تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):عاجزترین مردم کسی است که نتواند دعا کند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831023837




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

با راهیان سرزمین فرشته ها


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا:

با راهیان سرزمین فرشته ها سمنان - ایرنا - دفترچه خاطرات مقوله پیچیده ایست، وقتی نوشته هایش را می خوانی احساس شیرین روزهای گذشته در دلت می پیچد. امروز که حدود چند روز بازگشت از سفر می گذرد، خواندن آنچه رخ داده، احساس بزرگ شدن را تداعی می کند.


روزهای آخر بهمن بود، نشستم حساب و کتاب کردم ببینم تعطیلات عید کجا بروم؟ مسافرتم سیاحتی باشد یا زیارتی؟ با اتوبوس بروم یا قطار؟ فکر کردم سفر با هواپیما هم برای خودش عالمی دارد، با چند تا از همکلاسی هایم مشورت کردم همه به این نتیجه رسیدیم که مشهد و اصفهان و شیراز و شمال را بارها دیده ایم برویم جایی که تا حالا نرفته ایم، این شد که در کاروان هایی که بهشان می گفتند ˈراهیان نورˈ ثبت نام کردیم و راهی شدیم تا از جایی که همه از جنگ و دفاعش می گویند دیدن کنیم.
اول این مسافرت مثل همه مسافرت هایمان بود، آب و قرآن و خداحافظی. ما از سمنان، تهران، قم ، اراک و استان لرستان گذشتیم تا به خوزستان رسیدیم.
در کاروانمان یک آقای راوی داشتیم که هر جا می رفتیم از خاطرات و وقایع آنجا برایمان می گفت.
از این سفر ˈدو کوههˈ را خیلی دوست داشتم، منطقه ای در شمال اندیشمک که پس از شروع جنگ مهمترین پایگاه شمال خوزستان بوده محل تربیت سربازان و کارهای آموزشی و فرهنگی، دوکوهه را بخاطر این دوست داشتم که شنیدم منتسب است به فرمانده بزرگ جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان.
ˈدهلاویهˈ هم دوست داشتنی بود، آنجا محل شهادت دکتر مصطفی چمران است، همان شهیدی که گفته: ˈمی خواهم کوله بار هستی ام را بر دوش گیرم و به صحرای عدم رهسپار شومˈ شاید منظور شهید چمران از صحرای عدم همین دهلاویه باشد که در غرب سوسنگرد قرار دارد، همان جا که 24 آبان 59 به اشغال دشمن درآمد اما بالاخره در 27 شهریور 60 در عملیات آیت الله مدنی (اولین شهید محراب) آزاد شد، روحت شاد شهید چمران، شهید جبهه دهلاویه.
خیلی دلم می خواست هویزه را ببینم به دو دلیل، اول اینکه آنجا همه به هویزه می گویند: ˈ کربلای هویزهˈ دوم اینکه شنیدم گروهی از دانشجویان پیرو خط امام در آنجا شهید شده اند.
آنجا برای اولین بار اشک هایم جاری شد. از غصه شهادت بچه هایی که دانشجو بودند ، به طور حتم هزاران آرزو داشتند، از غصه پیکرهای پاکشان که بعثی های از خدا بی خبر با تانک از رویش رد شدند.
از غصه شهدای گمنامی که مزارشان را در هویزه دیدم. آنجا بود که فهمیدم چرا به هویزه می گویند کربلای هویزه.
در ˈچزابهˈ مرز ایران و عراق را می دیدیم نگهبان های عراقی را می دیدیم که کشیک می دهند.
در چزابه هنوز حس، حس دفاع بود رمل هایی که بچه های ایرانی در آن عملیات می کردند هنوز وجود داشت، نیزارها بودند و در میدان های چزابه هنوز مین وجود داشت. آنجا برای اولین بار چفیه انداختم.
خاکی ترین سال تحویل عمرم را در ˈشلمچهˈ گذراندم. خاکی خاکی، روی خاک نشستم، باد می زد، صدای ˈیا مقلب القلوبˈ از حسینیه می آمد.
اولش فکر کردم چون اولین باری است که سال تحویل کنار خانواده نیستم دلگیرم. اما بعد فهمیدم غربت بی نهایت شلمچه مرا در بر گرفته، بعد از دعای سال نو وقتی ˈاللهم کن لولیک حجت ابن الحسنˈ را می خواندیم بی اختیار برای احترام به سرزمین خاکی ها و با افتخار کفش هایم را درآوردم.
