تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 28 آبان 1403    احادیث و روایات:  
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830819801




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مادر شهید صبوری: به پسرم گفتم دیگر دنبالت نمی‌گردم


واضح آرشیو وب فارسی:فارس:
مادر شهید صبوری: به پسرم گفتم دیگر دنبالت نمی‌گردم
آخرین باری که به سومار رفتم، به شدت زمین خوردم و شن‌های ریز، زیر پوست زانویم رفت؛ همان جا با چادر خاکی و پایی زخمی به بهروز گفتم: «به خدا دیگر نمی‌آیم، دیگر دنبالت نمی‌گردم، اگر خواستی خودت بیا».

خبرگزاری فارس: مادر شهید صبوری: به پسرم گفتم دیگر دنبالت نمی‌گردم


به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، مادری که عاشق شهدای گمنام است، دلتنگی مادران شهدای مفقود را خوب درک می‌کند، همیشه طوری با شهدای گمنام حرف می‌زند که گویی سال‌هاست آنها را می‌شناسد؛ تا زمانی که فرزندش مفقود بود، سراغ بهروزش را از آنها می‌گرفت و با تمام وجود از آنها می‌خواست تا حتی یک بند انگشت از پسرش را برایش بیاورند و بالاخره بهروز آمد. این روزها مادر شهید «بهروز صبوری» که بعد از 31 سال‌ به آرزویش رسیده است، زینب‌وار در مجالسی که به نام شهدا برپا می‌شود پیدا کرده و روایتگر راه فرزندش است. این مادر در جمع عزاداران دختر نبی مکرم اسلام (ص) که در معراج شهدا برگزار شد، به روایت آخرین روزهایی که منتظر آمدن فرزندش بود، پرداخت.                                                                    *** بهروز در دوره دبیرستان درس می‌خواند؛ جنگ تحمیلی عراق علیه ایران هم بود؛ خیلی دوست داشت به جبهه اعزام شود؛ پیش پدرش رفت تا از او رضایت بگیرد او هم گفت برو از مادرت رضایت بگیر. بهروز آمد و روی زانوهایش مقابل من نشست؛ گفت مادر اجازه بده تا بروم؛ من در پاسخش سکوت کردم. بهروز رفت و به پدرش گفت: «بابا، مامان سکوت کرده شما اجازه بدهید تا من بروم» آمدم و ساکش را بستم و راهی جبهه کردم. او را که بدرقه می‌کردم، همه‌ش پشت سرش را نگاه می‌کرد و من نمی‌دانستم که او دیگر برنمی‌گردد. او رفت و شهید شد؛ فقط ساکش را برایمان آوردند.  خیلی منتظر بهروز بودم؛ هر هفته به معراج شهدا می‌آمدم تا خبری از پسرم بگیرم؛ هر وقت شهید به شهرهایمان می‌آوردند به سراغشان می‌رفتم و روی تابوت‌ها را می‌خواندم تا اسمی از بهروزم پیدا کنم؛ بارها برای او جشن عروسی گرفتم تا دلم آرام بگیرد. پسرم در سومار شهید شده بود سالی دو سه بار به سومار می‌رفتم تا اثری از او پیدا کنم اما هیچ خبری دستم را نمی‌گرفت و من می‌ماندم با یک دنیا انتظار و بی‌خبری. شب و روزم به انتظار می‌گذشت؛ پدر بهروز هم که 19 ماه بعد از بی‌خبری از او سکته کرد و به رحمت خدا رفت و من تنهاتر شدم. خیلی نذر و نیاز کردم؛ سر مزار شهدا می‌رفتم و به آنها می‌گفتم: «بهروزم که حرفی به من نمی‌زند تو را به خدا شما خبری از او به من بدهید». بهروزم کوفته تبریزی دوست داشت و من 31 سال کوفته تبریزی نخوردم؛ از بس گریه کردم نور چشم‌هایم گرفته شد اما همه اینها فدای سر بهروزم... برای رفتن به سومار دوستان مرا با هواپیما به کرمانشاه می‌بردند و از آنجا راهی محل شهادت پسرم می‌شدیم؛ این دوستان خیلی زحمت مرا کشیدند و اجرشان با خانم فاطمه زهرا(س)؛ آخرین باری که به سومار رفتم تقریبا 25 روز قبل از پیدا شدنش بود، به شدت زمین خوردم و شن‌های ریز، زیر پوست زانویم رفت؛ همانجا با چادر خاکی و پایی زخمی به بهروز گفتم: «به خدا دیگر نمی‌آیم، دیگر دنبالت نمی‌گردم، اگر خواستی خودت بیا...».  بالاخره او آمد؛ البته من انتظار داشتم که یک بند انگشت از او برایم بیایید؛ اما فقط پاهایش را برایم آوردند؛ او سر نداشت و سرش فدای سر امام حسین(ع)؛ او دست نداشت و دست‌هایش فدای دست‌های حضرت ابوالفضل(ع)؛ او بدن نداشت و بدنش فدای رهبر عزیزمان آیت‌الله خامنه‌ای و مردم عزیز. فقط پاهای بهروز را آوردند به همین هم راضی هستم و خدا را شاکرم که آخر عمری به آرزویم رسیدم. انتهای پیام/م

93/01/16 - 12:14





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن