لابهلایشان هستند که جامه شخصی تنشان است! توجهام بهشان جلب شد. رفتم نزدیکتر. دیدم پیرمرد هم هستند. یک لیوان چای توی لیوانهای پلاستیکی دستهدار قرمزرنگ، گرفتم تا با خرما بخورم. بیسکویت هم تعارفمان کردند. گرفتم و خوردم. آنقدر توی آن اوضاع و احوال این پذیرایی مختصر میچسبید که هیچ خوراکی دیگر نمیتواند آن اشتها و لذت را برایم تکرار کند. حالت پریشانی داشتند. به راننده گفتم که یک کم دیگر صبر کن تا بفهمم این بندهخداها که دو برادر هستند را کجا دیدهام؟ سلام و احوالپرسی که کردم، یکیشان گفت: -یک پسری دارم به نام ذکرالله حیدری که مدتی است ازش بیخبرم. گمانم گم شده باشد. تا نام ذکرالله را به زبان آورد، یک مرتبه متوجه شدم که فرزندش همراه ما آمده بود به جبهه. بچه اقلید بود. این دو پیرمرد را آوردیم سه راه فتح تا توی مقر عقبه ناهار بخورند. تویوتاها خیلی تند میآمدند و میرفتند؛ با این حال، هر کجا که یک بسیجی ایستاده و منتظر خودرو بود، سوارش میکردند. برخیشان پر از نیروهای تازهنفس بود و برخی دیگر، مجروح پشتشان بود. آنهایی که نیروی رزمنده ترکشان بود، پرچم نصب کرده و سینهزنی و سرودت تویشان برپا بود. روی یک جاده خاکی که روغن سوخته گوشه و کنارش ریخته شده بود، چشمم به تابلوهایی چوبی افتاد که بچههای تبلیغات آنها را از جعبههای مهمات ساخته بودند. روی یکیشان با خطی خوش نوشته شده بود: -خدا قوت، کاکو سلام! یا دیگری این جمله رویش نقش بسته بود: -یا زیارت یا شهادت. همینطور میرفتیم سمت خط و یکی، یکی تابلوها را زیر چشم میگرفتم و میخواندم. انگاری که برای نخستینبارم باشد: -تا کربلا راهی دگرنمانده... اخوی! خسته نباشی... کاکو! لبخند بزن... سلام دلاور!... آی همشهری! سلام... . پدر ذکرالله که شغلش گیوهدوزی بود، یکریز میگفت که اگر بتوانی از پسر من خبری بیاوری یک جفت گیوه برایت مجانی درست میکنم! با احساسی از غریبی و آشفتگی حرف میزد. دو ساعتی از ظهر گذشته بود که دو فروند جت دشمن توی آسمان منطقه پیدایشان شد. باز هم از سطح پایین و با ترس از تیر ضدواییها و پدافندی ایرانیها، چسبیده به زمین آمدند. مقر ما را هم نشانه رفته بودند تا بینصیب نمانیم از بمبهایشان. این دو پیرمرد هم ترس برشان داشته بود؛ طوری که به کل بحث حمله هوایی از یادمان رفته بود و تنها به احوال آن دو فکر میکردیم. یک آن قولی که به پدر ذکرالله داده بودم، آمد توی خاطرم. اوضاع که کمی آرام گرفت و بمباران فرو نشست، راه افتادم توی منطقه عملیاتی و از گردان پرسوجو میکردم تا بلکه خبری از این گمشده گیرم بیاید. با توجه به فعال بودن پدافندهای خودی، هواپیماهای بعثی نتوانستند به موضع رزمندهها آسیبی بزنند و بیشتر راکتها و بمبهایشان، بیهدف، سهم بیابانهای خالی شد! ریختند و برگشتند عراق. گفتند که ذکرالله شب حمله مفقودالاثر شده. برگشتم پشت خط و به عموی ذکرالله واقعیت را گفتم تا او خودش با یک زبانی، به پدر ذکرالله قضیه را حالی کند. او هم گفت و یکطوری که بیتابی نکند، از منطقه خارجش کرد. *راوی: عبدالله شیرازی پاسداشت سی سالگی «عملیات خیبر» در خبرگزاری فارس/48 انتهای پیام/ب
93/01/24 - 10:01
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 40]
صفحات پیشنهادی
سرمشق قراردادن الگوی فاطمی رافع بسیاری از مشکلات اجتماعی است