کنار ˈاروند رودˈ که ایستادم یاد جملاتی افتادم که برای امتحان جغرافیا حفظ می کردیم: ˈ اروند رود از بزرگترین رودهای جهان است که از اتصال دو رود دجله و فرات تشکیل می شود و در خرمشهر، کارون نیز به آن اضافه می شود این رود مرز مشترک ایران و عراق استˈ باد شدیدی که می زد قطرات آب اروند رود را به صورتم می ریخت.
همزمان راوی کاروان برایمان از شهدای اروندرود حرف می زد، از اینکه عملیات در رود خروشان اروند آنقدر سخت بوده که بچه ها با سیم دست های یکدیگر را می گرفتند، نمی دانم آب اروند چقدر شور است شاید به شوری اشکهایم که وقتی ماجرای جزر و مد اروند را شنیدم و داستان پیکر خیلی از شهدای اروند را که راهی خلیج فارس شده، روی گونه هایم جاری شد.
منتظر بودم مسجد خرمشهر آن طور که در عکسش دیده بودم، جلویم ظاهر شود، چشمم به دنبال سوراخ بزرگ روی گنبد مسجد جامع بود و پرچمی که روی آن به اهتزار درآمده بود.
اما مسجد خرمشهر نماد مظلومیت و مقاومت غیور مردان و شیر زنان این دیار حالا شکل دیگری داشت، کاشی کاری شده بود، عکس شهدا را در مسجد آویخته بودند و در میان آن همه عکس، فرمانده ای بود که لبخند می زد، حتی اگر اسمش را هم نمی خواندم می فهمیدم که عکس ˈمحمد جهان آراˈ است، از صدایی که می خواند: ˈممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته ...ˈ
معراج شهدای اهواز جایی است که پیکر شهدا را می آوردند تا تکلیفشان روشن شود اینکه آنها را دفن کنند یا انتقال دهند یا تا تشخیص هویتشان منتظر بمانند، برای اولین بار در این سفر خنده ام گرفت: شهدا تکلیفشان روشن شود؟ آنها که به تکلیفشان عمل کرده بودند، دستم بی اختیار روی سرم فرود آمد، نمی دانم چرا میان خنده ناگهان بغضم ترکید، روی خاک افتادم و فکرم پرواز کرد به سوی پدرها، مادرها، همسرها و بچه هایی که پسرها، شوهرها و باباهایشان را تشییع می کردند بدون اینکه آنها اینجا باشند، به این موضوع فکر کردم و صدای گریه ام بی اختیار بلندتر از همیشه شد.
این دفترچه خاطرات مقوله پیچیده ایست حالا که دارم آنچه از دلم بر می آید می نویسم یاد موقعی ام که رسیدم خانه، همه آنجا بودند، مامان، بابا، خواهر و برادرم، کمی برایشان از مسافرتم تعریف کردم، عیددیدنی ... تعطیلات و 16 فروردین بازگشت به دانشگاه.
دوباره درس، تا یک سال دیگر فوق لیسانسم را می گیرم و همان طور که از کودکی می خواستم، انسان مفیدی می شوم برای جامعه، اما دلم گرفته است، می ترسم آنچه دیدم را فراموش کنم، می ترسم شوری اشکهایم یادم برود، می ترسم فراموش کنم شبی را که با پاهای برهنه روی زمین خاکی شلمچه راه می رفتم، خنکی آب اروند را یادم برود، فکر می کنم مگر می شود بدون اشک هایی که برای آن شهدای گمنام ریختم انسان مفیدی باشم برای جامعه، راوی کاروانمان از قول حضرت امام علی (ع) گفت: ˈزکات علم آموختن آن استˈ
می خواهم زکات آنچه را دیدم، آنچه را شنیدم، آنچه را حس کردم بدهم، قرار گذاشتیم با بچه های کاروان که همه هم دانشگاهی هستیم وبلاگ سفر به سرزمین فرشته را درست کنیم تا همه آنچه را که دیده اند و شنیده اند در آن بنویسند، تا نه ما فراموش کنیم، نه آنها فراموش شوند.ک/4
7340/599/608
انتهای پیام /*
: ارتباط با سردبير


[email protected]










این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن