تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
راهنمای انتخاب شرکتهای معتبر باربری برای حمل مایعات در ایران
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1867440844

داستان کوتاه ای کاش برف ببارد!
واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:

داستان کوتاه ای کاش برف ببارد!
سرویس کشکول جام نیوز:سرش را دزدکی از زیر لحاف آورد بیرون. درواقع به زور و ذلت. یک چشمیاز زیر لحاف نگاه کرد به پنجره. بعلــه!!
برف میآمد؛ آن هم چه جور!! اصلا انگار لحاف آسمان پاره شده بود و تمام پنبه ها داشت میریخت بیرون...
یاد (مشهدی پنبه زن) افتاد همیشه آخرهای تابستان بود که سرو کله اش پیدا میشد. وسط حیاط با آن سرفه های کشدارش و صدای بم و خشدارش بساط پهن میکرد و دل و روده طشکهای مادر را میریخت بیرون! حالا نزن و کی بزن و ناخواآگاه میدیدی که داری با آهنگش همصدا میخونی: زیپ زیپ لینگ لینگ؛زیپ زیپ لینگ لینگ؛ بالاخره نفهمیدم وقتی پنبه ها را میکوبد صدای زیپ زیپ میآید یا صدای لینگ لینگ؛ خلاصه که تبدیل میشود به آهنگ شاد دوران جوانیت....و همیشه از پشت پنبه ها که در هوا در پروازند او را میبینی که مینوازد؛ نگاهش به پنبه ها که در پروازند و لبخندی به لب دارد...و با چشمان نیم بسته به محصول زیبای کارش چشم میدوزد.. وسط کار مادر؛ برایش با سینی چائی میآورد و هله و هوله ای که او خستگی در کند؛ معمولا در چنین روزهائی کار بیخ پیدا میکند و ناهار هم حتما آبگوشت است.
فکر کرد: لابد این هم رسمی شده برای خانواده ها که این روز حتما آبگوشت بپزند.! و این مشهدی بیچاره به تعداد روزهایی که پنبه میزند آبگوشت میخورد؛ یا اگر بخواهی خیلی شاد فکر کنی، هم پنبه میزند و هم آبگوشت..! مشهدی ناهار را که می خورد و چائی اش را هم نوش جان؛ کار را تمام میکرد؛ اگر حوصله ای برایش مانده بود در حالیکه داشت وسایل پنبه زنی را سوار بر دوچرخه اش میکرد رو به بچه ها که در حیاط بازی میکردند میکرد و میگفت : اولین برف که آمد یاد من هم باشید. از در که داشت بیرون میرفت این شعر را زمزمه میکرد که در راهرو میپیچید و میشنیدی:
بر لحـاف فلک افتاده شـکاف پنبه میبارد از این کهنه لحاف باز با بدبختی چشمانش را باز کرد ودر دل دعا دعا کرد : کاش برف بند آمده باشد.. نه خیر؛!
قر قر کرد : نه خیر؛ این برف ول کن نیست.! مادر از گوشه اطاق پای سفره صبحانه استغفراللهی گفت و با ملایمت گفت: مادر چشم باز نکرده؛ ناشکری کردی به برکت خدا؟؟ سلام مادر! صبح ات به خیر.... پاشو شازده؛ پاشو آقا. پاشو بسم الاه بگو اگه بیداری بیخود نتپ زیر لحاف... پاشو آقات کله پاچه گرفته؛ بناگوششو گذاشته برای تو نازنین ببه....پاشو بخور قبراق شی.