سرمشق قراردادن الگوی فاطمی رافع بسیاری از مشکلات اجتماعی است شیراز - ایرنا - فرمانده سپاه ناحیه ممسنی گفت بدون تردید اگر همه خانواده ها سیره و منش حضرت فاطمه زهرا س را سرمشق و الگوی خود قرار دهند بسیاری از مشکلات و ناهنجاری های اجتماعی برطرف خواهد شد کریم عباسی روز پنجشنبه داستاندار قزوین: کلید حل مشکلات کشور عملیاتی کردن راهبرد سال است
استاندار قزوین کلید حل مشکلات کشور عملیاتی کردن راهبرد سال استاستاندار قزوین گفت نامگذاری سال 93 به نام اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی کلید حل مشکلات کشور است مرتضی روزبه امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس در قزوین اظهار داشت مقام معظم رهبری سال 93 را به نام اقتصاد ورئیس اداره اوقاف جیرفت: انتشار و تهیه اوراق وقفی کلید رفع بسیاری از مشکلات است
رئیس اداره اوقاف جیرفت انتشار و تهیه اوراق وقفی کلید رفع بسیاری از مشکلات استرئیس اداره اوقاف و امور خیریه شهرستان جیرفت گفت امروزه وقفها بیشتر به شکل انتفاعی و غیرقابل درآمد انجام میشود اما انتشار اوراق وقفی و افزایش وقفهای مشارکتی بسیاری از مشکلات را برطرف میکند به گزارشاعزام 440هزار زائر به عمره مفرده/ فوت 42 زائر ايراني در طی عملیات عمره
اجتماعی سایر حوزه ها اعزام 440هزار زائر به عمره مفرده فوت 42 زائر ايراني در طی عملیات عمره ستاد عمليات عمره سازمان حج و زیارت اعلام کرد تاكنون حدود 440هزار زائر ايراني به سرزمين وحي اعزام شدهاند كه از اين تعداد حدود 350 هزار نفر به ايران اسلامي بازگشتهاند به گزارش خبرنگار5500 نفز ار کهگیلویه وبویراحمد به مناطق عملیاتی اعزام شدند
5500 نفز ار کهگیلویه وبویراحمد به مناطق عملیاتی اعزام شدند دهدشت- ایرنا- مسوول سازمان اردویی راهیان نور سپاه فتح کهگیلویه وبویراحمد گفت تاکنون پنج هزارو 500 نفر از این استان درچند نوبت به مناطق عملیاتی جنوب کشور اعزام شدند سردارعلی انصاری روز چهارشنبه در گفت وگو با خبرنگار ایرن3هزار دانشجوی کهگیلویه وبویراحمد نوروز93 به مناطق عملیاتی اعزام شدند
3هزار دانشجوی کهگیلویه وبویراحمد نوروز93 به مناطق عملیاتی اعزام شدند یاسوج - ایرنا - مسوول بسیج دانشجویی کهگیلویه و بویراحمد گفت سه هزار دانشجوی پسر و دختر این استان در تعطیلات نوروز امسال به مناطق عملیاتی جنوب کشور اعزام شدند داریوش مثنوی روز شنبه در گفت و گو با خبرنگار ایرنابزودی قرارداد طرح پتروشیمی ونیران میان ایران و ونزوئلا عملیاتی می شود
محمودیان در گفتگو با باشگاه خبرنگاران بزودی قرارداد طرح پتروشیمی ونیران میان ایران و ونزوئلا عملیاتی می شود مدیرعامل شرکت مدیریت توسعه صنایع پتروشیمی گفت قرارداد طرح پتروشیمی ونیران که میان ایران و ونزوئلا منعقد شده بود همچنان پابرجا است و طرف ونزوئلائی تمام تعهدهای خود را پرداتقویت اقتدار اقتصادی حلال بسیاری از مشکلات است
شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۳ - ۱۰ ۴۲ عضو کمیسیون اقتصادی مجلس شورای اسلامی گفت با تقویت اقتدار اقتصادی بیشتر مشکلات از جمله بیکاری و تورم کاهش می یابد محمد علیپور در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا منطقه آذربایجان غربی اظهار کرد باید راه کارها و سیاستهای ابلاغیمسئول راهیان نور مهدیشهر خبر داد اعزام 100 نفری مهدیشهریها به مناطق عملیاتی دفاع مقدس
مسئول راهیان نور مهدیشهر خبر داداعزام 100 نفری مهدیشهریها به مناطق عملیاتی دفاع مقدسمسئول راهیان نور مهدیشهر گفت 100 نفر از زائران مهدیشهر در قالب دو دستگاه اتوبوس به مناطق عملیاتی جنوب کشور اعزام شدند مهدی دوستمحمدی امروز در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری فارس در استان سمنان احل بسیاری از مشکلات با ابزار فرهنگ امکان پذیر است