: ((هزار تا بناگوش و یک آب انبار؛ آب کله پاچه هم نمیتونه منو تو این برف از زیر این لحاف بکشه بیرون؛ قربونت برم مادر من؛ امروز روز جمعه هست؛ اگه از آسمان خود کله پاچه هم به جای برف بباره، من یکی حالا حالاها از زیر این لحاف بیرون بیا نیستم که نیستم!؛ تورو جون عزیزت اصرار نکن. راستی آقاجون کجاست؟))
مادر در حالی که داشت زیر شیر سماور استکان کمر باریکی را با آب داغ سماور پر میکرد تا موقع چایی ریختن چایی اش سرد نشود و به قول خودش از دهن نیافتد؛ جواب داد : داره جلوی راه پله ها را پارو میزنه مبادا من میرم حیاط بخورم زمین... هی میگم مرد؛ نکن؛ کمرت میگیره ! مگه به گوشش میره...گفتم پسرم بلند میشه یه دوتا پارو میزنه تمیز میکنه.. حالا که تو حیاط کار ندارم. چه میدونم مادر؛ خودشو سرگرم میکنه اینجوری و یک محبتی هم میخواد به من کرده باشه.
پاشو مادر؛ پاشو دیگه ببین بابات کاسه کله پاچه را گذاشته سر سماور داغ بمونه؛ بیچاره خودش هم نخورده تا با تو بخوره؛ گفت هر روز که سر صبحانه این بچه را نمیبینم امروز لااقل با هم صبحانه بخوریم.
احساس کرد که باز داغ شده؛ و جملات آخری مادرش را نصفه و نیمه شنید؛ باز با گرمیلحاف و طشک توی چورت رفته بود. با خودش فکر کرد چقدر خوبه؛ چقدر مزه می ده این طشک گرم و نرم؛ دستش درد نکنه مشتی! چه طشکی زده واقعا نرم و تپل؛ مثل یک مادر مهربون آدم را تو بقلش می گیره و ول نمیکنه و امان از این لحاف مگه میگذاره از دست طشک فرار کنم...یک قلت دیگه زد و باز خوابش برد.... توی خواب فکر میکــرد حتما الان بعد از اذانه و مادر و پدر نماز خوندند و زوده که بیدار شــم. یک قلتی بزنم پا میشم.....زیپ زیپ لینگ لینگ زیپ زیپ لینگ لینگ......سعی کرد صدای پنبه زنی مشهدی را پیش خودش مرور کنه؛ به خودش گفت : اگر برف نمیآمد که اینقدر این طشک و لحاف نمیچسبید.......دیگه نفهمید به چی داره فکر میکنه به صدای ساز پنبه زن؛ به گرمیلحاف و طشک؛ به بوی کله پاچه........ به همان غلظت و گرمیآب کله پاچه دوباره سور خورد توی خواب ناز...
: پدر جان؛ یک جمعه ات هم به ما نمیرسه؟ یک کله پاچه گرفتم تیلیتش دل دشمن را نرم میکنه؛ در آر سرتو از زیر لحاف پدر صلواتی؛ کله سحر رفتم نان سنگک گرفتم با کله پاچه؛ پاشو مرد مومن بشین مردونه یک صبحانه بخوریم باهم...
مادر با مهربانی قر و لندی کرد دلبرانه: وای یکجور باهاش حرف میزنه انگار بچه 8 ساله است....بگو پاشه مرد گنده! یک صبحانه روز جمعه خوردن با ما که اینقدر فیس و افاده نداره...
از زیر لحاف نمی دید اما حدس میزد که الان حاج آقا قند در دلش آب شده و با لبخندی به گشادی تمام صورتش داره به مادر نگاه می کنه مادر که دیگر جوان نبود و پدر او را حاج خانم صدا میزد در جمع؛ و در خلوت با نام کوچکش...
خدا لعنت کند این خواب را!.....گرم و نرم مثل چایی شیرین صبحانه؛ باز درون چشمش ریخت؛ فکر کرد راست می گن: برف که میآد انگار آدم را به طشک میدوزند.... صدای رادیو تمام اطاق را گرفت؛ ناز کشیدن هم حدی داشت دیگر؛ معلوم بود کاسه صبر حاج خانم و حاج آقا سر آمده و با روشن کردن رادیو این را اعلام میکردند.اهل توپ و تشر رفتن نبودند؛ نه حالا که او بزرگ شده بود که در کودکی هم. با علم و اشاره هر توبیخی را به او میفهماندند و یک لنگه ابروی مادر و یک اخم پدر حساب کار را راست و حسینی به دستش میداد...
صدای النگوهای مادر را هم این لا و لوها میشنید یعنی که داشت نان خــرد میکرد برا ی تلیت کردن در آب کله پاچه . فکرش را که میکرد میدید :عجب کیفی دارد که صبح اینقدر نازت را بکشند وکله پاچه ای باشد و نان سنگکی و......خلاصه عشق یعنی همین! باز دوباره با زور و ذلت از لای سوراخ کوچکی که برای خفه نشدن از زیر لحاف درست کرده بود نگاهی به آسمان انداخت؛از لحاف پاره آسمان یک ریــز برف مثل پنبه میبارید؛ عینهو وقتی که مشهدی پنبه ها را میزد نرم و سبک؛! از دودکشهای بخاری خانه کناری که دیده میشد؛ دودی سفید و ملایم به هوا میرفت؛ و گرمای دلنشینی را به دلت راه میداد؛ هی دلت میخواست چنگ بزنی به لحاف و بچسبی این طشک مهربان را...
نه خیر این برف ول کن نبود.. خدا را شکر که جمعه بود. به خودش گفت یعنی امروز که برف میآید؛ زینب و برو بچه ها ناهار میآیند اینجا یا نه؟؟
: ((حاج خانم زینب اینها امروز میآن؟)) زینب خواهر کوچکش بود که چهار سال قبل در سن خیلی کم ازدواج کرده بود؛ هفده سالش تمام نشده بود؛ اما خواستگارها دست از سرشان بر نمیداشتند؛ خوش برو رو بود و خوش قد و بالا؛ زبر و زرنگ و دست به کار خانه داری و مهمتر از همه با لبخندی ملیح همیشه در کنج لب. بالاخره پسر عموجان که نور چشم پدر زینب هم بود و در ضمن زینب هم گوشه چشمی به او داشت؛ داماد اول و آخر خانواده شد. الان دو تا بچه داشتند؛ دخترکی سه ساله و نازنین و دلنشین. پسری تپل و مپل و شش هفت ماهه که اگر همه به او میگفتند رستم بی دلیل نبود؛ هرچند که به احترام پدر بزرگ خانواده اسمش را گذاشته بودند ماشااله. خوب این اسم چند منظوره استفاده میشد؛ بخصوص با جثه ای که داشت بسیار به جـــا هم بود.
پیش خود تجسم کرد که اگر امروز بیارندش حسابی میچلونمش! ولی قبلش برم حیاط را پارو کنم!
حاج خانم و حاج آقا؛ آرام آرام حرف میزدند و گهگاهی میخندیدند و سئوال بی جواب با بخار سماور به آسمان رفت....
یواشی نگاهی از لای لحاف به آسمان انداخت؛ پنبه های زده ی مشهدی از آسمان به زمین میریختند؛ زیپ زیپ لینگ لینگ زیپ زیپ لینگ رینگ......
باز این لحاف و این برف و این خواب؛ این خواب نازنین و گرم....