مشهد دبیر شورای نگهبان عنوان کرد حل بسیاری از مشکلات با ابزار فرهنگ امکان پذیر است دبیر شورای نگهبان گفت فرهنگ مختص قشر خاصی نیست و متعلق به تمامی آحاد جامعه است و حل بسیاری از مشکلات با ابزار فرهنگ امکان پذیر است به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران مشهد آیت الله جنتی در همایشخواهران بسیجی شهرستان نیر به مناطق عملیاتی اعزام شدند
خواهران بسیجی شهرستان نیر به مناطق عملیاتی اعزام شدند نیر اردبیل - ایرنا - آیین بدرقه خواهران بسیجی شهرستان نیر به مناطق عملیاتی با حضور مسوولان سپاه از محل حوزه حضرت لیلای نیر برگزار شد به گزارش ایرنا جانشین فرمانده سپاه ناحیه نیر در این آیین گفت 40 نفر از خواهران بسیجی دراعزام هشت هزار قمی به مناطق عملیاتی جنوب طی نوروز
استانها مرکز قم حافظی اعزام هشت هزار قمی به مناطق عملیاتی جنوب طی نوروز قم - خبرگزاری مهر رئیس ستاد راهیان نور سپاه استان قم از اعزام هشت هزار قمی به مناطق عملیاتی دریایی و جنوب کشور در ایام نوروز خبر داد به گزارش خبرگزاری مهر رضا حافظی در حاشیه اعزام آخرین کاروان راهیان۴۶/ همسفر با زائران سرزمین نور اعزام خبرنگاران مرکز جهاد رسانهای شهید رهبر به مناطق عملیاتی
۴۶ همسفر با زائران سرزمین نوراعزام خبرنگاران مرکز جهاد رسانهای شهید رهبر به مناطق عملیاتیخبرنگاران مرکز جهاد رسانهای شهید غلامرضا رهبر به مناطق عملیاتی دفاع مقدس اعزام شدند به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز در این مراسم که پیش از ظهر امروز در پادگان شهید علی محمودوند اهواز برگ1850دانشجونوروزامسال ازسیستان و بلوچستان به مناطق عملیاتی اعزام شدند
1850دانشجونوروزامسال ازسیستان و بلوچستان به مناطق عملیاتی اعزام شدند زاهدان- ایرنا- مسوول اردویی بسیج دانشجویی دانشگاههای سیستان و بلوچستان گفت هزار و 50 دانشجوی دختر و 800 دانشجوی پسر تعطیلات نوروز امسال از این استان به مناطق عملیاتی جنوب کشور اعزام شدند سرهنگ دوم محمود ارباببیش از هفت هزار شهروند تهرانی به مناطق عملیاتی جنوب اعزام شدند
بیش از هفت هزار شهروند تهرانی به مناطق عملیاتی جنوب اعزام شدند تهران بزرگ – ایرنا – مسوول ستاد خبری و رسانه ای روابط عمومی سپاه حضرت محمد رسول الله ص تهران بزرگ گفت از 28 اسفند 92 تاکنون بیش از هفت هزار نفر از طریق نواحی این مجموعه در قالب کاروان های راهیان نور به مناطق عملیاتی380 نفر از بسيجيان دلفان به مناطق عملياتي جنوب اعزام شدند
استانها غرب لرستان سرهنگ محمدی فرد 380 نفر از بسيجيان دلفان به مناطق عملياتي جنوب اعزام شدند نورآباد - خبرگزاري مهر فرمانده ناحيه مقاومت بسيج شهرستان دلفان گفت دومين كاروان راهيان نور اين شهرستان با حضور 380 نفر از بسيجيان برادر به مدت سه روز به مناطق عملياتي جنوب كشور اعز145 نفر از آرادان به مناطق عملیاتی جنوب کشور اعزام شدند
145 نفر از آرادان به مناطق عملیاتی جنوب کشور اعزام شدند سمنان - ایرنا - مسوول کاروان راهیان نور شهرستان آرادان گفت اولین کاروان راهیان نور مردمی این شهرستان روز سه شنبه با سه دستگاه اتوبوس به مناطق عملیاتی جنوب کشور اعزام شد علی رامه روز چهارشنبه افزود کاروان اعزامی آرادان م-
گوناگون
پربازدیدترینها