چه صفائــی داشت این بــازی خواب و بیداری؛ یا بیــدار خوابی؛ که نــه خوابی و نه بیداری ونه هوشیاری و نه بیــهوش؛ یک رفت و برگشتی بین خواب و بیداری! بــا خودش فکر کرد: لابد هنوز برف میآد...مروت نبود این پیرمرد بره پله هارو پارو کنه و من اینجا یکوری بخوابم....کاش یک کمی صبور بود؛ خودم چاکرشم هستم؛ برای اینکه خوشحالش کنم تمام حیاط را یک پارچه پارو میکنم... خودش از فکر خودش خنده اش گرفت؛ حیاط کم حیاطی نبود. وسط باغچه و حوض؛ از پله های اینطرف حیاط که پای راهرو جلوی اطاقها بود تا پله های آنور حیاط؛ که به راهرو کوچیکه میخورد و در کوچه کلی حیــاط بود. چقدر توی این حیاط دویده بود و با بچه های فامیل بالا بلندی بازی کرده بود..چقدر توی این حوض وسط هندوانه و خربزه هائی که حاج اقا برای خنک شدن توی حوض انداخته بود شنا کرده بود و ورجه ورجه زده بود..فقط باید مواظب میبود ماهیهای قرمز مادرش صدمه نبینند. به نوعی با آنها هم دوست بود؛ وقتهائی که حوصله داشت پایش را میگذاشت روی پاشیر حوض و بی حرکت مینشست.بعد از مدتی ماهیها آرام آرام میآمدند و دور پاهایش جمع میشدند و آرام آرام با لبهای نرمشان به پایش لب میزدند. مــزه مــزه میکردنــد؛ یکباردر کودکی به مادر گفته بود؛ ماهیها به پایم نوک میزنند؛ مادر غش کرده بود از خنده. هنوز جوان بود و با لباسهای گل گلیش هنــوز سرزنده و دلربــا.
مادر گفته بود: نوک نمیزنند مادر مگه مرغـنـد؟
:پس چی کار میکنند اینها؟
مادر فکری کرده بود و گفته بود : تو بانمکی مادر تورا مزه مزه میکنند.!! با خودش فکر کرد چه خوب شد حرف مادر را هفته پیش زمین نینانداخته بود و جلو جلو روی حوض را یک کیسه کلفت کشیده بود. به قول مادر میگفت: ((حوض که خودش یخ میزند؛ اگر کیسه نکشیم و چوب نچینیم روش؛ تمام پاشیر تا آخر زمستان ترک ترک میشه. تابستان بیچاره ایم تمام آب حوض میره)). تازه برای شادکردن مادر؛ شیر لب حوض را هم با گونی حساب تا خرخره بست و بنــد کرده بود.
چشم باز کرد و با صدای بلند گفت : سلام به حاج اقا و حاج خانم تپل و مپل خودم! و برای اینکه ببیند صمبه ناز کردنش چقدر پر زور است؛ کش و قوسی هم زیر لحاف رفت. دیگر دلش غـش میرفت که با آنها ناشتائـی بخورد.آرام سوراخی از لای لحاف باز کرد که ببیند هنوز برف در کار است یا نه؟؟
.... از اطاق کناری صدائی گفت : سلام؛ صبح به خیر؛ بیدار شدی؟؟ چه عالی ؟!
(( امروز جمعه است؛ داره برف هم میآد؛ کاش تا بچه ها بیدار نشدن؛ بری از سر میدان یک کله پاچه با نان سنگک داغ بگیری؛ دور همی با بچه ها بخوریم! میچسبه...... پاشو! تنبلی نکن. برات چایی میریزم. راستی؛ یادت نره نان سنگک بیشتر بگیر؛ هر چند سنگینه! اما ظهر هم آبگوشت بار گذاشتم .
هر چه زور زد باز خوابش ببرد؛ نشد که نشد!.
با خودش گفت: ای کاش برف ببــــارد؛ برکت خـــدا.
۱۳۹۲/۱۲/۲۲ - ۱۹:۰۲
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 116]
صفحات پیشنهادی
الهلالیها بدانند که مقامات عالیرتبه جهان برای سفر به ایران در صف ایستادهاند تاج: ای کاش، مدیر الهلال از داس
الهلالیها بدانند که مقامات عالیرتبه جهان برای سفر به ایران در صف ایستادهاندتاج ای کاش مدیر الهلال از داستان آب معدنی و پاسخ AFC درس میگرفترئیس سازمان لیگ فوتبال گفت از شنیدن صحبتهای رئیس باشگاه الهلال شوکه شدم اما ای کاش داستان واهی آب معدنی که چند سال پیش به راه انداختندجشنواره داستان کوتاه و طراحی پوستر راهیان نور در کرمانشاه به کار خود پایان داد
استانها غرب کرمانشاه جشنواره داستان کوتاه و طراحی پوستر راهیان نور در کرمانشاه به کار خود پایان داد کرمانشاه ـ خبرگزاری مهر جشنواره طراحی پوستر و داستان کوتاه راهیان نور با همکاری مشترک بین اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های اسلامی سازمان اردویی گردشگری و راهیان نور سپاه نبیداستان کوتاه ˈ سنگ یحیی ˈ برگزیده ششمین دوره جایزه ادبی یوسف شد
داستان کوتاه سنگ یحیی برگزیده ششمین دوره جایزه ادبی یوسف شد کرج- ایرنا - رییس حوزه هنری استان البرز گفت داستان کوتاه سنگ یحیی اثر خسرو عباسی خودلان برگزیده ششمین دوره جایزه ادبی یوسف شد عبدالحمید قره داغی روز یکشنبه درگفت وگوبا خبرنگار ایرنا افزود این داستان کواز اواسط اسفندماه صورت میگیرد آغاز به کار نخستین جشنواره داستان کوتاه راهیان نور در همدان
از اواسط اسفندماه صورت میگیردآغاز به کار نخستین جشنواره داستان کوتاه راهیان نور در همدانمدیر امور ادبیات و انتشارات ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان همدان گفت فراخوان نخستین جشنواره استانی داستان کوتاه با موضوع راهیان نور از اواسط اسفندماه در همدان آغاز میشودداستان کوتاه هنوز هم جدی گرفته نمیشود
یک نویسنده داستان کوتاه هنوز هم جدی گرفته نمیشود بهاره ارشد ریاحی گفت داستان کوتاه با وجود تفکر جامعه ادبی مبنی بر مقدمهای برای نوشتن رمان هنوز هم جدی گرفته نمیشود بهاره ارشد ریاحی نویسنده در گفتگو با خبرنگار حوزه ادبیات باشگاه خبرنگاران گفت داستان کوتاه هنوز هم جدی گداستان کوتاه موسی و بد ترین بنده خدا
داستان کوتاه موسی و بد ترین بنده خدا سرویس کشکول جام نیوز روزی حضرت موسی ع رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود بار الها می خواهم بدترین بنده ات را ببینم ندا آمد صبح زود به در ورودی شهر برو اولین کسی که از شهر خارج شد او بدترین بنده ی من است حضرت موسی صادبیات فاخر به رمان و داستان محدود نمیشود/ 770 جمله و عبارت کوتاه از محمد میرکیانی منتشر میشود
فرهنگ و ادب ادیبات ایران ادبیات فاخر به رمان و داستان محدود نمیشود 770 جمله و عبارت کوتاه از محمد میرکیانی منتشر میشود نویسنده مجموعه حرفهای زمینی برای بچههای زمینی که مجموعه 770 عبارت کوتاه را شامل و به زودی منتشر میشود گفت ادبیات فاخر تنها در قالب رمان و داستان خلاصهمدیرکل بنیاد حفظ آثار کرمانشاه خبر داد ارسال 58 اثر به جشنواره داستان کوتاه راهیان نور کرمانشاه
مدیرکل بنیاد حفظ آثار کرمانشاه خبر دادارسال 58 اثر به جشنواره داستان کوتاه راهیان نور کرمانشاهمدیرکل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمانشاه گفت اثر در زمینه داستان کوتاه و 16 اثر در زمینه طراحی پوستر به دبیرخانه این جشنواره ارسال شد به گزارش خبرگزاری فارس از کرماختتامیه جشنواره داستان کوتاه و طراحی پوستر راهیان نور
یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۵ ۲۱ اولین جشنواره داستان کوتاه و مسابقه طراحی پوستر راهیان نور استان کرمانشاه با تجلیل از برگزیدگان به کار خود پایان داد به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا منطقه کرمانشاه سرهنگ محمدی مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمانشاه«کاش زیر همه برفها بنفشه بود» منتشر میشود
شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۸ ۴۰ کاش زیر همه برفها بنفشه بود عنوان مجموعه داستانی از مژگان بابامرندی است که قرار است به زودی راهی بازار شود این نویسنده به خبرنگار ادبیات و نشر خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا گفت این کار حدود شش داستان نوجوانانه را دربر میگیرد و قرار است توسط نشجشنواره استانی داستان کوتاه راهیان نور برگزار میشود
چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۱ ۴۶ نخستین جشنواره استانی داستان کوتاه راهیان نور از روز 15 اسفندماه جاری تا 15 فروردین ماه سال 93 در همدان برگزار خواهد شد به گزارش سرویس فرهنگ حماسه خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا سرهنگ پاسدار رضا سلیمانی مدیر امور ادبیات و انتشارات اداره کل حفظبه قلم محمد محمودی نورآبادی «شام برفی» نخستین داستان درباره بحران سوریه نوشته شد
به قلم محمد محمودی نورآبادیشام برفی نخستین داستان درباره بحران سوریه نوشته شدسرگذشت زائران ایرانی ربوده شده توسط گروه تروریستی ارتش آزاد سوریه با عنوان شام برفی توسط محمد محمودی نورآبادی کتاب شد به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات باشگاه خبری فارس توانا کتاب شام برفی به زودی بهکره شمالی ۷ موشک کوتاه برد کوچک پرتاب کرد
کره شمالی ۷ موشک کوتاه برد کوچک پرتاب کردوزارت دفاع کره جنوبی از پرتاب ۷ موشک کوتاه برد کوچک توسط ارتش کره شمالی به سمت آبهای آزاد در روز سه شنبه خبر داد به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از شینهوا رسانه ها به نقل از وزارت دفاع کره جنوبی گزارش دادند که کره شمالی 7 موشک کوتاه بردرقابت 235 اثر در جشنواره شعر و داستان جوان كردستان/حوزه هنري از نفرات برتر تقدير مي كند
استانها غرب کردستان مرادي رقابت 235 اثر در جشنواره شعر و داستان جوان كردستان حوزه هنري از نفرات برتر تقدير مي كند سنندج – خبرگزاري مهر رئیس حوزه هنری کردستان از رقابت 235 اثر در جشنواره شعر و داستان جوان كردستان خبر داد به گزارش خبرنگار مهر امين مرادي ظهر سه شنبه در جمع خامام جمعه کوهبنان: کاشت و وقف درخت نوعی صدقه جاریه است
امام جمعه کوهبنان کاشت و وقف درخت نوعی صدقه جاریه استامام جمعه کوهبنان گفت کاشت و وقف درختان نوعی صدقه جاریه است و تا زمان وجود درخت ثواب نصیب شخصی میشود که در کاشت و نگهداری آن نقش داشته است به گزارش خبرگزاری فارس از کوهبنان حجتالاسلام عباس صالحنیا ظهر امروز در حاشیه آیینچند خبر کوتاه از افغانستان
چند خبر کوتاه از افغانستان کابل- ایرنا - کشف 50 کیلو هروئین در استان پروان کشته شدن 4 عضو گروه طالبان در استان قندهار تهدید شهروندان بادغیس برای عدم شرکت در انتخابات و بازداشت یک فرمانده محلی شبکه حقانی در استان پکتیا از جمله خبرهای کوتاه روز سه شنبه از افغانستان است کشف 50رییس حوزه هنری کردستان خبر داد ارسال 235 اثر به پنجمین جشنواره شعر و داستان جوان کردستان
رییس حوزه هنری کردستان خبر دادارسال 235 اثر به پنجمین جشنواره شعر و داستان جوان کردستانرییس حوزه هنری کردستان از ارسال 235 اثر از شاعران و نویسندگان جوان استان در بخش مسابقه پنجمین جشنواره استانی شعر و داستان کردستان خبر داد به گزارش خبرگزاری فارس از سنندج امین مرادی ظهر امروز-
گوناگون
پربازدیدترینها